Ganj e Hozour audio Program # 131 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۱۳۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۴۶۰تو نه چنانی که منم من نه چنانم که توییتو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که توییمن همه در حکم توام تو همه در خون منیگر مه و خورشید شوم من کم از آنم که توییبا همه ای رشک پری چون سوی من برگذریباش چنین تیز مران تا که بدانم که توییدوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو منکرد خبر گوش مرا جان و روانم که توییچون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درتجان و دلی را چه محل ای دل و جانم که توییای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر مالیک مرا زهره کجا تا به جهانم که توییچون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منمبر سر آن منظرهها هم بنشانم که توییمستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز منمن نرسم لیک بدان هم تو رسانم که توییزین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنمعذر گناهی که کنون گفت زبانم که توییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۲۳۶ای برادر بود اندر ما مضیشهریی با روستایی آشناروستایی چون سوی شهر آمدیخرگه اندر کوی آن شهری زدیدو مه و سه ماه مهمانش بدیبر دکان او و بر خوانش بدیهر حوایج را که بودش آن زمانراست کردی مرد شهری رایگانرو به شهری کرد و گفت ای خواجه توهیچ مینایی سوی ده فرجهجوالله الله جمله فرزندان بیارکین زمان گلشنست و نوبهاریا بتابستان بیا وقت ثمرتا ببندم خدمتت را من کمرخیل و فرزندان و قومت را بیاردر ده ما باش سه ماه و چهارکه بهاران خطهٔ ده خوش بودکشتزار و لالهٔ دلکش بودوعده دادی شهری او را دفع حالتا بر آمد بعد وعده هشت سالاو بهر سالی همیگفتی که کیعزم خواهی کرد کامد ماه دیاو بهانه ساختی کامسالماناز فلان خطه بیامد میهمانسال دیگر گر توانم وا رهیداز مهمات آن طرف خواهم دویدگفت هستند آن عیالم منتظربهر فرزندان تو ای اهل برباز هر سالی چو لکلک آمدیتا مقیم قبهٔ شهری شدیخواجه هر سالی ز زر و مال خویشخرج او کردی گشادی بال خویشآخرین کرت سه ماه آن پهلوانخوان نهادش بامدادان و شباناز خجالت باز گفت او خواجه راچند وعده چند بفریبی مراگفت خواجه جسم و جانم وصلجوستلیک هر تحویل اندر حکم هوستآدمی چون کشتی است و بادبانتا کی آرد باد را آن بادرانباز سوگندان بدادش کای کریمگیر فرزندان بیا بنگر نعیمدست او بگرفت سه کرت بعهدکالله الله زو بیا بنمای جهدبعد ده سال و بهر سالی چنینلابهها و وعدههای شکرینکودکان خواجه گفتند ای پدرماه و ابر و سایه هم دارد سفرحقها بر وی تو ثابت کردهایرنجها در کار او بس بردهایاو همیخواهد که بعضی حق آنوا گزارد چون شوی تو میهمانبس وصیت کرد ما را او نهانکه کشیدش سوی ده لابهکنانگفت حقست این ولی ای سیبویهاتق من شر من احسنت الیهدوستی تخم دم آخر بودترسم از وحشت که آن فاسد شودصحبتی باشد چو شمشیر قطوعهمچو دی در بوستان و در زروعصحبتی باشد چو فصل نوبهارزو عمارتها و دخل بیشمارحزم آن باشد که ظن بد بریتا گریزی و شوی از بد بریحزم سؤ الظن گفتست آن رسولهر قدم را دام میدان ای فضولروی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامیست کم ران اوستاخآن بز کوهی دود که دام کوچون بتازد دامش افتد در گلوآنک میگفتی که کو اینک ببیندشت میدیدی نمیدیدی کمینبی کمین و دام و صیاد ای عیاردنبه کی باشد میان کشتزارآنک گستاخ آمدند اندر زمیناستخوان و کلههاشان را ببینچون به گورستان روی ای مرتضااستخوانشان را بپرس از ما مضیتا بظاهر بینی آن مستان کورچون فرو رفتند در چاه غرورچشم اگر داری تو کورانه میاور نداری چشم دست آور عصاآن عصای حزم و استدلال راچون نداری دید میکن پیشواور عصای حزم و استدلال نیستبی عصاکش بر سر هر ره مهایستگام زان سان نه که نابینا نهدتا که پا از چاه و از سگ وا رهدلرز لرزان و بترس و احتیاطمینهد پا تا نیفتد در خباطای ز دودی جسته در ناری شدهلقمه جسته لقمهٔ ماری شده
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi