Ganj e Hozour audio Program #262 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۲۶۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۵۵در این خانه کژی ای دل گهی راستبرون رو هی که خانه خانه ماستچو بادی تو گهی گرم و گهی سردرو آن جا که نه گرما و نه سرماستتو خواهی که مرا مستور داریمنم روز و همیشه روز رسواستتو میرابی که بر جو حکم داریبه جو اندرنگنجد جان که دریاستتو پر و بال داری مرغ واریبه پر و بال مردان را چه پرواستنجس در جوی ما آب زلالستمگس بر دوغ ما بازست و عنقاستصلا ای آفتاب لامکانیکه ذره ذره از تابش ثریاستبحمدالله به عشق او بجستیماز این تنگی که محراب و چلیپاستدهل برگیر و در بازار میروندا میکن که یوسف خوب سیماستدریدم پرده ناموس و سالوسکه جان من ز جان خویش برخاستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، سطر ۲۷۳۷ دوست از دشمن همی نشناخت اونرد را کورانه کژ میباخت اودشمن تو جز تو نبود این لعینبیگناهان را مگو دشمن به کینپیش تو این حالت بد دولتستکه دوادو اول و آخر لتستگر ازین دولت نتازی خز خزاناین بهارت را همی آید خزانمشرق و مغرب چو تو بس دیدهاندکه سر ایشان ز تن ببریدهاندمشرق و مغرب که نبود بر قرارچون کنند آخر کسی را پایدارتو بدان فخر آوری کز ترس و بندچاپلوست گشت مردم روز چندهر کرا مردم سجودی میکنندزهر اندر جان او میآکنندچونک بر گردد ازو آن ساجدشداند او کان زهر بود و موبدشای خنک آن را که ذلت نفسهوای آنک از سرکشی شد چون که اواین تکبر زهر قاتل دان که هستاز می پر زهر شد آن گیج مستچون می پر زهر نوشد مدبریاز طرب یکدم بجنباند سریبعد یکدم زهر بر جانش فتدزهر در جانش کند داد و ستدگر نذاری زهریاش را اعتقادکو چه زهر آمد نگر در قوم عادچونک شاهی دست یابد بر شهیبکشدش یا باز دارد در چهیور بیابد خستهٔ افتاده رامرهمش سازد شه و بدهد عطاگر نه زهرست آن تکبر پس چراکشت شه را بیگناه و بیخطاوین دگر را بی ز خدمت چون نواختزین دو جنبش زهر را شاید شناختراهزن هرگز گدایی را نزدگرگ گرگ مرده را هرگز گزدخضر کشتی را برای آن شکستتا تواند کشتی از فجار رستچون شکسته میرهد اشکسته شوامن در فقرست اندر فقر روآن کهی کو داشت از کان نقد چندگشت پاره پاره از زخم کلندتیغ بهر اوست کو را گردنیستسایه که افکندست بر وی زخم نیستمهتری نفطست و آتش ای غویای برادر چون بر آذر میرویهر چه او هموار باشد با زمینتیرها را کی هدف گردد ببینسر بر آرد از زمین آنگاه اوچون هدفها زخم یابد بی رفونردبان خالق این ما و منیستعاقبت زین نردبان افتادنیستهر که بالاتر رود ابلهترستکه استخوان او بتر خواهد شکستاین فروعست و اصولش آن بودکه ترفع شرکت یزدان بودچون نمردی و نگشتی زنده زویاغیی باشی به شرکت ملکجوچون بدو زنده شدی آن خود ویستوحدت محضست آن شرکت کیستشرح این در آینهٔ اعمال جوکه نیابی فهم آن از گفت و گوگر بگویم آنچ دارم در درونبس جگرها گردد اندر حال خونبس کنم خود زیرکان را این بس استبانگ دو کردم اگر در ده کس استحاصل آن هامان بدان گفتار بداین چنین راهی بر آن فرعون زدلقمهٔ دولت رسیده تا دهاناو گلوی او بریده ناگهانخرمن فرعون را داد او به بادهیچ شه را این چنین صاحب مباد
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi