Ganj e Hozour audio Program #328 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۳۲۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمامی اشعار این برنامه، PDFغزل شمارهٔ ۳۷۲، عطاربرکناری شو ز هر نقشی که آن آید پدیدتا تو را نقاش مطلق زان میان آید پدیدبگذر از نقش دو عالم خواه نیک و خواه بدتا ز بی نقشیت نقشی جاودان آید پدیدتو ز چشم خویش پنهانی اگر پیدا شویدر میان جان تو گنجی نهان آید پدیدتو طلسم گنج جانی گر طلسمت بشکنیز اژدها هرگز نترسی گنج جان آید پدیدای دل از تن گر برفتی رفته باشی زآسماندر خیال آسمان کی آسمان آید پدیدجز خیالی چشم تو هرگز نبیند از جهاناز خیال جمله بگذر تا جهان آید پدیدناپدید از فرع شو، در هرچه پیوستی ببرتا پدید آرندهٔ اصل عیان آید پدیدچون تفاوت نیست در پیشان معنی ذره‌ایکس نگشت آگاه تا چون این و آن آید پدیدچون در اصل کار راه و رهبر و رهرو یکی استاختلاف از بهر چه در کاروان آید پدیدخار و گل چون مختلف افتاد حیران مانده‌امتا چرا خار و گل از یک گلستان آید پدیدباز کن چشم و ببین کز بی نشانی چشم رانور با آب سیه در یک مکان آید پدیدبود دریای دو عالم قطره نا افشانده‌ایچون چنین می‌خواست آمد تا چنان آید پدیدگر تو نشنودی ز من بشنو که شاهی ای عجبمیزبانی کرده عمری میهمان آید پدیدای عجب چون گاو گردون می‌کشد باری که هستدایم از گردون چرا بانگ و فغان آید پدیدچون توانم کرد شرح این داستان را ذره‌ایزانکه اینجا هر نفس صد داستان آید پدیداین زمان باری فروشد صد جهان جان بی‌نشانتا ازین پس از کدامین جان نشان آید پدیدچون بزرگان را درین ره آنچه باید حل نشدحل این کی از فرید خرده‌دان آید پدیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، سطر ۴۰۷گفت لیلی را خلیفه کان تویکز تو مجنون شد پریشان و غویاز دگر خوبان تو افزون نیستیگفت خامش چون تو مجنون نیستیهر که بیدارست او در خواب‌ترهست بیداریش از خوابش بترچون بحق بیدار نبود جان ماهست بیداری چو در بندان ماجان همه روز از لگدکوب خیالوز زیان و سود وز خوف زوالنی صفا می‌ماندش نی لطف و فرنی بسوی آسمان راه سفرخفته آن باشد که او از هر خیالدارد اومید و کند با او مقالدیو را چون حور بیند او به خوابپس ز شهوت ریزد او با دیو آبچونک تخم نسل را در شوره ریختاو به خویش آمد خیال از وی گریختضعف سر بیند از آن و تن پلیدآه از آن نقش پدید ناپدیدمرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اشمی‌دود بر خاک پران مرغ‌وشابلهی صیاد آن سایه شودمی‌دود چندانک بی‌مایه شودبی‌خبر کان عکس آن مرغ هواستبی‌خبر که اصل آن سایه کجاستتیر اندازد به سوی سایه اوترکشش خالی شود از جست و جوترکش عمرش تهی شد عمر رفتاز دویدن در شکار سایه تفتسایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اشوا رهاند از خیال و سایه‌اشسایهٔ یزدان بود بندهٔ خدامرده او زین عالم و زندهٔ خدادامن او گیر زوتر بی‌گمانتا رهی در دامن آخر زمانکیف مد الظل نقش اولیاستکو دلیل نور خورشید خداستاندرین وادی مرو بی این دلیللا احب افلین گو چون خلیلرو ز سایه آفتابی را بیابدامن شه شمس تبریزی بتابره ندانی جانب این سور و عرساز ضیاء الحق حسام الدین بپرسور حسد گیرد ترا در ره گلودر حسد ابلیس را باشد غلوکو ز آدم ننگ دارد از حسدبا سعادت جنگ دارد از حسدعقبه‌ای زین صعب‌تر در راه نیستای خنک آنکش حسد همراه نیستاین جسد خانهٔ حسد آمد بداناز حسد آلوده باشد خاندانگر جسد خانهٔ حسد باشد ولیکآن جسد را پاک کرد الله نیکطهرا بیتی بیان پاکیستگنج نورست ار طلسمش خاکیستچون کنی بر بی‌حسد مکر و حسدزان حسد دل را سیاهیها رسدخاک شو مردان حق را زیر پاخاک بر سر کن حسد را همچو ما

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi