Ganj e Hozour audio Program #333 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۳۳۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمامی اشعار این برنامه، PDFغزل شمارهٔ ۴۰۲، مولوینقش بند جان که جانها جانب او مایلستعاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلستآنک باشد بر زبانها لا احب الافلینباقیات الصالحات است آنک در دل حاصلستدل مثال آسمان آمد زبان همچون زمیناز زمین تا آسمانها منزل بس مشکلستدل مثال ابر آمد سینهها چون بامهاوین زبان چون ناودان باران از این جا نازلستآب از دل پاک آمد تا به بام سینههاسینه چون آلوده باشد این سخنها باطلستاین خود آن کس را بود کز ابر او باران چکدبام کو از ابر گیرد ناودانش قایلستآنک برد از ناودان دیگران او سارقستآنک دزدد آب بام دیگران او ناقلستهر که روید نرگس گل ز آب چشمش عاشقستهر که نرگسها بچیند دسته بند عاملستگر چه کفهای ترازو شد برابر وقت وزنچون زبانه ش راست نبود آن ترازو مایلستهر کی پوشیدهست بر وی حال و رنگ جان اوهر جوابی که بگوید او به معنی سائلستگر طبیبی حاذقی رنجور را تلخی دهدگر چه ظالم مینماید نیست ظالم عادلستپا شناسد کفش خویش ار چه که تاریکی بوددل ز راه ذوق داند کاین کدامین منزلستدر دل و کشتی نوح افکن در این طوفان تو خویشدل مترسان ای برادر گر چه منزلهایلستهر که را خواهی شناسی همنشینش را نگرزانک مقبل در دو عالم همنشین مقبلستهر چه بر تو ناخوش آید آن منه بر دیگرانزانک این خو و طبیعت جملگان را شاملستپنبهها در گوش کن تا نشنوی هر نکتهایزانک روح ساده تو زنگها را قابلستهر که روحش از هوای هفتمین بگذشت رستمی خور از انفاس روح او که روحش بسملستاین هوا اندر کمین باشد چو بیند بیرفیقمرد را تنها بگوید هین که مردک غافلستوصل خواهی با کسان بنشین که ایشان واصلندوصل از آن کس خواه باری کو به معنی واصلستگرد مستان گرد اگر می کم رسد بویی رسدخود مذاق می چه داند آنک مرد عاقلستنکتهها را یاد میگیری جواب هر سالتا به وقت امتحان گویند مرد فاضلستگر بنتوانی ز نقص خود شدن سوی کمالشمس تبریزی کنون اندر کمالت کاملستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۳۰۷۷کو خلیلی کو برون آمد ز غارگفت هذا رب هان کو کردگارمن نخواهم در دو عالم بنگریستتا نبینم این دو مجلس آن کیستبی تماشای صفتهای خداگر خورم نان در گلو ماند مراچون گوارد لقمه بی دیدار اوبی تماشای گل و گلزار اوجز بر اومید خدا زین آب و خورکی خورد یک لحظه غیر گاو و خرآنک کالانعام بد بل هم اضلگرچه پر مکرست آن گندهبغلمکر او سرزیر و او سرزیر شدروزگارک برد و روزش دیر شدفکرگاهش کند شد عقلش خرفعمر شد چیزی ندارد چون الفآنچ میگوید درین اندیشهامآن هم از دستان آن نفسست هموآنچ میگوید غفورست و رحیمنیست آن جز حیلهٔ نفس لیمای ز غم مرده که دست از نان تهیستچون غفورست و رحیم این ترس چیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، سطر ۳۰۴۲گفت شیر ای گرگ این را بخش کنمعدلت را نو کن ای گرگ کهننایب من باش در قسمتگریتا پدید آید که تو چه گوهریگفت ای شه گاو وحشی بخش تستآن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چستبز مرا که بز میانهست و وسطروبها خرگوش بستان بی غلطشیر گفت ای گرگ چون گفتی بگوچونک من باشم تو گویی ما و توگرگ خود چه سگ بود کو خویش دیدپیش چون من شیر بی مثل و ندیدگفت پیش آ ای خری کو خود خریدپیشش آمد پنجه زد او را دریدچون ندیدش مغز و تدبیر رشیددر سیاست پوستش از سر کشیدگفت چون دید منت ز خود نبرداین چنین جان را بباید زار مردچون نبودی فانی اندر پیش منفضل آمد مر ترا گردن زدنکل شیء هالک جز وجه اوچون نهای در وجه او هستی مجوهر که اندر وجه ما باشد فناکل شیء هالک نبود جزازانک در الاست او از لا گذشتهر که در الاست او فانی نگشتهر که بر در او من و ما میزندرد بابست او و بر لا میتند
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi