Ganj e Hozour audio Program #337 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۳۳۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمامی اشعار این برنامه، PDFغزل شمارهٔ ۳۹۶، حافظصبح است ساقیا قدحی پرشراب کندور فلک درنگ ندارد شتاب کنزان پیشتر که عالم فانی شود خرابما را ز جام باده گلگون خراب کنخورشید می ز مشرق ساغر طلوع کردگر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کنروزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کندزنهار کاسه سر ما پرشراب کنما مرد زهد و توبه و طامات نیستیمبا ما به جام باده صافی خطاب کنکار صواب باده پرستیست حافظابرخیز و عزم جزم به کار صواب کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۲۵۵۲ مدعی گاو نفس آمد فصیحصد هزاران حجت آرد ناصحیحشهر را بفریبد الا شاه راره نتاند زد شه آگاه رانفس را تسبیح و مصحف در یمینخنجر و شمشیر اندر آستینمصحف و سالوس او باور مکنخویش با او هم‌سر و هم‌سر مکنسوی حوضت آورد بهر وضوواندر اندازد ترا در قعر اوعقل نورانی و نیکو طالبستنفس ظلمانی برو چون غالبستزانک او در خانه عقل تو غریببر در خود سگ بود شیر مهیبباش تا شیران سوی بیشه روندوین سگان کور آنجا بگروندمکر نفس و تن نداند عام شهراو نگردد جز بوحی القلب قهرهر که جنس اوست یار او شودجز مگر داود کان شیخت بودکو مبدل گشت و جنس تن نماندهر که را حق در مقام دل نشاندخلق جمله علتی‌اند از کمینیار علت می‌شود علت یقینهر خسی دعوی داودی کندهر که بی تمییز کف در وی زنداز صیادی بشنود آواز طیرمرغ ابله می‌کند آن سوی سیرنقد را از نقل نشناسد غویستهین ازو بگریز اگر چه معنویسترسته و بر بسته پیش او یکیستگر یقین دعوی کند او در شکیستاین چنین کس گر ذکی مطلقستچونش این تمییز نبود احمقستهین ازو بگریز چون آهو ز شیرسوی او مشتاق ای دانا دلیرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۲۵۷۰ عیسی مریم به کوهی می‌گریختشیرگویی خون او می‌خواست ریختآن یکی در پی دوید و گفت خیردر پیت کس نیست چه گریزی چو طیربا شتاب او آنچنان می‌تاخت جفتکز شتاب خود جواب او نگفتیک دو میدان در پی عیسی براندپس بجد جد عیسی را بخواندکز پی مرضات حق یک لحظه بیستکه مرا اندر گریزت مشکلیستاز کی این سو می‌گریزی ای کریمنه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیمگفت از احمق گریزانم برومی‌رهانم خویش را بندم مشوگفت آخر آن مسیحا نه تویکه شود کور و کر از تو مستویگفت آری گفت آن شه نیستیکه فسون غیب را ماویستیچون بخوانی آن فسون بر مرده‌ایبرجهد چون شیر صید آورده‌ایگفت آری آن منم گفتا که تونه ز گل مرغان کنی ای خوب‌روگفت آری گفت پس ای روح پاکهرچه خواهی می‌کنی از کیست باکبا چنین برهان که باشد در جهانکه نباشد مر ترا از بندگانگفت عیسی که به ذات پاک حقمبدع تن خالق جان در سبقحرمت ذات و صفات پاک اوکه بود گردون گریبان‌چاک اوکان فسون و اسم اعظم را که منبر کر و بر کور خواندم شد حسنبر که سنگین بخواندم شد شکافخرقه را بدرید بر خود تا بنافبرتن مرده بخواندم گشت حیبر سر لاشی بخواندم گشت شیخواندم آن را بر دل احمق بودصد هزاران بار و درمانی نشدسنگ خارا گشت و زان خو بر نگشتریگ شد کز وی نروید هیچ کشتگفت حکمت چیست کآنجا اسم حقسود کرد اینجا نبود آن را سبقآن همان رنجست و این رنجی چرااو نشد این را و آن را شد دواگفت رنج احمقی قهر خداسترنج و کوری نیست قهر آن ابتلاستابتلا رنجیست کان رحم آورداحمقی رنجیست کان زخم آوردآنچ داغ اوست مهر او کرده استچاره‌ای بر وی نیارد برد دستز احمقان بگریز چون عیسی گریختصحبت احمق بسی خونها که ریختاندک اندک آب را دزدد هوادین چنین دزدد هم احمق از شماگرمیت را دزدد و سردی دهدهمچو آن کو زیر کون سنگی نهدآن گریز عیسی نه از بیم بودآمنست او آن پی تعلیم بودزمهریر ار پر کند آفاق راچه غم آن خورشید با اشراق را

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi