Ganj e Hozour audio Program #372 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۳۷۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمت(PDF) ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۷۱باز درآمد طبیب از در رنجور خویش
دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش
بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب
تا جگر او کشید شربت موفور خویش
شربت او چون ربود گشت فنا از وجود
ساقی وحدت بماند ناظر و منظور خویش
نوش ورا نیش نیست ور بودش راضیم
نیست عسل خواره را چاره ز زنبور خویش
این شب هجران دراز با تو بگویم چراست
فتنه شد آن آفتاب بر رخ مستور خویش
غفلت هر دلبری از رخ خود رحمتست
ور نه ببستی نقاب بر رخ مشهور خویش
عاشق حسن خودی لیک تو پنهان ز خود
خلعت وصلت بپوش بر تن این عور خویش
شکر که خورشید عشق رفت به برج حمل
در دل و جان‌ها فکند پرورش نور خویش
شکر که موسی برست از همه فرعونیان
باز به میقات وصل آمد بر طور خویش
عیسی جان دررسید بر سر عازر دمید
عازر از افسون او حشر شد از گور خویش
باز سلیمان رسید دیو و پری جمع شد
بر همه شان عرضه کرد خاتم و منشور خویش
ساقی اگر بایدت تا کنم این را تمام
باده گویا بنه بر لب مخمور خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۸۴خواجه تو عارف بده‌ای نوبت دولت زده‌ای
کامل جان آمده‌ای دست به استاد مده
در ده ویرانه تو گنج نهان است ز هو
هین ده ویران تو را نیز به بغداد مده
والله تیره شب تو به ز دو صد روز نکو
شب مده و روز مجو عاج به شمشاد مدهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۱۴۸۴
بود لقمان بنده‌شکلی خواجه‌ای
بندگی بر ظاهرش دیباجه‌ای
چون رود خواجه به جای ناشناس
در غلام خویش پوشاند لباس
او بپوشد جامه‌های آن غلام
مر غلام خویش را سازد امام
در پیش چون بندگان در ره شود
تا نباید زو کسی آگه شود
گوید ای بنده تو رو بر صدر شین
من بگیرم کفش چون بندهٔ کهین
تو درشتی کن مرا دشنام ده
مر مرا تو هیچ توقیری منه
ترک خدمت خدمت تو داشتم
تا به غربت تخم حیلت کاشتم
خواجگان این بندگیها کرده‌اند
تا گمان آید که ایشان بنده‌اند
چشم‌پر بودند و سیر از خواجگی
کارها را کرده‌اند آمادگی
وین غلامان هوا بر عکس آن
خویشتن بنموده خواجهٔ عقل و جان
آید از خواجه ره افکندگی
ناید از بنده به غیر بندگی
پس از آن عالم بدین عالم چنان
تعبیتها هست بر عکس این بدان
خواجهٔ لقمان ازین حال نهان
بود واقف دیده بود از وی نشان
راز می‌دانست و خوش می‌راند خر
از برای مصلحت آن راه‌بر
مر ورا آزاد کردی از نخست
لیک خشنودی لقمان را بجست
زانک لقمان را مراد این بود تا
کس نداند سر آن شیر و فتی
چه عجب گر سر ز بد پنهان کنی
این عجب که سر ز خود پنهان کنی
کار پنهان کن تو از چشمان خود
تا بود کارت سلیم از چشم بد
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
می‌دهند افیون به مرد زخم‌مند
تا که پیکان از تنش بیرون کنند
وقت مرگ از رنج او را می‌درند
او بدان مشغول شد جان می‌برند
چون به هر فکری که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
هرچه اندیشی و تحصیلی کنی
می در آید دزد از آن سو کایمنی
پس بدان مشغول شو کان بهترست
تا ز تو چیزی برد کان کهترست
بار بازرگان چو در آب اوفتد
دست اندر کالهٔ بهتر زند
چونک چیزی فوت خواهد شد در آب
ترک کمتر گوی و بهتر را بیابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، سطر ۶۷۵
گنده‌پیران شوی را قُمّا دهند
چونک از زشتی و پیری آگهند
که در افگندم به کیوان گوی را
در کشید ای اختران هَی روی را
در شعاع بی‌نظیرم لا شوید
ورنه پیش نور من رسوا شوید
از کرم من هر شبی غایب شوم
کی روم؟ الا نمایم که روم
تا شما بی من شبی خفاش‌وار
پر زنان پرید گرد این مطار
هم‌چو طاووسان پری عرضه کنید
باز مست و سرکش و معجب شوید
بنگرید آن پای خود را زشت‌ساز
هم‌چو چارق کو بود شمع ایاز
رو نمایم صبح بهر گوشمال
تا نگردید از منی ز اهل شمال
ترک آن کن که درازست آن سخن
نهی کردست از درازی امر کن
با چنین پنهانیی کین روح راست
عقل بر وی این چنین رشکین چراست
از که پنهان می‌کنی ای رشک‌خو
آنک پوشیدست نورش روی او
می‌رود بی‌روی‌پوش این آفتاب
فرط نور اوست رویش را نقاب
از که پنهان می‌کنی ای رشک‌ور
که آفتاب از وی نمی‌بیند اثر؟
رشک از آن افزون‌ترست اندر تنم
کز خودش خواهم که هم پنهان کنم
ز آتش رشک گران آهنگ من
با دو چشم و گوش خود در جنگ من
چون چنین رشکیستت ای جان و دل
پس دهان بر بند و گفتن را بهل

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi