Ganj e Hozour audio Program #392 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۳۹۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۲۴بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدمجوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدمبگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیدهبگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدمبگفتم گر چه شد تقصیر دل هرگز نگردیدهستبگفت آن را هم از من دان که من از دل نگردیدمبگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجورانبگفت آن دام لطف ماست کاندر پات پیچیدمچو یوسف کابن یامین را به مکر از دشمنان بستدتو را هم متهم کردند و من پیمانه دزدیدمبگفتم روز بیگاه است و بس ره دور گفتا روبه من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدمبه گاه و بیگه عالم چه باشد پیش این قدرتکه من اسرار پنهان را بر این اسباب نبریدماگر عقل خلایق را همه بر همدگر بندینیابد سر لطف ما مگر آن جان که بگزیدممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، سطر ۱۴۱۹خویش ابله کن تبع میرو سپسرستگی زین ابلهی یابی و بساکثر اهل الجنه البله ای پسربهر این گفتست سلطان البشرزیرکی چون کبر و باد انگیز تستابلهی شو تا بماند دل درستابلهی نه کو به مسخرگی دوتوستابلهی کو واله و حیران هوستابلهاناند آن زنان دست براز کف ابله وز رخ یوسف نذرعقل را قربان کن اندر عشق دوستعقلها باری از آن سویست کوستعقلها آن سو فرستاده عقولمانده این سو که نه معشوقست گولمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، سطر ۱۵۳۱همچو مجنوناند و چون ناقهش یقینمیکشد آن پیش و این واپس به کینمیل مجنون پیش آن لیلی روانمیل ناقه پس پی کره دوانیک دم ار مجنون ز خود غافل بدیناقه گردیدی و واپس آمدیعشق و سودا چونک پر بودش بدنمینبودش چاره از بیخود شدنآنک او باشد مراقب عقل بودعقل را سودای لیلی در ربودلیک ناقه بس مراقب بود و چستچون بدیدی او مهار خویش سستفهم کردی زو که غافل گشت و دنگرو سپس کردی به کره بیدرنگچون به خود باز آمدی دیدی ز جاکو سپس رفتست بس فرسنگهادر سه روزه ره بدین احوالهاماند مجنون در تردد سالهاگفت ای ناقه چو هر دو عاشقیمما دو ضد پس همره نالایقیمنیستت بر وفق من مهر و مهارکرد باید از تو صحبت اختیاراین دو همره یکدگر را راهزنگمره آن جان کو فرو ناید ز تنجان ز هجر عرش اندر فاقهایتن ز عشق خاربن چون ناقهایجان گشاید سوی بالا بالهادر زده تن در زمین چنگالهاتا تو با من باشی ای مردهٔ وطنپس ز لیلی دور ماند جان منروزگارم رفت زین گون حالهاهمچو تیه و قوم موسی سالهاخطوتینی بود این ره تا وصالماندهام در ره ز شستت شصت سالراه نزدیک و بماندم سخت دیرسیر گشتم زین سواری سیرسیرسرنگون خود را از اشتر در فکندگفت سوزیدم ز غم تا چندچندتنگ شد بر وی بیابان فراخخویشتن افکند اندر سنگلاخآنچنان افکند خود را سخت زیرکه مخلخل گشت جسم آن دلیرچون چنان افکند خود را سوی پستاز قضا آن لحظه پایش هم شکستپای را بر بست و گفتا گو شومدر خم چوگانش غلطان میرومزین کند نفرین حکیم خوشدهنبر سواری کو فرو ناید ز تنعشق مولی کی کم از لیلی بودگوی گشتن بهر او اولی بودگوی شو میگرد بر پهلوی صدقغلط غلطان در خم چوگان عشق
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi