Ganj e Hozour audio Program #394 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۳۹۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۷۶بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کنهر سر که دوی دارد در گردن ترسا کناندر قفس هستی این طوطی قدسی رازان پیش که برپرد شکرانه شکرخا کنچون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستانهندوبک هستی را ترکانه تو یغما کندردی وجودت را صافی کن و پالودهوان شیشه معنی را پرصافی صهبا کنتا مار زمین باشی کی ماهی دین باشیما را چو شدی ماهی پس حمله به دریا کناندر حیوان بنگر سر سوی زمین داردگر آدمیی آخر سر جانب بالا کندر مدرسه آدم با حق چو شدی محرمبر صدر ملک بنشین تدریس ز اسما کنچون سلطنت الا خواهی بر لالا شوجاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کنگر عزم سفر داری بر مرکب معنی روور زانک کنی مسکن بر طارم خضرا کنمی باش چو مستسقی کو را نبود سیریهر چند شوی عالی تو جهد به اعلا کنهر روح که سر دارد او روی به در داردداری سر این سودا سر در سر سودا کنبی سایه نباشد تن سایه نبود روشنبرپر تو سوی روزن پرواز تو تنها کنبر قاعده مجنون سرفتنه غوغا شوکاین عشق همی‌گوید کز عقل تبرا کنهم آتش سوزان شو هم پخته و بریان شوهم مست شو و هم می بی‌هر دو تو گیرا کنهم سر شو و محرم شو هم دم زن و همدم شوهم ما شو و ما را شو هم بندگی ما کنتا ره نبرد ترسا دزدیده به دیر توگه عاشق زناری گه قصد چلیپا کندانا شده‌ای لیکن از دانش هستانهبی دیده هستانه رو دیده تو بینا کنموسی خضرسیرت شمس الحق تبریزیاز سر تو قدم سازش قصد ید بیضا کنمولوی، مثنوی، دفتر اول، سطر ۲۳۶گر خضر در بحر کشتی را شکستصد درستی در شکست خضر هستوهم موسی با همه نور و هنرشد از آن محجوب تو بی پر مپرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۳۲۶۰روح وحی از عقل پنهان‌تر بودزانک او غیبیست او زان سر بودعقل احمد از کسی پنهان نشدروح وحیش مدرک هر جان نشدروح وحیی را مناسبهاست نیزدر نیابد عقل کان آمد عزیزگه جنون بیند گهی حیران شودزانک موقوفست تا او آن شودچون مناسبهای افعال خضرعقل موسی بود در دیدش کدرنامناسب می‌نمود افعال اوپیش موسی چون نبودش حال اوعقل موسی چون شود در غیب بندعقل موشی خود کیست ای ارجمندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۳۲۷۱موش گفتم زانک در خاکست جاشخاک باشد موش را جای معاشراهها داند ولی در زیر خاکهر طرف او خاک را کردست چاکنفس موشی نیست الا لقمه‌رندقدر حاجت موش را عقلی دهندزانک بی حاجت خداوند عزیزمی‌نبخشد هیچ کس را هیچ چیزمولوی، مثنوی، دفتر اول، سطر ۱۹۴۰گه توی گویم ترا گاهی منمهر چه گویم آفتاب روشنمهر کجا تابم ز مشکات دمیحل شد آنجا مشکلات عالمیظلمتی را کآفتابش بر نداشتاز دم ما گردد آن ظلمت چو چاشتآدمی را او بخویش اسما نموددیگران را ز آدم اسما می‌گشودخواه ز آدم گیر نورش خواه ازوخواه از خم گیر می خواه از کدوکین کدو با خنب پیوستست سختنی چو تو شاد آن کدوی نیکبختچون چراغی نور شمعی را کشیدهر که دید آن را یقین آن شمع دیدهمچنین تا صد چراغ ار نقل شددیدن آخر لقای اصل شدخواه از نور پسین بستان تو آنهیچ فرقی نیست خواه از شمع جانخواه بین نور از چراغ آخرینخواه بین نورش ز شمع غابرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۳۱۴۵صبر کردن جان تسبیحات تستصبر کن کانست تسبیح درستهیچ تسبیحی ندارد آن درجصبر کن الصبر مفتاح الفرجصبر چون پول صراط آن سو بهشتهست با هر خوب یک لالای زشتتا ز لالا می‌گریزی وصل نیستزانک لالا را ز شاهد فصل نیستتو چه دانی ذوق صبر ای شیشه‌دلخاصه صبر از بهر آن نقش چگلمرد را ذوق از غزا و کر و فرمر مخنث را بود ذوق از ذکرجز ذکر نه دین او و ذکر اوسوی اسفل برد او را فکر اوگر برآید تا فلک از وی مترسکو به عشق سفل آموزید درساو به سوی سفل می‌راند فرسگرچه سوی علو جنباند جرساز علمهای گدایان ترس چیستکان علمها لقمهٔ نان را رهیست

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi