Ganj e Hozour audio Program #404 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۰۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۳۲بیا تا عاشقی از سر بگیریمجهان خاک را در زر بگیریمبیا تا نوبهار عشق باشیمنسیم از مشک و از عنبر بگیریمزمین و کوه و دشت و باغ جان راهمه در حله اخضر بگیریمدکان نعمت از باطن گشاییمچنین خو از درخت تر بگیریمز سر خوردن درخت این برگ و بر یافتز سر خویش برگ و بر بگیریمز دل ره بردهاند ایشان به دلبرز دل ما هم ره دلبر بگیریممسلمانی بیاموزیم از ویاگر آن طره کافر بگیریمدلی دارد غمش چون سنگ مرمراز آن مرمر دو صد گوهر بگیریمچو جوشد سنگ او هفتاد چشمهسبو و کوزه و ساغر بگیریمکمینه چشمهاش چشمی است روشنکه ما از نور او صد فر بگیریممولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۸۱۵تا در طلب گوهر کانی کانیتا در هوس لقمهٔ نانی نانیاین نکتهٔ رمز اگر بدانی دانیهر چیزی که در جستن آنی آنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۹۷۶یک حکایت بشنو از تاریخگویتا بری زین راز سرپوشیده بویمارگیری رفت سوی کوهسارتا بگیرد او به افسونهاش مارگر گران و گر شتابنده بودآنک جویندست یابنده بوددر طلب زن دایما تو هر دو دستکه طلب در راه نیکو رهبرستلنگ و لوک و خفتهشکل و بیادبسوی او میغیژ و او را میطلبگه بگفت و گه بخاموشی و گهبوی کردن گیر هر سو بوی شهگفت آن یعقوب با اولاد خویشجستن یوسف کنید از حد بیشهر حس خود را درین جستن بجدهر طرف رانید شکل مستعدگفت از روح خدا لا تیاسواهمچو گم کرده پسر رو سو بسواز ره حس دهان پرسان شویدگوش را بر چار راه آن نهیدهر کجا بوی خوش آید بو بریدسوی آن سر کاشنای آن سریدهر کجا لطفی ببینی از کسیسوی اصل لطف ره یابی عسیاین همه خوشها ز دریاییست ژرفجزو را بگذار و بر کل دار طرفجنگهای خلق بهر خوبیستبرگ بی برگی نشان طوبیستخشمهای خلق بهر آشتیستدام راحت دایما بیراحتیستهر زدن بهر نوازش را بودهر گله از شکر آگه میکندبوی بر از جزو تا کل ای کریمبوی بر از ضد تا ضد ای حکیمجنگها می آشتی آرد درستمارگیر از بهر یاری مار جستبهر یاری مار جوید آدمیغم خورد بهر حریف بیغمیاو همیجستی یکی ماری شگرفگرد کوهستان و در ایام برفاژدهایی مرده دید آنجا عظیمکه دلش از شکل او شد پر ز بیممارگیر اندر زمستان شدیدمار میجست اژدهایی مرده دیدمارگیر از بهر حیرانی خلقمار گیرد اینت نادانی خلقآدمی کوهیست چون مفتون شودکوه اندر مار حیران چون شودخویشتن نشناخت مسکین آدمیاز فزونی آمد و شد در کمیخویشتن را آدمی ارزان فروختبود اطلس خویش بر دلقی بدوختصد هزاران مار و که حیران اوستاو چرا حیران شدست و ماردوستمارگیر آن اژدها را بر گرفتسوی بغداد آمد از بهر شگفتاژدهایی چون ستون خانهایمیکشیدش از پی دانگانهایکاژدهای مردهای آوردهامدر شکارش من جگرها خوردهاماو همی مرده گمان بردش ولیکزنده بود و او ندیدش نیک نیکاو ز سرماها و برف افسرده بودزنده بود و شکل مرده مینمودعالم افسردست و نام او جمادجامد افسرده بود ای اوستادباش تا خورشید حشر آید عیانتا ببینی جنبش جسم جهانچون عصای موسی اینجا مار شدعقل را از ساکنان اخبار شدپارهٔ خاک ترا چون مرد ساختخاکها را جملگی شاید شناختمرده
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi