Ganj e Hozour audio Program #405 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۰۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۰۶آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان منای عقل عقل عقل من ای جان جان جان منزین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذربرجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان منخواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تواز روی تو روشن شود شب پیش رهبانان منعشق تو را من کیستم از اشک خون ساقیستمسغراق می چشمان من عصار می مژگان منز اشکم شرابت آورم وز دل کبابت آورماین است تر و خشک من پیدا بود امکان مندریای چشمم یک نفس خالی مباد از گوهرتخالی مبادا یک زمان لعل خوشت از کان منبا این همه کو قند تو کو عهد و کو سوگند توچون بوریا بر می شکن ای یار خوش پیمان مننک چشم من تر می زند نک روی من زر می زندتا بر عقیقت برزند یک زر ز زرافشان منبنوشته خطی بر رخت حق جَدِدُوا ایمانَکُمزان چهره و خط خوشت هر دم فزون ایمان مندر سر به چشمم چشم تو گوید به وقت خشم توپنهان حدیثی کو شود از آتش پنهان منگوید قوی کن دل مرم از خشم و ناز آن صنماول قدح دردی بخور وانگه ببین پایان منبر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بودشیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن منگفتم چو خواهی رنج من آن رنج باشد گنج منمن بوهریره آمدم رنج و غمت انبان منپس دست در انبان کنم خواهنده را سلطان کنممر بدر را بدره دهم چون بدر شد مهمان منهر چه دلم خواهد ز خور ز انبان برآرم بی‌خطرتا سرخ گردد روی من سرسبز گردد خوان منگفتا نکو رفت این سخن هشدار و انبان گم مکننیکو کلیدی یافتی ای معتمد دربان منالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج الصَّبْرُ مِعْراجُ الدَّرجالصَّبْرُ تِریاقُ الْحَرَج ای ترک تازی خوان منبس کن ز لاحول ای پسر چون دیو می غرد بتربس کردم از لاحول و شد لاحول گو شیطان منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۲۱۲۴شخص خفت و خرس می‌راندش مگسوز ستیز آمد مگس زو باز پسچند بارش راند از روی جوانآن مگس زو باز می‌آمد دوانخشمگین شد با مگس خرس و برفتبر گرفت از کوه سنگی سخت زفتسنگ آورد و مگس را دید بازبر رخ خفته گرفته جای سازبر گرفت آن آسیا سنگ و بزدبر مگس تا آن مگس وا پس خزدسنگ روی خفته را خشخاش کرداین مثل بر جمله عالم فاش کردمهر ابله مهر خرس آمد یقینکین او مهرست و مهر اوست کینعهد او سستست و ویران و ضعیفگفت او زفت و وفای او نحیفگر خورد سوگند هم باور مکنبشکند سوگند مرد کژسخنچونک بی‌سوگند گفتش بد دروغتو میفت از مکر و سوگندش بدوغنفس او میرست و عقل او اسیرصد هزاران مصحفش خود خورده گیرچونک بی سوگند پیمان بشکندگر خورد سوگند هم آن بشکندزانک نفس آشفته‌تر گردد از آنکه کنی بندش به سوگند گرانچون اسیری بند بر حاکم نهدحاکم آن را بر درد بیرون جهدبر سرش کوبد ز خشم آن بند رامی‌زند بر روی او سوگند راتو ز اُوفُوا بالْعُقُودش دست شواحْفَظُوا اَیْمانَکُمْ با او مگووانک حق را ساخت در پیمان سندتن کند چون تار و گرد او تند

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi