Ganj e Hozour audio Program #424 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۲۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۱۸من آن ماهم که اندر لامکانممجو بیرون مرا در عین جانمتو را هر کس به سوی خویش خواندتو را من جز به سوی تو نخوانممرا هم تو به هر رنگی که خوانیاگر رنگین اگر ننگین ندانمگهی گویی خلاف و بیوفاییبلی تا تو چنینی من چنانمبه پیش کور هیچم من چنانمبه پیش گوش کر من بیزبانمگلابه چند ریزی بر سر چشمفروشو چشم از گل من عیانملباس و لقمهات گلهای رنگینتو گل خواری نشایی میهمانمگل است این گل در او لطفی است بنگرچو لطف عاریت را واستانممن آب آب و باغ باغم ای جانهزاران ارغوان را ارغوانمسخن کشتی و معنی همچو دریادرآ زوتر که تا کشتی برانممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶باد نفس مر سینه را ز اندوه صیقل میزندگر یک نفس گیرد نفس مر نفس را آید فناجان غریب اندر جهان مشتاق شهر لامکاننفس بهیمی در چرا چندین چرا باشد چراای جان پاک خوش گهر تا چند باشی در سفرتو باز شاهی بازپر سوی صفیر پادشامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۸۱چه فرخست رخی کو شهیت را ماتستچه خوش لقا بود آن کس که بیلقای تو نیستز زخم تو نگریزم که سخت خام بوددلی که سوخته آتش بلای تو نیستدلی که نیست نشد روی در مکان داردز لامکانش برانی که رو که جای تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۳۰مگریز ز چشمم ای خیالشتا تازه شود دلم زمانیشمس تبریز لامکان دیدبرساخت ز لامکان مکانی مولوی، مثنوی، دفتر ششم، سطر شماره ۵۷۳عاشقم من بر فن دیوانگیسیرم از فرهنگی و فرزانگیچون بدرد شرم گویم راز فاشچند ازین صبر و زحیر و ارتعاشدر حیا پنهان شدم همچون سجافناگهان بجهم ازین زیر لحافای رفیقان راهها را بست یارآهوی لنگیم و او شیر شکارجز که تسلیم و رضا کو چارهایدر کف شیر نری خونخوارهایاو ندارد خواب و خور چون آفتابروحها را میکند بیخورد و خوابکه بیا من باش یا همخوی منتا ببینی در تجلی روی منور ندیدی چون چنین شیدا شدیخاک بودی طالب احیا شدیگر ز بیسویت ندادست او علفچشم جانت چون بماندست آن طرفگربه بر سوراخ زان شد معتکفکه از آن سوراخ او شد معتلفگربهٔ دیگر همیگردد به بامکز شکار مرغ یابید او طعامآن یکی را قبله شد جولاهگیوآن یکی حارس برای جامگیوان یکی بیکار و رو در لامکانکه از آن سو دادیش تو قوت جانکار او دارد که حق را شد مریدبهر کار او ز هر کاری بریددیگران چون کودکان این روز چندتا شب ترحال بازی میکنندخوابناکی کو ز یقظت میجهددایهٔ وسواس عشوهش میدهدرو بخسپ ای جان که نگذاریم ماکه کسی از خواب بجهاند تراهم تو خود را بر کنی از بیخ خوابهمچو تشنه که شنود او بانک آببانگ آبم من به گوش تشنگانهمچو باران میرسم از آسمانبر جه ای عاشق برآور اضطراببانگ آب و تشنه و آنگاه خواب
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi