Ganj e Hozour audio Program #426 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۲۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۵۳چگونه برنپرد جان چو از جناب جلالخطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعالدر آب چون نجهد زود ماهی از خشکیچو بانگ موج به گوشش رسد ز بحر زلالچرا ز صید نپرد به سوی سلطان بازچو بشنود خبر ارجعی ز طبل و دوالچرا چو ذره نیاید به رقص هر صوفیدر آفتاب بقا تا رهاندش ز زوالچنان لطافت و خوبی و حسن و جان بخشیکسی از او بشکیبد زهی شقا و ضلالبپر بپر هله ای مرغ سوی معدن خویشکه از قفس برهیدی و باز شد پر و بالز آب شور سفر کن به سوی آب حیاترجوع کن به سوی صدر جان ز صف نعالبرو برو تو که ما نیز میرسیم ای جاناز این جهان جدایی بدان جهان وصالچو کودکان هله تا چند ما به عالم خاککنیم دامن خود پر ز خاک و سنگ و سفالز خاک دست بداریم و بر سما پریمز کودکی بگریزیم سوی بزم رجالمبین که قالب خاکی چه در جوالت کردجوال را بشکاف و برآر سر ز جوالبه دست راست بگیر از هوا تو این نامهنه کودکی که ندانی یمین خود ز شمالبگفت پیک خرد را خدا که پا برداربگفت دست اجل را که گوش حرص بمالندا رسید روان را روان شو اندر غیبمنال و گنج بگیر و دگر ز رنج منالتو کن ندا و تو آواز ده که سلطانیتو راست لطف جواب و تو راست علم سؤالمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴قل تعالوا آیتیست از جذب حقما به جذبه حق تعالی می رویممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۷۹از لذت بوهای او وز حسن و از خوهای اووز قل تعالوهای او جانها به درگاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر اول، سطر شماره ۳۴۴۱همچو طفلان جملهتان دامنسوارگوشهٔ دامن گرفته اسب واراز حق انَّ الظَّنَّ لا یُغنی رسیدمرکب ظن بر فلکها کی دویدآنگهی بینید مرکبهای خویشمرکبی سازیدهایت از پای خویشوهم و فکر و حس و ادراک شماهمچو نی دان مرکب کودک هلامولوی، مثنوی، دفتر اول، سطر شماره ۱۰۸۲آن مگس بر برگ کاه و بول خرهمچو کشتیبان همی افراشت سرگفت من دریا و کشتی خواندهاممدتی در فکر آن میماندهاماینک این دریا و این کشتی و منمرد کشتیبان و اهل و رایزنبر سر دریا همی راند او عمدمینمودش آن قدر بیرون ز حدبود بیحد آن چمین نسبت بدوآن نظر که بیند آن را راست کوعالمش چندان بود کش بینشستچشم چندین بحر همچندینشستصاحب تاویل باطل چون مگسوهم او بول خر و تصویر خسگر مگس تاویل بگذارد به رایآن مگس را بخت گرداند همایآن مگس نبود کش این عبرت بودروح او نه در خور صورت بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر شماره ۵۰۳روستایی گاو در آخر ببستشیر گاوش خورد و بر جایش نشستروستایی شد در آخر سوی گاوگاو را میجست شب آن کنجکاودست میمالید بر اعضای شیرپشت و پهلو گاه بالا گاه زیرگفت شیر از روشنی افزون شدیزهرهاش بدریدی و دل خون شدیاین چنین گستاخ زان میخاردمکو درین شب گاو میپنداردمحق همیگوید که ای مغرور کورنه ز نامم پاره پاره گشت طوراز من ار کوه احد واقف بدیچشمه چشمه از جبل خون آمدیاز پدر وز مادر این بشنیدهایلاجرم غافل درین پیچیدهایگر تو بیتقلید ازین واقف شویبی نشان از لطف چون هاتف شوی
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi