Ganj e Hozour audio Program #431 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۳۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره  ۶۲۴هر ذره که بر بالا می‌ نوشد و پا کوبدخورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبدآن را که بخنداند خوش دست برافشاندوان را که بترساند دندان به دعا کوبدمستست از آن باده، با قامت خم دادهاین چرخ برین بالا، ناقوس صلا کوبداین عشق که مست آمد، در باغ الست آمدکانگور وجودم را در جهد و عَنا کوبدگر عشق نی مستستی یا باده پرستستیدر باغ چرا آید؟ انگور چرا کوبد؟تو پای همی‌کوبی، و انگور نمی‌بینیکاین صوفی جان تو در معصره‌ها کوبدگویی همه رنج و غم بر من نهد آن همدمچون باغ تو را باشد انگور که را کوبدهمخرقه ایوبی، زان پای همی‌کوبیهر کو شنود «اُرکَضْ» او پای وفا کوبداز زمزمه یوسف یعقوب به رقص آمدوان یوسف شیرین لب پا کوبد پا کوبدای طایفه پا کوبید چون حاضر آن جوییدباشد که سعادت پا در پای شما کوبداین عشق چو بارانست ما برگ و گیا ای جانباشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبدپا کوفت خلیل الله در آتش نمرودیتا حلق ذبیح الله بر تیغ بلا کوبدپا کوفته روح الله در بحر چو مرغابیبا طایر معراجی تا فوق هوا کوبدخاموش کن و بی‌لب خوش طالَ بقا می‌زنمی‌ترس که چشم بد بر طالَ بقا کوبدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، سطر شماره ۱۴۴۵آن یکی می‌دید خواب اندر چلهدر رهی ماده سگی بد حاملهناگهان آواز سگ‌بچگان شنیدسگ‌بچه اندر شکم بد ناپدیدبس عجب آمد ورا آن بانگهاسگ‌بچه اندر شکم چون زد نداسگ‌بچه اندر شکم ناله کنانهیچ‌کس دیدست این اندر جهانچون بجست از واقعه آمد به خویشحیرت او دم به دم می‌گشت بیشدر چله کس نی که گردد عقده حلجز که درگاه خدا عز و جلگفت یا رب زین شکال و گفت و گودر چله وا مانده‌ام از ذکر توپر من بگشای تا پران شومدر حدیقهٔ ذکر و سیبستان شومآمدش آواز هاتف در زمانکه آن مثالی دان ز لاف جاهلانکز حجاب و پرده بیرون نامدهچشم بسته بیهده گویان شدهبانگ سگ اندر شکم باشد زیاننه شکارانگیز و نه شب پاسبانگرگ نادیده که منع او بوددزد نادیده که دفع او شوداز حریصی وز هوای سروریدر نظر کند و بلافیدن جریاز هوای مشتری و گرم‌داربی بصیرت پا نهاده در فشارماه نادیده نشانها می‌دهدروستایی را بدان کژ می‌نهداز برای مشتری در وصف ماهصد نشان نادیده گوید بهر جاهمشتری کو سود دارد خود یکیستلیک ایشان را درو ریب و شکیستاز هوای مشتری بی‌شکوهمشتری را باد دادند این گروهمشتری ماست الله اشتریاز غم هر مشتری هین برتر آمشتریی جو که جویان توستعالم آغاز و پایان توستهین مکش هر مشتری را تو به دستعشق‌بازی با دو معشوقه بدستزو نیابی سود و مایه گر خردنبودش خود قیمت عقل و خردنیست او را خود بهای نیم نعلتو برو عرضه کنی یاقوت و لعلحرص کورت کرد و محرومت کنددیو هم‌چون خویش مرجومت کندهم‌چنانک اصحاب فیل و قوم لوطکردشان مرجوم چون خود آن سخوطمشتری را صابران در یافتندچون سوی هر مشتری نشتافتندآنک گردانید رو زان مشتریبخت و اقبال و بقا شد زو بریماند حسرت بر حریصان تا ابدهم‌چو حال اهل ضروان در حسد

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi