Ganj e Hozour audio Program #449 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۴۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۴۴۷یک ساعت ار دوقبلگی از عقل و جان برخاستیاین عقل ما آدم بدی این نفس ما حواستیور آدم از ایوان دل درنامدی در آب و گلتدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستیور لا نُسَلِم گوی ظن، اَسْلَمْتُ گفتی چون خلیلنفس چو سایه سرنگون، خورشید سربالاستیور هستی تن لا شدی، این نفس سربالا شدیبعد از تمامی لا شدن در وحدت ِالّاستیگر ضعف و سستی نیستی در دیده خفاش تنبر جای یک خورشید صد خورشید جان افزاستیگر نیک و بد نزد خدا یک سان بدی در ابتلابا جبرئیل ماه رو ابلیس هم سیماستیور رازدارستی بشر پیدا نکردی خیر و شرهر چه که ناپیداستش بر وی همه پیداستیاین حس چون جاسوس ما شد بسته و محبوس ماچون می‌نبیند اصل را ای کاشکی اعماستیبنشسته حس نفس خس نزدیک کاسه چون مگسگر کاسه نگزیدی مگس در حین مگس عنقاستیاستاره‌ها چون کاس‌ها مانند زرین طاس‌هاآراستش بر طامعان ای کاشکی ناراستیخاموش باش اندیشه کن کز لامکان آید سخنبا گفت کی پردازیی گر چشم تو آن جاستیاز شمس تبریزی ببین هر ذره را نور یقینگر ذوق در گفتن بدی هر ذره‌ای گویاستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۶حَبَّذا کاریز اصل چیزهافارغت آرد ازین کاریزهاتو ز صد ینبوع شربت می‌کشیهرچه زان صد کم شود کاهد خوشیچون بجوشید از درون چشمهٔ سنیز استراق چشمه‌ها گردی غنیقُرَّةُالْعَیْنَت چو ز آب و گل بُوَدراتبهٔ این قُره درد دل بودقلعه را چون آب آید از بروندر زمان امن باشد بر فزونچونک دشمن گرد آن حلقه کندتا که اندر خونشان غرقه کندآب بیرون را ببرند آن سپاهتا نباشد قلعه را زانها پناهآن زمان یک چاه شوری از درونبه ز صد جیحون شیرین از برونقاطِعُ الْاَسباب و لشکرهای مرگهم‌چو دَی آید به قطع شاخ و برگدر جهان نبود مددشان از بهارجز مگر در جان بهار روی یارزان لقب شد خاک را دار الغرورکو کشد پا را سپس یَوْمَ الْعُبورپیش از آن بر راست و بر چپ می‌دویدکه بچینم درد تو چیزی نچیداو بگفتی مر ترا وقت غِماندور از تو رنج و، دَه کُهْ در میانچون سپاه رنج آمد بست دمخود نمی‌گوید ترا من دیده‌امحق پی شیطان بدین سان زد مثلکه ترا در رزم آرد با حیلکه ترا یاری دهم من با توامدر خطرها پیش تو من می‌دوماِسْپَرَت باشم گه تیر خدنگمَخْلَص تو باشم اندر وقت تنگجان فدای تو کنم در انتعاشرستمی شیری هلا مردانه باشسوی کفرش آورد زین عشوه‌هاآن جوال خدعه و مکر و دهاچون قدم بنهاد در خندق فتاداو به قاها قاه خنده لب گشادهَی، بیا من طمعها دارم ز توگویدش: رو رو که بیزارم ز توتو نترسیدی ز عدل کردگارمن همی‌ترسم دو دست از من بدارگفت حق: خود او جدا شد از بهیتو بدین تزویرها هم کی رهی؟فاعل و مفعول در روز شمارروسیاهند و حریف سنگسارره‌زده و ره‌زن یقین در حکم و داددر چه بعدند و در بئس المهادگول را و غول را کو را فریفتاز خلاص و فوز می‌باید شکیفتهم خر و خرگیر اینجا در گلندغافلند این‌جا و آن‌جا آفلندجز کسانی را که وا گردند از آندر بهار فضل آیند از خزانتوبه آرند و خدا توبه‌پذیرامر او گیرند و او نِعْمَ اْلاَمیرچون بر آرند از پشیمانی حَنینعرش لرزد از اَنینُ الْمُذْنِبینآن‌چنان لرزد که مادر بر ولددستشان گیرد به بالا می‌کشدکای خداتان وا خریده از غرورنک ریاض فضل و نک رب غفوربعد ازینتان برگ و رزق جاوداناز هوای حق بود نه از ناودانچونک دریا بر وسایط رشک کردتشنه چون ماهی به ترک مشک کردمولوی، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شمارهٔ ۷۶۳کاری ز درون جان تو میبایدکز عاریه ها تو را دری نگشایدیک چشمهٔ آب از درون خانهبه زان جویی که آن ز بیرون ‌آید

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi