Ganj e Hozour audio Program #458 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۵۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیمتن نوشته شده برنامه با فرمت PDFتمامی اشعار این برنامه، PDF مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۷۶ای جبرئیل از عشق تو اندر سما پا کوفتهای انجُم و چرخ و فلک اندر هوا پا کوفتهتا گاو و ماهی زیر این هفتم زمین خرم شدههر برج تا گاو و سَمَک اندر علا پا کوفتهانگور دل پرخون شده رفته به سوی میکدهتا آتشی در میزده در خُنْبها پا کوفتهدل دیده آب روی خود در خاک کوی عشق اوچون آن عنایت دید دل اندر عَنا پا کوفتهجان همچو ایوب نبی در ذوق آن لطف و کرمبا قالب پرکِرمِ خود اندر بلا پا کوفتهخلقی که خواهند آمدن از نسل آدم بعد از اینجانهای ایشان بهر تو هم در فنا پا کوفتهاندر خرابات فنا شاهنشهان محتشمهم بیکله سرور شده هم بیقبا پا کوفتهقومی بدیده چیزکی عاشق شده لیک از حسداز کبر و ناموس و حیا هم در خلاء پا کوفتهاصحاب کبر و نفس کی باشند لایق شاه راکز عزت این شاه ما صد کبریا پا کوفتهقومی ببینی رقص کن در عشق نان و شورباقومی دگر در عشقشان نان و اَبا پا کوفتهخوش گوهری کو گوهری هِشت از هوای بحر اوتا بحر شد در سر خود در اِصْطِفا پا کوفتهکو او و کو بیچارهای کو هست در تقلید خوددر خون خود چرخی زده و اندر رجا پا کوفتهبا این همه او به بُود از غافل منکر که اوگه میکند اقرارکی گه او ز لا پا کوفتهقومی به عشق آن فَتی بگذشت از هست و فناقومی به عشق خود که من هستم فنا پا کوفتهخفاش در تاریکیی در عشق ظلمتها به رقصمرغان خورشیدی سحر تا وَالضُّحی پا کوفتهتو شمس تبریزی بگو ای باد صبح تیزروبا من بگو احوال او با من درآ پا کوفتهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۵۵یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهاناندرو گاویست تنها خوشدهانجمله صحرا را چَرَد او تا به شبتا شود زفت و عظیم و مُنتَجَبشب ز اندیشه که فردا چه خورمگردد او چون تار مو لاغر ز غمچون برآید صبح، گردد سبز دشتتا میان رُسته قَصیلِ سبز و کشتاندر افتد گاو با جوع الْبَقَرتا به شب آن را چرد او سر به سرباز زَفْت و فربه و لَمتُر شودآن تنش از پیه و قوت پر شودباز شب اندر تب افتد از فَزَعتا شود لاغر ز خُوْف مُنْتَجَعکه چه خواهم خورد فردا وقت خَور؟سالها اینست کار آن بَقَرهیچ نندیشد که چندین سال منمیخورم زین سبزهزار و زین چمنهیچ روزی کم نیامد روزیمچیست این ترس و غم و دلسوزیمباز چون شب میشود آن گاو زَفتمیشود لاغر که آوه رزق رفتنفس، آن گاوست و آن دشت این جهانکو همی لاغر شود از خوف نانکه چه خواهم خورد مستقبل عجبلوت فردا از کجا سازم طلبسالها خوردی و کم نامد ز خَورترک مستقبل کن و ماضی نگرلوت و پوت خورده را هم یاد آرمنگر اندر غابِر و کم باش زارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۰۱زانک صوفی با کر و با فر بُوَدهرچه آن ماضیست لا یُذْکَر بُوَد
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi