Ganj e Hozour audio Program #463 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۶۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمامی اشعار این برنامه، PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۸۰نگارا مردگان از جان چه دانند؟کلاغان قدر تابستان چه دانند؟بر بیگانگان تا چند باشی؟بیا جان قدر تو ایشان چه دانند؟بپوشان قد خوبت را از ایشانکه کوران سرو در بستان چه دانند؟خرامان جانب میدان خویش آمباش آن جا، خران میدان چه دانند؟بزن چوگان خود را بر در ماکه خامان لطف آن چوگان چه دانند؟بهل ویرانه بر جغدان منکِرکه جغدان شهر آبادان چه دانند؟چه دانند ملک دل را تن پرستان؟گدایان طبع سلطانان چه دانند؟یکی مشتی از این بی‌دست و بی‌پاحدیث رستم دستان چه دانند؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱آن یکی آمد زمین را می‌شکافتابلهی فریاد کرد و بَرنتافتکین زمین را از چه ویران می‌کنیمی‌شکافی و پریشان می‌کنیگفت ای ابله برو و بر من مرانتو عمارت از خرابی باز دانکی شود گلزار و گندم‌زار اینتا نگردد زشت و ویران این زمینکی شود بستان و کشت و برگ و برتا نگردد نظم او زیر و زبرتا بنشکافی به نشتر ریش چَغزکی شود نیکو و کی گردید نَغزتا نشوید خِلطهاات از دواکی رود شورش کجا آید شفاپاره پاره کرده دَرزی جامه راکس زند آن درزی علامه راکه چرا این اطلس بگزیده رابردریدی چه کنم بدریده راهر بنای کهنه که آبادان کنندنه که اول کهنه را ویران کنندهم‌چنین نجار و حَدّاد و قصابهستشان پیش از عمارتها خرابآن هَلیله و آن بَلیله کوفتنزان تلف گردند معموری تنتا نکوبی گندم اندر آسیاکی شود آراسته زان خوان ماآن تقاضا کرد آن نان و نمککه ز شَستت وا رهانم ای سَمَکگر پذیری پند موسی وا رهیاز چنین شَست بد نامُنتَهیبس که خود را کرده‌ای بندهٔ هواکرمکی را کرده‌ای تو اژدهااژدها را اژدها آورده‌امتا با صلاح آورم من دم به دمتا دم آن از دم این بشکندمار من آن اژدها را بر کَنَدگر رضا دادی رهیدی از دو مارورنه از جانت برآرد آن دمارگفت اَلْحق سخت اُستا جادویکه در افکندی به مکر اینجا دویخلق یک‌دل را تو کردی دو گروهجادوی رخنه کند در سنگ و کوهگفت هستم غرق پیغام خداجادوی کی دید با نام خداغفلت و کفرست مایهٔ جادویمشعلهٔ دینست جان موسویمن به جادویان چه مانم ای وقیحکز دمم پر رَشک می‌گردد مسیحمن به جادویان چه مانم ای جُنُبکه ز جانم نور می‌گیرد کتبچون تو با پَرِّ هوا بر می‌پریلاجرم بر من گمان آن می‌بریهر کرا افعال دام و دَد بُوَدبر کریمانش گمان بد بُوَدچون تو جزو عالمی هر چون بُویکل را بر وصف خود بینی غَویگر تو برگردی و بر گردد سرتخانه را گردنده بیند مَنظرتور تو در کشتی روی بر یَم روانساحل یم را همی بینی دوانگر تو باشی تنگ‌دل از مَلْحَمهتنگ بینی جَّوِ دنیا را همهور تو خوش باشی به کام دوستاناین جهان بنمایدت چون گُلسِتانای بسا کس رفته تا شام و عراقاو ندیده هیچ جز کفر و نفاقوی بسا کس رفته تا هند و هَری'او ندیده جز مگر بیع و شِری'وی بسا کس رفته ترکستان و چیناو ندیده هیچ جز مکر و کمینچون ندارد مُدْرَکی جز رنگ و بوجملهٔ اقلیمها را گو بجوگاو در بغداد آید ناگهانبگذرد او زین سران تا آن سراناز همه عیش و خوشیها و مزهاو نبیند جز که قِشر خربزهکه بود افتاده بر ره یا حشیشلایق سَیران گاوی یا خَریشخشک بر میخ طبیعت چون قَدیدبستهٔ اسباب جانش لا یَزیدوان فضای خَرْقِ اسباب و عللهست اَرضُ الله ای صدر اَجَلهر زمان مُبدَل شود چون نقش جاننو به نو بیند جهانی در عیانگر بود فردوس و اَنهارِ بهشتچون فسردهٔ یک صفت شد گشت زشتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهانبس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۱۵۶یار لاحول گوی را چه کنمیار شیرین عِذار بایستیخوک دنیاست صید این خامانآهوی جان شکار بایستیهمره بی‌وفا همی‌لنگدهمره راهوار بایستیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶دیده‌ای کو از عدم آمد پدیدذات هستی را همه معدوم دیداین جهان مُنتظَم محشر شودگر دو دیده مُبدَل و انور شودزان نماید این حقایق ناتمامکه برین خامان بود فهمش حرامنعمت جنات خوش بر دوزخیشد محرم گرچه حق آمد سَخیدر دهانش تلخ آید شهد خُلدچون نبود از وافیان در عهد خُلدمر شما را نیز در سوداگریدست کی جنبد چو نبود مشتریکی نظاره اهل بخریدن بودآن نظاره گول گردیدن بودپرس پرسان کین به چند و آن به چنداز پی تعبیر وقت و ریش‌خنداز ملولی کاله می‌خواهد ز تونیست آن کس مشتری و کاله‌جو

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi