Ganj e Hozour audio Program #464 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۶۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ، تمامی اشعار این برنامه مولوی، مثنوی، دفتر دوم بیت ۱۸۷۸عاقلی بر اسب می‌آمد سواردر دهان خفته‌ای می‌رفت مارآن سوار آن را بدید و می‌شتافتتا رماند مار را، فرصت نیافتچونک از عقلش فراوان بُد مددچند دَبُّوسی قوی بر خفته زدبرد او را زخم آن دبّوس سختزو گریزان تا به زیر یک درختسیب پوسیده بسی بد ریختهگفت: ازین خور، ای بدرد آویختهسیب چندان مر ورا در خورد دادکز دهانش باز بیرون می‌فتادبانگ می‌زد کای امیر آخر چراقصد من کردی؟ چه کردم من تو را؟گر تو را ز اصل است با جانم ستیزتیغ زن، یکبارگی خونم بریزشوم ساعت که شدم بر تو پدیدای خنک آن را که روی تو ندیدبی جنایت، بی گنه بی بیش و کممُلحِدان جایز ندارند این ستممی‌جهد خون از دهانم با سُخُنای خدا آخر مکافاتش تو کنهر زمان می‌گفت او نفرین نواوش می‌زد کاندرین صحرا بدوزخم دبّوس و سوار همچو بادمی‌دوید و باز در رو می‌فتادمُمْتلی و خوابناک و سُست بُدپا و رویش صد هزاران زخم شدتا شبانگه می‌کشید و می‌گشادتا ز صفرا قَی شدن بر وی فتادزو بر آمد خورده‌ها زشت و نکومار با آن خورده بیرون جست ازوچون بدید از خود برون آن مار راسجده آورد آن نکوکردار راسهم آن مار سیاه زشت زَفتچون بدید آن دردها از وَی برفتگفت خود تو جبرئیلِ رحمتییا خدایی که ولیِّ نعمتیای مبارک ساعتی که دیدیممرده بودم جان نو بخشیدیمتو مرا جویان مثال مادرانمن گریزان از تو مانند خرانخر گریزد از خداوند از خریصاحبش در پی ز نیکو گوهرینه از پی سود و زیان می‌جویدشبلكه تا گرگش ندرد یا دَدَشای خنک آن را که بیند روی تویا در افتد ناگهان در کوی توای روان پاک بستوده تراچند گفتم ژاژ و بیهوده تراای خداوند و شهنشاه و امیرمن نگفتم، جهل من گفت، آن مگیرشمه‌ای زین حال اگر دانستمیگفتن بیهوده کی تانستمی؟بس ثنایت گفتمی ای خوش خِصالگر مرا یک رمز می‌گفتی ز حاللیک خامش کرده می‌آشوفتیخامشانه بر سرم می‌کوفتیشد سرم کالیوه، عقل از سر بجستخاصه این سر را که مغزش کمترستعفو کن ای خوب‌روی خوب‌کارآنچ گفتم از جنون اندر گذارگفت اگر من گفتمی رمزی از آنزهرهٔ تو آب گشتی آن زمانگر ترا من گفتمی اوصاف مارترس از جانت بر آوردی دمارمصطفی فرمود اگر گویم براستشرح آن دشمن که در جان شماستزهره‌های پُردلان هم بردَرَدنه رود ره، نه غم کاری خَورَدنه دلش را تاب ماند در نیازنه تنش را قوت روزه و نمازهمچو موشی پیش گربه، لا شودهمچو بره پیش گرگ از جا روداندرو نه حیله ماند، نه روشپس کنم ناگفته‌تان من پرورشهمچو بوبکر ربابی تن زنمدست چون داود در آهن زنمتا مُحال از دست من حالی شودمرغِ پَر بَرکنده را بالی شودچون یَدُالله فَوْقَ اَیدیهم بُوَددست ما را دست خود فرمود احدپس مرا دست دراز آمد یقینبر گذشته ز آسمان هفتمیندست من بنمود بر گردون هنرمُقریا بر خوان که اِنْشَقَّ القَمَراین صفت هم بهر ضعف عقلهاستبا ضعیفان شرح قدرت کی رواست؟خود بدانی چون بر آری سر زخوابختم شد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّوابمر ترا نه قوّت خوردن بُدینه ره و پروای قی کردن بُدیمی‌شنیدم فُحش و خر می‌راندمرَبِّ یَسِّرْ زیر لب می‌خواندماز سبب گفتن مرا دستور نیترک تو گفتن مرا مقدور نیهر زمان می‌گفتم از درد درونِاهْدِ قَوْمی ِانَّهُمْ لا یَعْلَمُونسجده‌ها می‌کرد آن رسته ز رنجکای سعادت ای مرا اقبال و گنجاز خدا یابی جزاها ای شریفقوت شکرت ندارد این ضعیفشکر حق گوید ترا ای پیشواآن لب و چانه ندارم و آن نوادشمنی عاقلان زین سان بودزهر ایشان ابتهاج جان بوددوستی ابله بود رنج و ضَلالاین حکایت بشنو از بهر مثالمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۳۰دوزخ آشامان جنت بخش روز رستخیزحاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنند

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi