Ganj e Hozour audio Program #474 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۷۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت تمام اشعار این برنامه، PDFمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۵تعریف کردن مُنادیان قاضی مُفلسی را گِردِ شهربود شخصی مُفْلِسی بی خان و مانمانده در زندان و بند بی امانلقمهٔ زندانیان خوردی گِزافبر دل خلق از طمع چون کوه قافزَهره نَه کس را که لقمهٔ نان خوردزانک آن لقمهرُبا گاوش بردهر که دور از دعوت رحمان بوداو گداچشمست اگر سلطان بودمر مروّت را نهاده زیر پاگشته زندان دوزخی زآن نانرُباگر گریزی بر امید راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کُنجی بی دد و بی دام نیستجز بخلوتگاه حق آرام نیستکنج زندان جهان ناگزیرنیست بی پامُزد و بی دَقُّ الحَصیرواللّه ار سوراخ موشی در رویمبتلای گربه چنگالی شویآدمی را فَرْبِهی هست از خیالگر خیالاتش بود صاحبجمالور خیالاتش نماید ناخوشیمیگدازد همچو موم از آتشیدر میان مار و کژدم گر ترابا خیالات خوشان دارد خدامار و کژدم مر ترا مونس بودکان خیالت کیمیای مِس بودصبر شیرین از خیال خوش شدستکآن خیالات فَرَج پیش آمدستآن فَرَج آید ز ایمان در ضمیرضعف ایمان ناامیدی و زَحیرصبر از ایمان بیابد سَر کُلَهحَیْثُ لا صَبْرَ فَلا ایمانَ لَهگفت پیغمبر خداش ایمان ندادهر که را صبری نباشد در نهادآن یکی در چشم تو باشد چو مارهم وی اندر چشم آن دیگر نگارزانک در چشمت خیال کفر اوستوان خیال مؤمنی در چشم دوستکاندرین یک شخص هر دو فعل هستگاه ماهی باشد او و گاه شَسْتنیم او مؤمن بود، نیمیش گَبرنیم او حرصآوری، نیمیش صبرگفت یزدانت فَمِنْکُم مُؤمِنٌباز مِنْکُم کافرٌ گَبْرِ کهنهمچو گاوی نیمهٔ چَپّش سیاهنیمهٔ دیگر سپیدِ همچو ماههر که این نیمه ببیند رد کندهر که آن نیمه ببیند کَد کندیوسف اندر چشم اخوان چون ستورهم وی اندر چشم یعقوبی چو حوراز خیال بد مر او را زشت دیدچشم فرع و چشم اصلی ناپدیدچشم ظاهر سایهٔ آن چشم دانهرچه آن بیند بگردد این بدآنتو مکانی اصل تو در لامکاناین دکان بر بند و بگشا آن دکانشش جهت مگریز زیرا در جِهاتشَشْدَرهست و شَشْدَره مات است،ماتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۴شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مُفْلِسبا وکیل قاضی ادراکمنداهل زندان در شکایت آمدندکه سلام ما به قاضی بر، کنونبازگو آزار ما زین مرد دونکه درین زندان بماند او مُسْتَمِریاوهتاز و طبلخوارست و مُضِرچون مگس حاضر شود در هر طعاماز وقاحت بی صَلا و بی سلامپیش او هیچست لوت شصت کسکَر کُند خود را اگر گوییش بسمرد زندان را نیاید لقمهایور به صد حیلت گشاید طعمهایدر زمان پیش آید آن دوزخْ گلوحُجَّتَش این که خدا گفتا کُلُوازین چنین قحط سهساله داد دادظِلِّ مولانا ابد پاینده بادیا ز زندان تا رود این گاومیشیا وظیفه کن ز وقفی لقمهایشای ز تو خوش هم ذُکور و هم اِناثداد کن اَلْمُسْتَغاث اَلْمُسْتَغاثسوی قاضی شد وکیل با نمکگفت با قاضی شکایت یَک به یکخواند او را قاضی از زندان به پیشپس تفحّص کرد از اَعیان خویشگشت ثابت پیش قاضی آن همهکه نمودند از شکایت آن رَمهگفت قاضی خیز ازین زندان بروسوی خانهٔ مُرده ریگِ خویش شوگفت خان و مان من احسان تستهمچو کافر جَنّتم زندان تستگر ز زندانم برانی تو به رَدخود بمیرم من ز تقصیری و کَدّهمچو ابلیسی که میگفت ای سلامرَبِّ اَنْظِرْنی اِلی یَوْمِ الْقِیامکاندرین زندان دنیا من خوشمتا که دشمنزادگان را میکُشمهر که او را قُوتِ ایمانی بودوز برای زاد ره نانی بودمیستانم گه به مکر و گه به ریوتا بر آرند از پشیمانی غریوگه به درویشی کنم تهدیدشانگه به زلف و خال بندم دیدشانقُوتِ ایمانی درین زندان کمستوانک هست از قصد این سگ در خمستاز نماز و صَوم و صد بیچارگیقُوتِ ذوق آید بَرَد یکبارگیاَسْتَعیذُ اللّهُ مِنْ شَیطانِهقَدْ هَلَکْنا آه مِنْ طُغیانِهیک سگست و در هزاران میرودهر که در وی رفت او او میشودهر که سردت کرد میدان کو دروستدیو پنهان گشته اندر زیر پوستچون نیابد صورت آید در خیالتا کَشانَد آن خیالت در وَبالگه خیال فُرجِه و گاهی دُکانگه خیالِ علم و گاهی خان و مانهان بگو لا حَوْل ها اندر زماناز زبان تنها نه بلک از عینِ جانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۴۳تتمهٔ قصهٔ مُفْلِسگفت قاضی مُفْلِسی را وا نماگفت اینک اهل زندانت گواگفت ایشان متّهم باشند چونمیگریزند از تو میگریند خوناز تو میخواهند هم تا وارهندزین غرض باطل گواهی میدهندجمله اهل محکمه گفتند ماهم بر اِفْلاس و بر اِدبارش گُواهر که را پرسید قاضی حال اوگفت مولا دست ازین مُفْلس بشوگفت قاضی کِش بگردانید فاشگِردِ شهر این مُفْلِس است و بس قَلاشکو به کو او را منادی ها زنیدطبل اِفْلاسش عیان هر جا زنیدهیچ کس نسیه نفروشد بدوقرض ندْهد هیچ کس او را تَسوهر که دعوی آرَدَش اینجا به فنبیش زندانش نخواهم کرد منپیش من اِفلاسِ او ثابت شدستنقد و کالا نیستش چیزی بدستآدمی در حبس دنیا زآن بودتا بُود کِافلاسِ او ثابت شودمفلسیِّ ابلیس را یزدان ماهم مُنادی کرد در قرآن ماکو دَغا و مُفْلِس است و بد سُخُنهیچ با او شرکت و سودا مکنور کنی او را بهانه آوریمُفْلِس است او صَرفه از وَی کَی بری؟حاضر آوردند چون فتنه فروختاُشترِ کُردی که هیزم میفروختکُردِ بیچاره بسی فریاد کردهم مُوکَّل را به دانگی شاد کرداُشترش بردند از هنگام چاشتتا به شب افغان او سودی نداشتبر شتر بنشست آن قحطِ گِرانصاحب اُشتر پی اُشتر دوانسو به سو و کو به کو میتاختندتا همه شهرش عیان بشناختندپیش هر حمام و هر بازارگهکرد مردم جمله در شکلش نگهده منادیگر بلند آوازیانتُرک و کُرد و رومیان و تازیانمُفْلِس است این و ندارد هیچ چیزقرض ندهد کس مر او را یک پشیزظاهر و باطن ندارد حَبّهایمُفْلِسی، قلبی، دَغایی، دَبّهایهان و هان با او حریفی کم کنیدچونک گاو آرد گِرِه مُحکم کنیدور بحکم آرید این پژمرده رامن نخواهم کرد زندان مرده راخوش دمست او و گلویش بس فراخبا شِعار نو، دِثارِ شاخْ شاخگر بپوشد بهر مکر آن جامه راعاریهست آن تا فریبد عامه راحرف حکمت بر زبان ناحکیمحُلّههای عاریت دان ای سلیمگرچه دزدی حُلّهای پوشیده استدست تو چون گیرد آن ببریدهدست؟چون شبانه از شتر آمد به زیرکُرد گفتش منزلم دورست و دیربر نشستی اُشترم را از پگاهجَو رها کردم کم از اَخراجِ کاهگفت تا اکنون چه میکردیم پس؟هوش تو کو؟ نیست اندر خانه کس؟طبل اِفْلاسم به چرخ سابعهرفت و تو نشنیدهای بد واقعهگوش تو پُر بوده است از طَمْعِ خامپس طمع کَر میکند کُور ای غلام
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi