Ganj e Hozour audio Program #475 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۷۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۸۵تعریف کردن مُنادیان قاضی مُفلسی را گِردِ شهربود شخصی مُفْلِسی بی خان و مانمانده در زندان و بند بی امانهیچ کُنجی بی دد و بی دام نیستجز بخلوتگاه حق آرام نیستگفت پیغمبر خداش ایمان ندادهر که را صبری نباشد در نهادشش جهت مگریز زیرا در جِهاتشَشْدَره‌ست و شَشْدَره مات است،ماتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۶شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مُفْلِسکه درین زندان بماند او مُسْتَمِریاوه‌تاز و طبل‌خوارست و مُضِرگفت قاضی خیز ازین زندان بروسوی خانهٔ مُرده ریگِ خویش شوگفت خان و مان من احسان تستهمچو کافر جَنّتم زندان تستگه به درویشی کنم تهدیدشانگه به زلف و خال بندم دیدشانقُوتِ ایمانی درین زندان کمستوانک هست از قصد این سگ در خمستیک سگست و در هزاران می‌رودهر که در وی رفت او او می‌شودهر که سردت کرد می‌دان کو دروستدیو پنهان گشته اندر زیر پوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۴۳تتمهٔ قصهٔ مُفْلِسگفت قاضی مُفْلِسی را وا نماگفت اینک اهل زندانت گواهیچ کس نسیه نفروشد بدوقرض ندْهد هیچ کس او را تَسوهر که دعوی آرَدَش اینجا به فنبیش زندانش نخواهم کرد منهان و هان با او حریفی کم کنیدچونک گاو آرد گِرِه مُحکم کنیدور بحکم آرید این پژمرده رامن نخواهم کرد زندان مرده راچون شبانه از شتر آمد به زیرکُرد گفتش منزلم دورست و دیربر نشستی اُشترم را از پگاهجَو رها کردم کم از اَخراجِ کاهگفت تا اکنون چه می‌کردیم پس؟هوش تو کو؟ نیست اندر خانه کس؟طبل اِفْلاسم به چرخ سابعهرفت و تو نشنیده‌ای بد واقعهگوش تو پُر بوده است از طَمْعِ خامپس طمع کَر می‌کند کُور ای غلامتا کلوخ و سنگ بشنید این بیانمفلسست و مفلسست این قَلْتَبانتا بشب گفتند و در صاحب شتربر نزد کو از طمع پُر بود پُرهست بر سَمع و بَصَر مُهرِ خدادر حُجُب بس صورتست و بس صداآنچ او خواهد رساند آن به چشماز جمال و از کمال و از کَرَشمو آنچ او خواهد رساند آن به گوشاز سَماع و از بشارت وز خروشکَوْن پُر چاره‌ست هیچت چاره نیتا که نگشاید خدایت روزنیگرچه تو هستی کنون غافل از آنوقت حاجت حق کند آن را عیانگفت پیغمبر که یزدان مجیداز پی هر درد درمان آفریدلیک زان درمان نبینی رنگ و بوبهر درد خویش بی فرمان اوچشم را ای چاره‌جو در لامکانهین بنه چون چشمِ کُشته سوی جاناین جهان از بی جهت پیدا شدستکه ز بی‌جایی جهان را جا شدستباز گرد از هست سوی نیستیطالب رَبّی و ربّانیستیجای دخلست این عدم از وی مَرَمجای خرجست این وجود بیش و کمکارگاه صُنع حق چون نیستی استپس برونِ کارگه بی قیمتی استیاد ده ما را سخنهای دقیقکه ترا رحم آورد آن ای رفیقهم دعا از تو اجابت هم ز توایمنی از تو مَهابت هم ز توگر خطا گفتیم اصلاحش تو کنمُصلِحی تو ای تو سلطان سخُنکیمیا داری که تبدیلش کنیگرچه جوی خون بود نیلش کنیاین چنین میناگریها کار تستاین چنین اکسیرها اسرار تستآب را و خاک را بر هم زدیز آب و گل نقش تن آدم زدینسبتش دادی و جفت و خال و عمبا هزار اندیشه و شادی و غمبارِ بعضی را رهایی داده‌ایزین غم و شادی جدایی داده‌ایبرده‌ای از خویش و پیوند و سرشتکرده‌ای در چشم او هر خوب زشتهر چه محسوس است او رد می‌کندوانچ ناپیداست مُسْنَد می‌کندعشق او پیدا و معشوقش نهانیار بیرون فتنهٔ او در جهاناین رها کن عشقهای صورتینیست بر صورت نه بر روی سِتیآنچ معشوقست صورت نیست آنخواه عشق این جهان خواه آن جهانآنچ بر صورت تو عاشق گشته‌ایچون برون شد جان چرایش هشته‌ای؟صورتش بر جاست این سیری ز چیست؟عاشقا وا جو که معشوق تو کیست؟آنچ محسوسست اگر معشوقه استعاشقستی هر که او را حس هستچون وفا آن عشق افزون می‌کندکی وفا صورت دگرگون می‌کندپرتو خورشید بر دیوار تافتتابش عاریتی دیوار یافتبر کلوخی دل چه بندی ای سلیم؟وا طلب اصلی که تابد او مُقیمای که تو هم عاشقی بر عقل خویشخویش بر صورت‌پرستان دیده بیشپرتو عقلست آن بر حس توعاریت می‌دان ذَهَب بر مِسِّ توچون زراندودست خوبی در بشرورنه چون شد شاهد تو پیره خر؟چون فرشته بود همچون دیو شدکان ملاحت اندرو عاریه بداندک اندک می‌ستانند آن جمالاندک اندک خشک می‌گردد نهالرو نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخواندل طلب کن دل منه بر استخوانکان جمال دل جمال باقیستدو لَبَش از آب حیوان ساقیستخود هم او آبست و هم ساقی و مستهر سه یک شد چون طلسم تو شکستآن یکی را تو ندانی از قیاسبندگی کن ژاژ کم خا ناشناسمعنی تو صورتست و عاریتبر مناسب شادی و بر قافیتمعنی آن باشد که بستاند ترابی نیاز از نقش گرداند ترامعنی آن نبود که کور و کر کندمرد را بر نقش عاشق‌تر کندکور را قسمت خیال غم‌فزاستبهرهٔ چشم این خیالات فناستحرف قرآن را ضریران معدنندخر نبینند و به پالان بر زنندچون تو بینایی پیِ خر رو که جستچند پالان دوزی ای پالان‌پرستخر چو هست آید یقین پالان تراکم نگردد نان چو باشد جان تراپشت خر دُکّان و مال و مَکسبستدُرِّ قلبت مایهٔ صد قالبستخر برهنه بر نشین ای بُوالْفُضولخر برهنه نی که راکب شد رسولاَلنَّبی قَدْ رَکِبَ مَعروریاوالنَّبیُّ قِیلَ سافَر ماشیاشد خر نفس تو بر میخیش بندچند بگریزد ز کار و بار چند؟بار صبر و شکرِ او را بردنیستخواه در صد سال و خواهی سی و بیستهیچ وازِر وِزرِ غیری بر نداشتهیچ کس نَدْرود تا چیزی نکاشتطَمْعِ خامست آن مخور خام ای پسرخام خوردن علت آرد در بشرکان فلانی یافت گنجی ناگهانمن همان خواهم مَه کار و مَه دکانکار بختست آن و آن هم نادرستکسب باید کرد تا تن قادرستکسب کردن گنج را مانع کیست؟پا مکش از کار آن خود در پی استتا نگردی تو گرفتار اگرکه اگر این کردمی یا آن دگرکز اگر گفتن رسول با وفاقمنع کرد و گفت آن هست از نفاقکان منافق در اگر گفتن بمردوز اگر گفتن بجز حسرت نبرد

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi