Ganj e Hozour audio Program #483 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۸۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۷۲عاشقانی که باخبر میرندپیش معشوقِ چون شکر میرنداز الست آب زندگی خوردندلاجرم شیوه دگر میرندچونک در عاشقی حَشَر کردندنی چو این مردم حَشَر میرنداز فرشته گذشتهاند به لطفدور از ایشان که چون بشر میرندتو گمان میبری که شیران نیزچون سگان از برون در میرندبدود شاه جان به استقبالچونک عشاق در سفر میرندهمه روشن شوند چون خورشیدچونک در پای آن قمر میرندعاشقانی که جان یک دگرندهمه در عشق همدگر میرندهمه را آب عشق بر جگر استهمه آیند و در جگر میرندهمه هستند همچو دُر یتیمنه بر مادر و پدر میرندعاشقان جانب فلک پرندمنکران در تک سَقَر میرندعاشقان چشم غیب بگشایندباقیان جمله کور و کر میرندو آنک شبها نخفتهاند ز بیمجمله بیخوف و بیخطر میرندو آنک این جا علف پرست بدندگاو بودند و همچو خر میرندو آنک امروز آن نظر جستندشاد و خندان در آن نظر میرندشاهشان بر کنار لطف نهدنی چنین خوار و مختصر میرندو انک اخلاق مصطفی جویندچون ابوبکر و چون عمر میرنددور از ایشان فنا و مرگ ولیکاین به تقدیر گفتم ار میرندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۲حکایت پاسبان کی خاموش کرد تا دزدان رخت تاجران بردند به کلی بعد از آن هیهای و پاسبانی میکردپاسبانی خفت و دزد اسباب بردرختها را زیر هر خاکی فشردروز شد بیدار شد آن کارواندید رفته رخت و سیم و اشترانپس بدو گفتند ای حارس بگوکه چه شد این رخت؟ و این اسباب کو؟گفت دزدان آمدند اندر نقابرختها بردند از پیشم شتابقوم گفتندش که ای چو تَلِّ ریگپس چه میکردی؟ کیی ای مُرده ریگ؟گفت من یک کس بُدم ایشان گروهبا سلاح و با شجاعت با شکوهگفت اگر در جنگ کم بودت امیدنعرهای زن کای کریمان برجهیدگفت آن دم کارد بنمودند و تیغکه خَمُش ورنه کُشیمت بیدریغآن زمان از ترس بستم من دهاناین زمان هیهای و فریاد و فغانآن زمان بست آن دَمَم که دم زنماین زمان چندانک خواهی هَی کنمچونک عمرت بُرد دیو فاضِحهبینمک باشد اَعُوذ و فاتحهگرچه باشد بینمک اکنون حَنینهست غفلت بینمکتر زان یقینهمچنین هم بینمک مینال نیزکه ذلیلان را نظر کن ای عزیزقادری بیگاه باشد یا به گاهاز تو چیزی فوت کی شد ای اله؟شاه لا تَاسَوا عَلی ما فاتَکُمکی شود از قدرتش مطلوب گُم؟قرآن کریم، سوره الحدید، آیه ۲۳لِكَيْلَا لَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍترجمه فارسیتا بر آنچه از دستشما رفته اندوهگين نشويد و به [سبب] آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد و خدا هيچ خودپسند خیال زده فخرفروش را دوست نداردترجمه انگلیسیso that you will not be saddened for whatever does not come to you, nor be overjoyed in what has come to you. allah does not love those who are proud and boastfulمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۱هیچ کافر را به خواری منگریدکه مسلمان مردنش باشد امیدچه خبر داری ز ختم عمر اوتا بگردانی ازو یکباره رومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۲۱سبب جرات ساحران فرعون بر قطع دست و پاساحران را نه که فرعون لعینکرد تهدید سیاست بر زمین؟که ببرم دست و پاتان از خِلافپس در آویزم ،ندارمْتان معافاو همیپنداشت کایشان در همانوهم و تخویفند و وسواس و گمانکه بُوَدشان لرزه و تخویف و ترساز توهّمها و تهدیدات نفساو نمیداست کایشان رستهاندبر دریچهٔ نور دل بنشستهاندسایهٔ خود را ز خود دانستهاندچابک و چُست و گَش و بر جستهاندهاون گردون اگر صد بارشانخُرد کوبد اندرین گِلزارشاناصل این ترکیب را چون دیدهانداز فروع وهم کم ترسیدهانداین جهان خوابست اندر ظن مَهایستگر رود درخواب دستی باک نیستگر بخواب اندر سرت بُبْرید گازهم سرت بر جاست و هم عمرت درازگر ببینی خواب در، خود را دو نیمتندرستی چون بخیزی نی سقیمحاصل اندر خواب نُقصان بدننیست باک و نه دوصد پاره شدناین جهان را که بصورت قایمستگفت پیغامبر که حُلْمِ نایمستاز ره تقلید تو کردی قبولسالکان این دیده پیدا بی رسولروز در خوابی مگو کین خواب نیستسایه فرعست، اصل جز مهتاب نیستخواب و بیداریت آن دان ای عَضُدکه ببیند خفته کو در خواب شداو گمان برده که این دَم خفتهامبیخبر زان کوست درخواب دومکوزهگر گر کوزهای را بشکندچون بخواهد باز خود قایم کندکور را هر گام باشد ترس چاهبا هزاران ترس میآید براهمرد بینا دید عرض راه راپس بداند او مَغاک و چاه راپا و زانواَش نلرزد هر دمیرو تُرُش کی دارد او از هر غمی؟خیز فرعونا که ما آن نیستیمکه بهر بانگیّ و غولی بیستیمخرقهٔ ما را بدر دوزنده هستورنه خود ما را برهنهتر به استبی لباس این خوب را اندر کنارخوش در آریم ای عدوِّ نابکارخوشتر از تجرید از تن وز مزاج
نیست ای فرعون بی الهام گیجمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۱جان حیوانی ندارد اتّحادتو مجو این اتّحاد از روح بادگر خورد این نان نگردد سیر آنور کشد بار این نگردد او گرانبلک این شادی کند از مرگ اواز حسد میرد چو بیند برگ اوجان گرگان و سگان هر یک جداستمتّحد جانهای شیران خداستجمع گفتم جانهاشان من به اسمکان یکی جان صد بود نسبت به جسمهمچو آن یک نور خورشید سَماصد بود نسبت بصحن خانههالیک یک باشد همه انوارشانچونک برگیری تو دیوار از میانچون نماند خانهها را قاعدهمؤمنان مانند نَفْسِ واحده
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi