Ganj e Hozour audio Program #491 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۴۹۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۹۵داد جاروبی به دستم آن نگارگفت کز دریا برانگیزان غبارباز آن جاروب را ز آتش بسوختگفت کز آتش تو جاروبی برآرکردم از حیرت سجودی پیش اوگفت بیساجد سجودی خوش بیارآه بیساجد سجودی چون بودگفت بیچون باشد و بیخارخارگردنک را پیش کردم گفتمشساجدی را سر ببر از ذوالفقارتیغ تا او بیش زد سر بیش شدتا برست از گردنم سر صد هزارمن چراغ و هر سرم همچون فتیلهر طرف اندر گرفته از شرارشمعها میورشد از سرهای منشرق تا مغرب گرفته از قطارشرق و مغرب چیست اندر لامکانگلخنی تاریک و حمامی به کارای مزاجت سرد کو تاسه دلتاندر این گرمابه تا کی این قراربرشو از گرمابه و گلخن مروجامه کن دربنگر آن نقش و نگارتا ببینی نقشهای دلرباتا ببینی رنگهای لاله زارچون بدیدی سوی روزن درنگرکان نگار از عکس روزن شد نگارشش جهت حمام و روزن لامکانبر سر روزن جمال شهریارخاک و آب از عکس او رنگین شدهجان بباریده به ترک و زنگبارروز رفت و قصهام کوته نشدای شب و روز از حدیثش شرمسارشاه شمس الدین تبریزی مرامست میدارد خمار اندر خمارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰خویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاک صاف خودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۶۹چشم حس همچون کف دستست و بسنیست کف را بر همهٔ او دسترسچشم دریا دیگرست و کف دگرکف بِهِل وز دیدهٔ دریا نگرجنبش کفها ز دریا روز و شبکف همیبینی و دریا نه عجبما چو کشتیها بهم بر میزنیمتیرهچشمیم و در آب روشنیمای تو در کشتی تن رفته به خوابآب را دیدی نگر در آبِ آبآب را آبیست کو میرانَدَشروح را روحیست کو میخواندشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۹من چو لب گویم لب دریا بودمن چو لا گویم مراد الا بودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۷۶چون سلطنت الا خواهی بر لالا شوجاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کنگر عزم سفر داری بر مرکب معنی روور زانک کنی مسکن بر طارم خضرا کنمی باش چو مستسقی کو را نبود سیریهر چند شوی عالی تو جهد به اعلا کنهر روح که سر دارد او روی به در داردداری سر این سودا سر در سر سودا کنمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۸۶عشق خود مرغزار شیرانستکی سگی شیر مرغزار بودعشق جانها در آستین دارددر ره عشق جان نثار بودنام و ناموس و شرم و اندیشهپیش جاروبشان غبار بودهمه کس را شکار کرد بلاعاشقان را بلا شکار بودمر بلا را چنان به جان بخرندکان بلا نیز شرمسار بودجان عشق است شه صلاح الدینکو ز اسرار کردگار بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵خلوت از اغیار باید نه ز یارپوستین بهر دی آمد نه بهارعقل با عقل دگر دوتا شودنور افزون گشت و ره پیدا شودنفس با نفس دگر خندان شودظلمت افزون گشت و ره پنهان شودیار چشم تست ای مرد شکاراز خس و خاشاک او را پاک دارهین بجاروب زبان گَردی مکنچشم را از خس رهآوردی مکنچونکه مؤمن آینهٔ مؤمن بودروی او ز آلودگی ایمن بودیار آیینست جان را در حَزَندر رخ آیینه ای جان دم مزنتا نپوشد روی خود را در دمتدم فرو خوردن بباید هر دمتکم ز خاکی؟ چونک خاکی یار یافتاز بهاری صد هزار انوار یافتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵میل شهوت کر کند دل را و کورتا نماید خر چو یوسف نار نورای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا یا جذب حقبا رهش آرد بگرداند ورقتا بداند که آن خیال ناریهدر طریقت نیست الا عاریهزشتها را خوب بنماید شَرَهنیست چون شهوت بتر ز آفاتِ رَهصد هزاران نام خوش را کرد ننگصد هزاران زیرکان را کرد دَنْگچون خری را یوسف مصری نمودیوسفی را چون نماید آن جهود؟بر تو سِرگین را فسونش شهد کردشهد را خود چون کند وقت نبرد؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۷بار سنگی بر خری که میجهدزود بر نِه پیش از آن کو بر نهدفعل آتش را نمیدانی تو بَرْدگرد آتش با چنین دانش مگردعلم دیگ و آتش ار نبود ترااز شرر نه دیگ ماند نه اباآب حاضر باید و فرهنگ نیزتا پزد آن دیگ سالم در اَزیزچون ندانی دانش آهنگریریش و مو سوزد چو آنجا بگذریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۰گر نبینی واقعهٔ غیب ای عَنودحَزم را سیلاب کی اندر ربود؟حَزم چه بود؟ بدگمانی در جهاندم بدم بیند بلای ناگهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۲تصورات مرد حازمآنچنانک ناگهان شیری رسیدمرد را بربود و در بیشه کشیداو چه اندیشد در آن بردن؟ ببینتو همان اندیش ای استاد دینمیکشد شیر قضا در بیشههاجان ما مشغول کار و پیشههاآنچنانک از فقر میترسند خلقزیر آب شور رفته تا به حلقگر بترسندی از آن فقرآفرینگنجهاشان کشف گشتی در زمینجملهشان از خوف غم در عین غمدر پی هستی فتاده در عدممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶چشم اگر داری تو کورانه میاور نداری چشم دست آور عصاآن عصای حَزم و استدلال راچون نداری دید میکن پیشواور عصای حَزم و استدلال نیستبی عصاکش بر سر هر ره مهایستگام زان سان نه که نابینا نهدتا که پا از چاه و از سگ وا رهدلرز لرزان و به ترس و احتیاطمینهد پا تا نیفتد در خُباطای ز دودی جسته در ناری شدهلقمه جُسته لقمهٔ ماری شدهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳ زین کمین بی صبر و حَزمی کس نَجَستحَزم را خود صبر آمد پا و دستحَزم کن از خورد کین زهرین گیاستحَزم کردن زور و نور انبیاستکاه باشد کو به هر بادی جهدکوه کی مر باد را وزنی نهد؟هر طرف غولی همیخواند تراکای برادر راه خواهی؟ هین بیاره نمایم همرهت باشم رفیقمن قَلاووزم درین راه دقیقنه قَلاوزست و نه ره داند اویوسفا کم رو سوی آن گرگخوحزم آن باشد که نفریبد تراچرب و نوش و دامهای این سراکه نه چربِش دارد و نه نوش اوسِحر خواند میدمد در گوش اوکه بیا مهمان ما ای روشنیخانه آنِ تست و تو آنِ منیحَزم آن باشد که گویی تخمهامیا سقیمم خستهٔ این دخمهامیا سرم دردست درد سر بِبَریا مرا خواندست آن خالو پسرزانک یک نُوشَت دهد با نیشهاکه بکارد در تو نُوشَش ریشهازر اگر پنجاه اگر شصتت دهدماهیا او گوشت در شستت دهدگر دهد خود کی دهد آن پُر حِیَل؟جوز پوسیدست گفتار دغلژَغْژَغِ آن عقل و مغزت را بردصد هزاران عقل را یک نشمردیار تو خرجین تست و کیسهاتگر تو رامینی مجو جز ویسهاتویسه و معشوق تو هم ذات تستوین برونیها همه آفات تستحَزم آن باشد که چون دعوت کنندتو نگویی مست و خواهان مننددعوت ایشان صفیر مرغ دانکه کند صیاد در مَکمَن نهانمرغ مرده پیش بنهاده که اینمیکند این بانگ و آواز و حَنین
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi