Ganj e Hozour audio Program #494 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۹۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۲۱من از عالم تو را تنها گزینمروا داری که من غمگین نشینم؟دل من چون قلم اندر کف توستز توست ار شادمان وگر حزینمبجز آنچ تو خواهی من چه باشم؟بجز آنچ نمایی من چه بینم؟گه از من خار رویانی گهی گلگهی گل بویم و گه خار چینممرا تو چون چنان داری چنانممرا تو چون چنین خواهی چنینمدر آن خُمّی که دل را رنگ بخشیچه باشم من؟ چه باشد مهر و کینم؟تو بودی اول و آخر تو باشیتو به کن آخرم از اولینمچو تو پنهان شوی از اهل کفرمچو تو پیدا شوی از اهل دینمبجز چیزی که دادی من چه دارم؟چه می جویی ز جیب و آستینم؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجهٔ تقلیبِ ربمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۶۴از این تنگین قفس جانا پریدیوزین زندان طراران رهیدیز روی آینه گل دور کردیدر آیینه بدیدی آنچ دیدیخبرها می‌شنیدی زیر و بالابر آن بالا ببین آنچ شنیدیچو آب و گل به آب و گل سپردیقماش روح بر گردون کشیدیز گردش‌های جسمانی بجستیبه گردش‌های روحانی رسیدیبجستی ز اشکم مادر که دنیاستسوی بابای عقلانی دویدیبخور هر دم می شیرینتر از جانبه هر تلخی که بهر ما چشیدیگزین کن هر چه می‌خواهی و بستانچو ما را بر همه عالم گزیدیاز این دیگ جهان رفتی چو حلوابه خوان آن جهان زیرا پزیدیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۰عاشقان در سیل تند افتاده‌اندبر قضای عشق دل بنهاده‌اندهم‌چو سنگ آسیا اندر مَدارروز و شب گردان و نالان بی‌قرارگَردشَش بر جُویْ جُویان شاهدستتا نگوید کس که آن جُو راکدستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۸۷چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی‌گویم و اسرار ندانممانند ترازو و گزم من که به بازاربازار همی‌سازم و بازار ندانمدر اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطرطومار نویسم من و طومار ندانممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۴باز این را می‌هِل و می‌جو دگراینت لَعبِ کودکان بی‌خبرشب شود در دام تو یک صید نیدام بر تو جز صُداع و قید نیپس تو خود را صید می‌کردی به دامکه شدی محبوس و محرومی ز کامدر زمانه صاحب دامی بودهم‌چو ما احمق که صید خود کند؟چون شکار خوک آمد صید عامرنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرامآنک ارزد صید را عشقست و بسلیک او کی گنجد اندر دام کس؟تو مگر آیی و صید او شویدام بگذاری به دام او رویعشق می‌گوید به گوشم پست پستصید بودن خوش‌تر از صیادیستگول من کن خویش را و غِرّه شوآفتابی را رها کن ذره شوبر درم ساکن شو و بی‌خانه باشدعوی شمعی مکن پروانه باشتا ببینی چاشنی زندگیسلطنت بینی نهان در بندگیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۳۲چرب کردن مرد لافی لب و سَبلَت خود را هر بامداد به پوست دنبه و بیرون آمدن میان حریفان کی: من چنین خورده ام و چنانپوست دنبه یافت شخصی مُسْتَهانهر صباحی چرب کردی سَبلَتاندر میان مُنعِمان رفتی که منلوت چربی خورده‌ام در انجمندست بر سَبلَت نهادی در نویدرمز یعنی سوی سَبلَت بنگریدکین گواه صدق گفتار منستوین نشان چرب و شیرین خوردنستاشکمش گفتی جواب بی‌طنینکه: أبادَ اللهُ کَیْدَ الْکاذِبینلاف تو ما را بر آتش بر نهادکان سبيل چرب تو بر کنده بادگر نبودی لاف زشتت ای گدایک کریمی رحم افکندی به ماور نمودی عیب و کژ کم باختییک طبیبی داروی او ساختیگفت حق که کژ مجنبان گوش و دُمیَنْفَعَنَّ الصّادقین صِدْقُهُمكهف اندر کژ مخسپ ای مُحْتَلِمآنچ داری وا نما و فَاسْتَقِمور نگویی عیب خود باری خمشاز نمایش وز دغل خود را مکشگر تو نقدی یافتی مگشا دهانهست در ره سنگهای امتحانسنگهای امتحان را نیز پیشامتحانها هست در احوال خویشگفت یزدان: از ولادت تا به حَینیُفْتَنُونَ کُلَّ عامٍ مَرَّتَیْنامتحان در امتحانست ای پدرهین به کمتر امتحان خود را مخرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۸۶هست سرِّ مرد چون بیخ درختزان بروید برگهاش از چوب سختدرخور آن بیخِ رُسته برگهادر درخت و در نفوس و در نُهیبرفلک پرهاست ز اشجار وفااَصْلُها ثابت و َفَرْعُه فِی السَّمامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۷۳آن منیّ و هستیَت باشد حلالکه درو بینی صفات ذوالجلالشد درخت کژ مُقَوِّم حق‌نمااَصْلُهُ ثابت و فَرْعُهْ فِی‌السَّما مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۷۵که آمدش پیغام از وحی مهمکه کژی بگذار اکنون فَاسْتَقِماین درخت تن عصای موسیستکه امرش آمد که بیندازش ز دستتا ببینی خیر او و شر اوبعد از آن بر گیر او را ز امرِ هُوپیش از افکندن نبود او غیر چوبچون به امرش بر گرفتی گشت خوباول او بُد برگ‌افشان بَرّه راگشت معجز آن گروه غرّه راگشت حاکم بر سر فرعونیانآبشان خون کرد و کف بر سر زناناز مزارعشان برآمد قحط و مرگاز ملخهایی که می‌خوردند برگتا بر آمد بی‌خود از موسی دعاچون نظر افتادش اندر مُنْتَهاکین همه اِعجاز و کوشیدن چراست؟چون نخواهند این جماعت گشت راستامر آمد که اتّباعِ نوح کنترکِ پایان‌ْبینیِ مشروح کنزان تغافل کن چو داعیِ رهیامرِ بِلِّغ هست نبود آن تهیکمترین حکمت کزین اِلحاحِ توجلوه گردد آن لِجاج و آن عُتُوتا که ره بنمودن و اِضلالِ حقفاش گردد بر همه اهلِ فِرَقچونک مقصود از وجود اظهار بودبایدش از پند و اِغوا آزموددیو اِلحاحِ غَوایت می‌کندشیخ‌،اِلحاحِ هدایت می‌کند

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi