Ganj e Hozour audio Program #496 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۹۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیمتن نوشته شده برنامه با فرمت PDFتمامی اشعار این برنامه، PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۳۰دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداریکه امشب می‌نویسد زی نویسد باز فردا ریقلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آنقلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باریگهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالدگه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاریبه یک رُقعه جهانی را قلم بکشد کند بی‌سربه یک رُقعه قِرانی را رهاند از بلا آریکر و فَرِّ قلم باشد به قدر حرمت کاتباگر در دست سلطانی اگر در کف سالاریسرش را می‌شکافد او برای آنچ او داندکه جالینوس به داند صلاح حال بیمارینیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینینداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاریاگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانمدر او هوش است و بی‌هوشی زهی بی‌هوش هشیارینگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین استچه بی‌ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری-----------------جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.خشك شد قلم به آنچه بودنی است. اقبال لاهوری، میلاد آدمفطرت آشفت که از خاک جهان مجبورخود گری خود شکنی خود نگری پیدا شدمولوی، مثنوی، دفتر اول ، بیت ۱۴۶۱پس محلِّ وحی گردد گوش جانوحی چه بْوَد؟ گفتنی از حس نهانگوش جان و چشم جان جز این حس استگوش عقل و گوش ظن زین مُفلس استلفظ جبرم عشق را بی‌صبر کردوانک عاشق نیست حبس جبر کرداین معیّت با حقست و جبر نیستاین تجلّیِ مه است این ابر نیستور بود این جبر، جبر عامه نیستجبر آن اَمّارهٔ خودکامه نیستجبر را ایشان شناسند ای پسرکه خدا بگشادشان در دل بصرغیب آینده بریشان گشت فاشذکر ماضی پیش ایشان گشت لاشاختیار و جبر ایشان دیگرستقطره‌ها اندر صدفها گوهرستهست بیرون قطرهٔ خرد و بزرگدر صدف آن در خردست و سترگطبع ناف آهوست آن قوم رااز برون خون و درونشان مشکهاتو مگو کین مایه بیرون خون بُودچون رود در ناف مشکی چون شودتو مگو کین مس برون بُد مُحْتَقَردر دل اکسیر چون گیرد گهر؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۱به تحقیق خشک شد قلم که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست. خشک شد قلم که سپاسگزاری و ناسپاسی برابر نیست. خشک شد قلم که همانا خداوند پاداش نکوکاران را تباه نسازد.هم‌چنین تأویل قَدْ جَفَّ الْقَلَمبهر تحریضست بر شغل اَهَمپس قلم بنوشت که هر کار رالایق آن هست تاثیر و جزاکژ روی جف القلم کژ آیدتراستی آری سعادت زایدتظلم آری مُدبری جَفَّ الْقَلَمعدل آری بر خوری جَفَّ الْقَلَمچون بدزدد دست شد جَفَّ الْقَلَمخورد باده مست شد جَفَّ الْقَلَمتو روا داری؟ روا باشد که حقهم‌چو معزول آید از حکم سَبَق؟که ز دست من برون رفتست کارپیش من چندین میا چندین مزاربلک معنی آن بود جَفَّ الْقَلَمنیست یکسان پیش من عدل و ستمفرق بنهادم میان خیر و شرفرق بنهادم ز بد هم از بترذره‌ای گر در تو افزونی ادبباشد از یارت بداند فضل ربقدر آن ذره ترا افزون دهدذره چون کوهی قدم بیرون نهدپادشاهی که به پیش تخت اوفرق نبود از امین و ظلم‌جوآنک می‌لرزد ز بیم ردِّ اووانک طعنه می‌زند در جَدِّ اوفرق نبود هر دو یک باشد برششاه نبود خاک تیره بر سرشذره‌ای گر جهد تو افزون بوددر ترازوی خدا موزون بودپیش این شاهان هماره جان کنیبی‌خبر ایشان ز غَدر و روشنیگفتِ غَمّازی که بد گوید تراضایع آرد خدمتت را سالهاپیش شاهی که سمیعست و بصیرگفتِ غَمّازان نباشد جای‌گیرجمله غَمّازان ازو آیِس شوندسوی ما آیند و افزایند بندبس جفا گویند شه را پیش ماکه برو جَفَّ الْقَلَم کم کن وفامعنی جَفَّ الْقَلَم کی آن بودکه جفاها با وفا یکسان بود؟بل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَموآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَمعفو باشد لیک کو فرِّ امیدکه بود بنده ز تقوی روسپید؟دزد را گر عفو باشد جان بردکی وزیر و خازن مخزن شود؟ای اَمینُ الدّینِ ربّانی بیاکز امانت رُست هر تاج و لِواپور سلطان گر برو خاین شودآن سرش از تن بدان باین شودوز غلام هندوی آرد وفادولت او را می‌زند: طالَ بَقاچه غلام؟ ار بر دری سگ باوفاستدر دل سالار او را صد رضاستزین چو سگ را بوسه بر پوزش دهدگر بود شیری چه پیروزش کند؟جز مگر دزدی که خدمتها کندصدق او بیخ جفا را بر کَنَدچون فُضیل ره‌زنی کو راست باختزانک دَه مَرده به سوی توبه تاختوآنچنان که ساحران فرعون رارو سیه کردند از صبر و وفادست و پا دادند در جرم قَوَدآن به صد ساله عبادت کی شودتو که پنجه سال خدمت کرده‌ایکی چنین صدقی به دست آورده‌ای؟

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi