Ganj e Hozour audio Program #497 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۴۹۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۳۸سماع از بهر جان بی‌قرارستسبک برجه چه جای انتظارستمشین این جا تو با اندیشه خویشاگر مردی برو آن جا که یارستمگو باشد که او ما را نخواهدکه مرد تشنه را با این چه کارستکه پروانه نیندیشد ز آتشکه جان عشق را اندیشه عارستچو مرد جنگ بانگ طبل بشنیددر آن ساعت هزار اندر هزارستشنیدی طبل برکش زود شمشیرکه جان تو غلاف ذوالفقارستبزن شمشیر و ملک عشق بستانکه ملک عشق ملک پایدارستحسین کربلایی آب بگذارکه آب امروز تیغ آبدارستمولوی، مثنوی، دفتر اول ، بیت ۲۲۱تو مگو ما را بدان شه بار نیستبا کریمان کارها دشوار نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۷رفته ره درشت من بار گران ز پشت مندلبر بردبار من آمده برده بار منمولوی، مثنوی، دفتر دوم ، بیت ۲۵۹۸کودکان سازند در بازی دکانسود نبوَد جز که تعبیر زمانشب شود در خانه آید گرسنهکودکان رفته بمانده یک تنهاین جهان بازی‌ گَه است و مرگِ شبباز گردی کیسه خالی پر تَعَبکسب دین عشقست و جذب اندرونقابلیت نور حق را ای حَرونکسب فانی خواهدت این نفسِ خَسچند کسبِ خَس کنی؟ بگذار بسنفسِ خَس گر جویدت کسب شریفحیله و مکری بود آن را ردیفمولوی، مثنوی، دفتر اول ، بیت ۳۴۲۶بشنو الفاظ حکیم پرده‌ایسِر همانجا نِه که باده خورده‌ایمست از میخانه ای چون ضال شدتَسخُر و بازیچهٔ اطفال شدمی‌فُتد این سو آن سو هر رهیدر گِل و می‌خنددش هر ابلهیاو چنین و کودکان اندر پی اشبی‌خبر از مستی و ذوق می اشخلق، اطفالند، جز مست خدانیست بالغ جز رهیده از هواگفت دنیا لَعْب و لهوست و شماکودکیت و راست فرماید خدااز لَعِب بیرون نرفتی کودکیبی ذَکاتِ روح کی باشد ذَکّی؟-----جنگ خلقان همچو جنگ کودکانجمله بی‌معنی و بی‌مغز و مُهانجمله با شمشیر چوبین جنگشانجمله در لا یَنفَعی آهنگشانجمله شان گشته سواره بر نی ایکین بُراقِ ماست یا دُلدُل‌ پی ایحاملند و خود ز جهل افراشتهراکب و محمول ره پنداشته-----همچو طفلان جمله‌تان دامن‌سوارگوشهٔ دامن گرفته اسب واراز حق انَّ الظَّنَّ لا یُغنی رسیدمرکب ظن بر فلکها کی دوید؟-----آنگهی بینید مَرکَبهای خویشمرکبی سازیده‌اید از پای خویشوهم و فکر و حس و ادراک شماهمچو نی دان مرکب کودک هلامولوی، مثنوی، دفتر دوم ، بیت ۲۳۲۰آدمی داند که خانه حادث استعنکبوتی نه که در وی عابث استپشّه کی داند که این باغ از کیست؟کو بهاران زاد و مرگش در دیستکرم کاندر چوب زاید سست‌حالکی بداند چوب را وقت نهال؟ور بداند کرم از ماهیّتشعقل باشد کرم باشد صورتشعقل، خود را می‌نماید رنگهاچون پری دورست از آن فرسنگهااز مَلَک بالاست چه جای پری؟تو مگس‌پرّی به پستی می‌پریگرچه عقلت سوی بالا می‌پردمرغ تقلیدت به پستی می‌چردعلم تقلیدی وَبالِ جان ماستعاریه‌ست و ما نشسته کان ماستزین خرد جاهل همی باید شدندست در دیوانگی باید زدنهرچه بینی سود خود زان می‌گریززهر نوش و آب حیوان را بریزهر که بستاید ترا دشنام دهسود و سرمایه به مفلس وام دهایمنی بگذار و جای خوف باشبگذر از ناموس و رسوا باش و فاشآزمودم عقل دور اندیش رابعد ازین دیوانه سازم خویش رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم ، بیت ۳۹۷بی‌خبر چون دام می‌گیرد شکاردام را چه علم از مقصود کار؟دام را چه ضر و چه نفع از گرفت؟زین گرفت بیهده‌ش دارم شگفتای برادر دوستان افراشتیبا دو صد دلداری و بگذاشتیکارت این بودست از وقت ولاد؟صید مردم کردن از دام وِداد؟زان شکار و اَنْبُهی و باد و بوددست در کن، هیچ یابی تار و پود؟بیشتر رفتست و بیگاهست روزتو به جد در صید خلقانی هنوزآن یکی می‌گیر و آن می‌هِل ز داموین دگر را صید می‌کن چون لِئامباز این را می‌هِل و می‌جو دگراینت لَعبِ کودکان بی‌خبرشب شود در دام تو یک صید نیدام بر تو جز صُداع و قید نیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم ، بیت ۷۴۲پس غذای عاشقان آمد سَماعکه درو باشد خیال اجتماعقوتی گیرد خیالات ضمیربلک صورت گردد از بانگ و صفیرآتش عشق از نواها گشت تیزآن چنان که آتش آن جَوزْریزمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۳۹سماع آرام جان زندگانستکسی داند که او را جان جانستکسی خواهد که او بیدار گرددکه او خفته میان بوستان‌ستولیک آن کو به زندان خفته باشداگر بیدار گردد در زیان‌ستسماع آن جا بکن کان جا عروسیستنه در ماتم که آن جای فغانستکسی کو جوهر خود را ندیدهستکسی کان ماه از چشمش نهانستچنین کس را سماع و دف چه بایدسماع از بهر وصل دلستان‌ستکسانی را که روشان سوی قبله‌ستسماع این جهان و آن جهانستخصوصا حلقه‌ای کاندر سماعندهمی‌گردند و کعبه در میانستاگر کان شکر خواهی همان جاستور انگشت شکر خود رایگانست

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi