Ganj e Hozour audio Program #509 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۰۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیمتن نوشته شده برنامه با فرمت PDFتمامی اشعار این برنامه، PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۵۵تو نقشی نقش بندان را چه دانی؟تو شکلی پیکری جان را چه دانی؟تو خود می‌نشنوی بانگ دهل رارموز سرِّ پنهان را چه دانی؟هنوز از کاف کفرت خود خبر نیستحقایق‌های ایمان را چه دانی؟هنوزت خار در پای است بنشینتو سرسبزی بستان را چه دانی؟تو نامی کرده‌ای این را و آن رااز این نگذشته‌ای آن را چه دانی؟چه صورت‌هاست مر بی‌صورتان راتو صورت‌های ایشان را چه دانی؟زنخ کم زن که اندر چاه نفسیتو آن چاه زنخدان را چه دانی؟درخت سبز داند قدر بارانتو خشکی قدر باران را چه دانی؟سیه کاری مکن با باز چون زاغتو باز چتر سلطان را چه دانی؟سلیمانی نکردی در ره عشقزبان جمله مرغان را چه دانی؟نگهبانی است حاضر بر تو سبحانتو حیوانی نگهبان را چه دانی؟تو را در چرخ آورده‌ست ماهیتو ماه چرخ گردان را چه دانی؟تجلی کرد این دم شمس تبریزتو دیوی نور رحمان را چه دانی؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۵چون ز ساعت، ساعتی بیرون شویچون نماند، محرم بی‌چون شویساعت از بی‌ساعتی آگاه نیستزآن کش آن سو جز تحیر راه نیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۹۲گفت بنمودم دغل لیکن ترااز نصیحت باز گفتم ماجراهم‌چنین دنیا اگر چه خوش شگفتبانگ زد هم بی‌وفایی خویش گفتاندرین کَوْن و فساد ای اوستادآن دَغَل کَوْن و نصیحت آن فسادمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۰۱از جمادی مردم و نامی شدموز نما مُردم به حیوان بر زدممُردم از حیوانی و آدم شدمپس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟حملهٔ دیگر بمیرم از بشرتا بر آرم از ملایک پر و سروز مَلَک هم بایدم جَستن ز جوکُلُّ شَیءٍ هالِک الا وَجْهَهُبار دیگر از مَلَک قربان شومآنچ اندر وهم ناید آن شومپس عدم گردم عدم چون اَرغَنونگویدم که: انّا الَیْهِ راجِعُونمرگ دان آنک اتفاق امتستکاب حیوانی نهان در ظلمتستهمچو نیلوفر بِرُو زین طرف جوهمچو مستسقی حریص و مرگ‌جومرگ او آبست و او جویای آبمی‌خورد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّوابای فسرده عاشق ننگین نمدکو ز بیم جان ز جانان می‌رمدسوی تیغ عشقش ای ننگ زنانصد هزاران جان نگر دستک‌زنانجوی دیدی کوزه اندر جوی ریزآب را از جوی کی باشد گریز؟آب کوزه چون در آب جو شودمحو گردد در وی و جو او شودوصف او فانی شد و ذاتش بقازین سپس نه کم شود نه بدلقامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۳از هواها کی رهی بی جام هُو؟ای ز هو قانع شده با نام هُواز صفت وز نام چه زاید؟ خیالو آن خیالش هست دلّال وصالدیده‌ای دلال بی مدلول هیچ؟تا نباشد جاده نبود غول هیچهیچ نامی بی حقیقت دیده‌ای؟یا ز گاف و لام گل، گل چیده‌ای؟اسم خواندی رو مسمی را بجومه به بالا دان نه اندر آب جوگر ز نام و حرف خواهی بگذریپاک کن خود را ز خود هین یکسریمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۶صورت از معنی چو شیر از بیشه دانیا چو آواز و سخن ز اندیشه داناین سخن و آواز از اندیشه خاستتو ندانی بحر اندیشه کجاستلیک چون موج سخن دیدی لطیفبحر آن دانی که باشد هم شریفچون ز دانش موج اندیشه بتاختاز سخن و آواز او صورت بساختاز سخن صورت بزاد و باز مردموج خود را باز اندر بحر بردصورت از بی‌صورتی آمد برونباز شد که انّا الَیْهِ راجِعُونپس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیستمصطفی فرمود: دنیا ساعتیستفکر ما تیریست از هُو در هوادر هوا کی پاید آید تا خداهر نفس نو می‌شود دنیا و مابی‌خبر از نو شدن اندر بقاعمر همچون جوی نو نو می‌رسدمستمری می‌نماید در جسدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۲آن سلیمان پیش جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و ساحرستتا ز جهل و خوابناکی و فضولاو به پیش ما و ما از وی ملولتشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کو کشاند ابر سعدچشم او ماندست در جوی روانبی‌خبر از ذوق آب آسمانمرکب همت سوی اسباب رانداز مُسَّبِب لاجَرَم محروم ماندآنک بیند او مُسَّبِب را عیانکی نهد دل بر سببهای جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۸حیران شدن حاجیان در کرامات آن زاهد کی در بادیه تنهاش یافتندزاهدی بُد در میان بادیهدر عبادت غرق چون عَبّادیهحاجیان آنجا رسیدند از بلاددیده‌شان بر زاهد خشک اوفتادجای زاهد خشک بود او تَرمِزاجاز سَموم بادیه بودش عِلاجحاجیان حیران شدند از وحدتشو آن سلامت در میان آفتشدر نماز استاده بد بر روی ریگریگ کز تَفَّش بجوشد آب دیگگفتیی سرمست در سبزه و گلستیا سواره بر بُراق و دُلدُلستیا که پایش بر حریر و حُلّه‌هاستیا سَموم او را به از باد صباستپس بماندند آن جماعت با نیازتا شود درویش فارغ از نمازچون ز اِستغراق باز آمد فقیرزان جماعت زندهٔ روشن‌ضمیردید کآبش می‌چکید از دست و روجامه‌اش تر بود از آثار وضوپس بپرسیدش که آبت از کجاست؟دست را بر داشت کز سوی سماستگفت هر گاهی که خواهی می‌رسد؟بی ز چاه و بی ز حَبْلٌ مِنْ مَسَد(۱)مشکل ما حل کن ای سلطان دینتا ببخشد حال تو ما را یقینوا نما سِرّی ز اسرارت بماتا ببُریم از میان زُنّارهاچشم را بگشود سوی آسمانکه اجابت کن دعای حاجیانرزق‌جویی را ز بالا خُوگَرمتو ز بالا بر گشودستی درمای نموده تو مکان از لامکانفِی السّماءِ رِزْقُکُمْ(۲) کرده عیاندر میان این مناجات ابر خَوشزود پیدا شد چو پیل آب‌کَشهمچو آب از مَشک باریدن گرفتدر گَو و در غارها مسکن گرفتابر می‌بارید چون مشک اشکهاحاجیان جمله گشاده مشکهایک جماعت زان عجایب کارهامی‌بریدند از میان زُنّارهاقوم دیگر را یقین در ازدیادزین عجب وَاللهُ اَعْلَم بِالرَّشادقوم دیگر ناپذیرا ترش و خامناقصان سرمدی تَمَّ الْکلاممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۴۸ای قوم به حج رفته، کجایید؟ کجایید؟معشوق همین جاست، بیایید، بیاییدمعشوق تو همسایه و دیوار به دیواردر بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟گر صورت بی‌صورت معشوق ببینیدهم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماییدده بار از آن راه بدان خانه برفتیدیک بار از این خانه بر این بام برآییدآن خانه لطیفست، نشان‌هاش بگفتیداز خواجه آن خانه نشانی بنماییدیک دسته گل کو؟ اگر آن باغ بدیدیتیک گوهر جان کو؟ اگر از بحر خداییدبا این همه آن رنج شما گنج شما بادافسوس که بر گنج شما پرده شمایید(۱)  قرآن کریم، سوره (شماره ۱۱۱) لهب ، آیه ۵فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (۱)  ترجمه فارسیو ریسمانی از لیف خرمای تافته بر گردن دارد.(۱)  ترجمه انگلیسیA twisted rope of palm-leaf fibre round her (own) neck!(۲)  قرآن کریم، سوره (شماره ۵۱) الذاریات ، آیه ۲۲وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ(۲)  ترجمه فارسیروزی شما و آنچه به شما وعده داده می‌شود، فقط درآسمان است.(۲)  ترجمه انگلیسیAnd in heaven is your Sustenance, as (also) that which ye are promised.

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi