Ganj e Hozour audio Program #510 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۵۱۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامي اشعار اين برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۴۴ساقی بیار باده که ایام بس خوشستامروز روز باده و خرگاه و آتش استساقی ظریف و باده لطیف و زمان شریفمجلس چو چرخ روشن و دلدار مه وشستبشنو نوای نای کز آن نفخه بانواستدرکش شراب لعل که غم در کشاکش استامروز غیر توبه نبینی شکستهایامروز زلف دوست بود کان مشوّش استهفتاد بار توبه کند شب رسول حقتوبه شکن حق است که توبه مُخَمَّش استآن صورت نهان که جهان در هوای او استبر آب و گل به قدرت یزدان مُنَقَّش استامروز جان بیابد هر جا که مردهای استچشمی دگر گشاید چشمی که اَعْمَش استشاخی که خشک نیست ز آتش مُسَلَّم استاز تیر غم ندارد سُغری که ترکش استدر عاشقی نگر که رخش بوسه گاه او استمنگر بدانک زرد و ضعیف و مُکَرْمَشْ استبس تن اسیر خاک و دلش بر فلک امیربس دانه زیر خاک درختش مُنَعَّشْ استدر خاک کی بود؟ که دلش گنج گوهر استدلتنگ کی بود؟ که دلارام در کش استای مرده شوی من زَنَخَم را ببند سختزیرا که بیدهان دل و جانم شکرچش استخامش زَنَخ مزن که تو را مرده شوی نیستذات تو را مقام نه پنج است و نی شش استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۸به حیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ را کی خود را دیوانه ساخته بودآن یکی میگفت خواهم عاقلیمشورت آرم بدو در مشکلیآن یکی گفتش که اندر شهر مانیست عاقل جز که آن مجنوننمابر نیی گشته سواره نک فلانمیدواند در میان کودکانصاحب رایست و آتشپارهایآسمان قدرست و اختربارهایفَرِّ او کَرّوبیان را جان شدستاو درین دیوانگی پنهان شدستلیک هر دیوانه را جان نشمریسر مَنِه گوساله را چون سامریچون ولیی آشکارا با تو گفتصد هزاران غیب و اسرار نهفتمر ترا آن فهم و آن دانش نبودوا ندانستی تو سِرگین را ز عوداز جنون خود را ولی چون پرده ساختمر ورا ای کور کی خواهی شناخت؟گر ترا بازست آن دیدهٔ یقینزیر هر سنگی یکی سرهنگ بینپیش آن چشمی که باز و رهبرستهر گلیمی را کلیمی در برستمر ولی را هم ولی شهره کندهر که را او خواست با بهره کندکس نداند از خرد او را شناختچونک او مر خویش را دیوانه ساختچون بدزدد دزد بینایی ز کورهیچ یابد دزد را او در عبور؟کور نشناسد که دزد او که بودگرچه خود بر وی زند دزد عَنودچون گَزَد سگ کور صاحبْژَنده راکی شناسد آن سگ درنده را؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۵۴حمله بردن سگ بر کور گدایک سگی در کوی بر کور گداحمله میآورد چون شیر وَغاسگ کند آهنگ درویشان به خشمدر کَشَد مَه، خاک درویشان به چشمکور عاجز شد ز بانگ و بیم سگاندر آمد کور در تعظیم سگکای امیر صید و ای شیر شکاردست دست توست، دست از من بدارکز ضرورت دُمِّ خر را آن حکیمکرد تعظیم و لقب كردش کریمگفت او هم از ضرورت کای اسداز چو من لاغر شکارت چه رسد؟گور میگیرند یارانت به دشتکور میگیری تو در کوی؟ این بد استگور میجویند یارانت به صیدکور میجویی تو در کوچه به کید؟آن سگ عالم شکار گور کردوین سگ بیمایه قصد کور کردعلم چون آموخت سگ رَست از ضَلالمیکند در بیشهها صید حلالسگ چو عالم گشت شد چالاک زَحْفسگ چو عارف گشت شد اصحاب کهفسگ شناسا شد که میر صید کیستای خدا آن نور اشناسنده چیست؟ کور نشناسد نه از بی چشمی استبلک این زانست کز جهلست مستنیست خود بیچشمتر کور از زمیناین زمین از فضل حق شد خصم بیننور موسی دید و موسی را نواختخَسْفِ قارون کرد و قارون را شناخترَجْف کرد اندر هلاک هر دَعیفهم کرد از حق که یااَرْضُ ابْلَعیخاک و آب و باد و نار با شرربیخبر با ما و با حق با خبرما بعکس آن ز غیر حق خبیربیخبر از حق و از چندین نذیرلاجَرَم اَشْفَقْنَ مِنْها جُملهشانکُند شد ز آمیز حیوان حملهشانگفت بیزاریم جمله زین حیاتکو بُود با خلق حَیّ با حقْ مواتچون بماند از خلق گردد او یتیمانس حق را قلب میباید سلیمچون ز کوری دزد دزدد کالهایمیکند آن کور عَمْیا نالهایتا نگوید دزد او را کان منمکز تو دزدیدم که دزد پر فنمکی شناسد کور دزد خویش را؟چون ندارد نور چشم و آن ضیاچون بگوید هم بگیر او را تو سختتا بگوید او علامتهای رَخْتپس جهاد اکبر آمد عصر دزدتا بگوید او چه دزدید و چه برداولا دزدید کُحلِ دیدهاتچون ستانی باز یابی تَبْصِرَتکالهٔ حکمت که گم کردهٔ دلستپیش اهل دل یقین آن حاصلستکوردل با جان و با سمع و بصرمینداند دزد شیطان را ز اثرز اهل دل جو از جماد آن را مجوکه جماد آمد خلایق پیش اومشورت جوینده آمد نزد اوکای اَبِ کودک شده رازی بگوگفت رو زین حلقه کین در باز نیستباز گرد امروز روز راز نیستگر مکان را ره بدی در لامکانهمچو شیخان بودمی من بر دُکان
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi