Ganj e Hozour audio Program #512 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۱۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۱جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا؟آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا؟چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک می‌زنندچون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا؟با خیالت جزو جزوم می‌شود خندان لبیمی‌شود با دشمن تو مو به مو دندان چرا؟بی خط و بی‌خال تو این عقل امّی می‌بودچون ببیند آن خطت را، می‌شود خط خوان چرا؟تن همی‌گوید به جان پرهیز کن از عشق اوجانش می‌گوید حذر از چشمه حیوان چرا؟روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدستجان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا؟کو یکی برهان که آن از روی تو روشنترست؟کف نبرّد کفرها زین یوسف کنعان چرا؟هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبتبرنروید هیچ از شه دانه احسان چرا؟هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هستگنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا؟بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهانجمله موزونند عالم نبودش میزان چرا؟گیرم این خربندگان خود بار سرگین می‌کشنداین سواران باز می‌مانند از میدان چرا؟هر ترانه اوّلی دارد دلا و آخریبس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۱۱کدام دانه فرورفت در زمین که نرستچرا به دانه انسانت این گمان باشدکدام دلو فرورفت و پر برون نامدز چاه یوسف جان را چرا فغان باشددهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشاکه های هوی تو در جو لامکان باشدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵ذره‌ای گر جهد تو افزون بوددر ترازوی خدا موزون بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱معنی جَفَّ الْقَلَم کی آن بودکه جفاها با وفا یکسان بود؟بل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَموآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۷۲بگویم خفیه تا خواجه نرنجدکه آن دلبر همی در بر نگنجدز مستی من ترازو را شکستمترازو کان گوهر را نسنجدبتان را جمله زو بدرید سربندکه ماده گرگ با یوسف نغنجدهم از جمله سیه روییست آن نیزکه پیش رومیی زنجی بزَنجَدقراضه کیست پیش شمس تبریز؟که گنج زر بیارد یا بگَنجَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۲۰آدمی داند که خانه حادث استعنکبوتی نه که در وی عابث استپشّه کی داند که این باغ از کیست؟کو بهاران زاد و مرگش در دی استکرم کاندر چوب زاید سست‌ حالکی بداند چوب را وقت نهال؟ور بداند کرم از ماهیّتشعقل باشد کرم باشد صورتشعقل، خود را می‌نماید رنگهاچون پری دورست از آن فرسنگهااز ملک بالاست چه جای پری؟تو مگس‌پرّی به پستی می‌پریگرچه عقلت سوی بالا می‌پردمرغ تقلیدت به پستی می‌چردعلم تقلیدی وبال جان ماستعاریه‌ست و ما نشسته کان ماستزین خرد جاهل همی باید شدندست در دیوانگی باید زدنهرچه بینی سود خود زان می‌گریززهر نوش و آب حیوان را بریزهر که بستاید ترا دشنام دهسود و سرمایه به مفلس وام دهایمنی بگذار و جای خوف باشبگذر از ناموس و رسوا باش و فاشآزمودم عقل دور اندیش رابعد ازین دیوانه سازم خویش رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۸۷خواندن مُحتَسِب مست خراب افتاده را به زندانمُحتَسِب در نیم شب جایی رسیددر بُن دیوار مستی خفته دیدگفت: هی، مستی، چه خوردستی؟ بگوگفت: ازین خوردم که هست اندر سبوگفت: آخر در سبو واگو که چیست؟گفت: از آنک خورده‌ام گفت: این خفیستگفت: آنچ خورده‌ای آن چیست آن؟گفت: آنک در سبو مخفیست آندَوْر می‌شد این سؤال و این جوابماند چون خر مُحتَسِب اندر خَلابگفت او را مُحتَسِب هین آه کنمست هوهو کرد هنگام سُخُنگفت: گفتم آه کن هو می‌کنیگفت: من شاد و تو از غم مُنحَنیآه از درد و غم و بیدادیستهوی هوی می‌خوران از شادیستمُحتَسِب گفت: این ندانم خیز خیزمعرفت متراش و بگذار این ستیزگفت: رو تو از کجا من از کجا؟گفت: مستی خیز تا زندان بیاگفت مست: ای مُحتَسِب بگذار و رواز برهنه کی توان بردن گرو؟گر مرا خود قوت رفتن بدیخانهٔ خود رفتمی وین کی شدی؟

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi