Ganj e Hozour audio Program #515 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۵۱۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۶۱ما همه از الست همدستیمعاقبت شکر بازپیوستیمما همه همدلیم و همراهیمجمله از یک شراب سرمستیمما ز کونین عشق بگزیدیمجز که آن عشق هیچ نپرستیمچند تلخی کشید جان ز فراقعاقبت از فراق وارستیمآفتابی درآمد از روزنکرد ما را بلند اگر پستیمآفتابا مکش ز ما دامننی که بر دامن تو بنشستیماز شعاع تو است اگر لعلیماز تو هستیم ما اگر هستیمپیش تو ذره وار رقصانیماز هوای تو بند بشکستیمA Quote From Albert Einstein" A human being is a part of the whole called by us universe, a part limited in time and space. He experiences himself, his thoughts and feeling as something separated from the rest, a kind of optical delusion of his consciousness. This delusion is a kind of prison for us, restricting us to our personal desires and to affection for a few persons nearest to us. Our task must be to free ourselves from this prison by widening our circle of compassion to embrace all living creatures and the whole of nature in its beauty. "سخنی از آلبرت اینشتین" هر انسانی قسمتی از کل است که ماآن را کائنات (Universe) مینامیم.قسمتی که بوسیله زمان و مکانمحدود میشود. او خود را به صورت نوعی نورـ وهم هشیاری(Optical delusion of consciousness)تجربه میکند، که به موجب آن خودش، فکرها واحساساتش جدا از دیگران انگاشته (دیده) میشود. این وهم هشیاری نوعی زندان است کهتمایلات و مهر ما را به تعدادی از انسانهاکه نزدیک به ما هستند، محدود میکند. کار ما در این جهان آزاد ساختن خود ازاین زندان است. این آزاد سازی از طریقعریض تر کردن دایره مهر ما صورتمیگیرد تا تمام موجودات زنده و کل طبیعترا با همه زیبایی هایش در بر بگیرد. ""Optical delusion of consciousness Video" "نور ـ وهم ذهنی هشیاری"مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۵۶تتمهٔ نصیحت رسول علیه السلام بیمار راگفت پیغامبر مر آن بیمار راچون عیادت کرد یار زار راکه مگر نوعی دعایی کردهایاز جهالت زَهْربایی خوردهای؟یاد آور چه دعا میگفتهایچون ز مکر نفس میآشفتهایگفت: یادم نیست الاّ همّتیدار با من یادم آید ساعتیاز حضور نوربخش مصطفیپیش خاطر آمد او را آن دعاهمت پیغمبر روشنْ کده
پیش خاطر آمدش آن گم شدهتافت زان روزن که از دل تا دلستروشنی که فرق حق و باطلستگفت: اینک یادم آمد ای رسولآن دعا که گفتهام من بُوالْفُضولچون گرفتار گنه میآمدمغرقه دست اندر حَشایش میزدماز تو تهدید و وعیدی میرسیدمجرمان را از عذاب بس شدیدمضطرب میگشتم و چاره نبودبندِ محکم بود و قفل ناگشودنی مقام صبر و نی راه گریزنی امید توبه، نی جای ستیزمن چو هاروت و چو ماروت از حَزَنآه میکردم که ای خلّاق مناز خطر هاروت و ماروت آشکارچاه بابل را بکردند اختیارتا عذاب آخرت اینجا کَشَندگُربُزند و عاقل و ساحرْوَشَندنیک کردند و بجای خویش بودسهلتر باشد ز آتش رنج دودحد ندارد وصف رنج آن جهانسهل باشد رنج دنیا پیش آنای خنک آن کو جهادی میکندبر بدن زجری و دادی میکندتا ز رنج آن جهانی وا رهدبر خود این رنج عبادت مینهدمن همیگفتم که یا رب آن عذابهم درین عالم بِران بر من شتابتا در آن عالم فراغت باشدمدر چنین درخواست حلقه میزدماین چنین رنجوریی پیدام شدجان من از رنج بی آرام شدماندهام از ذکر و از اورادِ خودبیخبر گشتم ز خویش و نیک و بدگر نمیدیدم کنون من روی توای خجسته وی مبارک بوی تومیشدم از بند من یکبارگیکردیَم شاهانه این غمخوارگیگفت: هی هی این دعا دیگر مکنبَرمَکَن تو خویش را از بیخ و بنتو چه طاقت داری ای مور نَژَندکه نهد بر تو چنان کوه بلند؟گفت توبه کردم ای سلطان که مناز سَرِ جَلْدی نلافم هیچ فن
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi