Ganj e Hozour audio Program #548 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۴۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۳۸ببرد عقل و دلم را براق عشق معانیمرا بپرس کجا برد؟ آن طرف که ندانیبدان رواق رسیدم، که ماه و چرخ ندیدمبدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانییکی دمیم امان ده، که عقل من به من آیدبگویمت صفت جان، تو گوش دار که جانیولیک پیشتر آ خواجه! گوش بر دهنم دهکه گوش دارد دیوار و این سِریست نهانیعنایتیست ز جانان، چنین غریب کرامتز راه گوش درآید چراغ‌های عیانیرفیق خضر خرد شو به سوی چشمه حَیَوانکه تا چو چشمه خورشید روز نور فشانیچنانک گشت زلیخا جوان به همّت یوسفجهان کهنه بیابد از این ستاره جوانیفروخورد مه و خورشید و قطب هفت فلک راسهیل جان، چو برآید ز سوی رُکن یَمانیدمی قُراضه دین را بگیر و زیر زبان نهکه تا به نقد ببینی که در درونه چه کانی!فتاده‌ای به دهان‌ها، همی‌گزندت مردملطیف و پخته چو نانی، بدان همیشه چنانیچو ذره پای بکوبی، چو نور دست تو گیردز سردیست و ز تری که همچو ریگ گرانیچو آفتاب برآمد به خاک تیره بگویدکه:« چون قرین تو گشتم تو صاحب دو قرانی »تو بز نه‌ای که برآیی چراغپایه به بازیکه پیش گله شیران چو نرّه شیر شبانیچراغ پنج حست را به نور دل بفروزانحواس پنج نمازست و دل چو سَبْعِ مَثانیهمی‌رسد ز سموات هر صبوح نداییکه ره بری به نشانی، چو گرد ره بنشانیسپس مکش چو مخنَّث عنان عزم، که پیشتدو لشکرست که در وی تو پیش رو چو سِنانیشکر به پیش تو آمد، که برگشای دهان راچرا ز دعوت شکر چو پسته بسته دهانی؟!بگیر طبله شکر، بخور به طبل، که نوشتمکوب طبل فسانه، چرا حریف زبانی؟!ز شمس مفخر تبریز، آفتاب پرستیکه اوست شمس معارف، رئیس شمس مکانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۳چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشی؟بُراق عشق جان داری، ز مرگ خر چه اندیشی؟!چو من با تو چنین گرمم، چه آه سرد می‌آری؟!چو بر بام فلک رفتی، ز بحر و بر چه اندیشی؟!خوش آوازی من دیدی، دواسازی من دیدیرسن بازی من دیدی، از این چنبر چه اندیشی؟!برین صورت چه می‌چفسی، ز بی‌معنی چه می‌ترسیچو گوهر در بغل داری، ز بدگوهر چه اندیشی؟!مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۵۸سالی دو عید کردن کار عوام باشدما صوفیان جان را هر دم دو عید بایدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵بازآمدم چون عید نو، تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بی‌آب را، کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنماز شاه بی‌آغاز من پران شدم چون باز منتا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگ درنده‌ست نفس بَد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟در ضَلالت هست صد کَل را کُلَهنفس زشت کُفْرناکِ پر سَفَهْزین سبب می‌گویم ای بندهٔ فقیرسلسله از گردن سگ برمگیرگر مُعَلَّم گشت این سگ، هم سگ استباش ذَلَّت نَفْسُهُ کو بَدرگ استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۹۴ای خُنُک آن را که ذَلَّتْ نَفْسُهُوای آنکس را که یُرْدی رَفسُهُخوشا به حال کسی که نفسش خوار و ذلیل شده باشد؛و وای به حال کسی که ضربات نفس، او را هلاک کند.خبر« خوشا به حال کسی که نفسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۶۰فرض می‌آری به جا، گر طایفیبر سُهیلی، چون ادیم طایفیتا سهیلت وا خرد از شر پوستتا شوی چون موزه‌ای هم‌پای دوستجمله قرآن شرح خُبْث نفس‌هاستبنگر اندر مُصْحَف، آن چشمت کجاستذکر نفس عادیان، کآلت بیافتدر قِتالِ انبیا مو می‌شکافتقرن قرن از شُؤمِ نفس بی‌ادبناگهان اندر جهان می‌زد لَهَبمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۲پوست از دارو بلاکش می‌شودچون ادیم طایفی خوش می‌شودورنه تلخ و تیز مالیدی دروگنده گشتی ناخوش و ناپاک بوآدمی را پوست نامَدْبُوغ داناز رطوبتها شده زشت و گرانتلخ و تیز و مالش بسیار دهتا شود پاک و لطیف و با فَرِهور نمی‌تانی رضا ده ای عَیارگر خدا رنجت دهد بی‌اختیارکه بلای دوست تطهیر شماستعلم او بالای تدبیر شماستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۷در دل و جان خانه کردی عاقبتهر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کاتش در این عالم زنیوانگشتی تا نکردی عاقبتای ز عشقت عالمی ویران شدهقصد این ویرانه کردی عاقبتیک سرم این سوست یک سر سوی تودوسرم چون شانه کردی عاقبتدانه‌ای بیچاره بودم زیر خاکدانه را دُردانه کردی عاقبت

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi