Ganje Hozour audio Program #559 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۵۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۸ جون ۲۰۱۵ ـ ۱۹ خرداد ۱۳۹۴PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶هر کسی در عجبی و عجب من اینستکو نگنجد به میان چون به میان می‌آید؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۱ای پادشاه صادقان چون من منافق دیده‌ای؟با زندگانت زنده‌ام با مردگانت مرده‌اممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۹این دوی اوصاف دید اَحْوَلستورنه اول آخِر، آخِر اولستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۰۹هین ز من بپذیر یک چیز و بیارپس ز من بستان عوض آن را چهارگفت ای موسی کدامست آن یکیشرح کن با من از آن یک اندکیگفت آن یک که بگویی آشکارکه خدایی نیست غیر کردگارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۲۸گفت موسی کاوّلین آن چهارصحتی باشد تنت را پایدارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۳۰ثانیاً باشد تو را عمر درازکه اَجَل دارد ز عُمرت ِاحتراز (۱)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶۸بس کن ای موسی بگو وعدهٔ سومکه دل من ز اضطرابش گشت گمگفت موسی: آن سوم مُلک دوتودو جهانی خالص از خصم و عدوبیشتر زان مُلک کاکنون داشتیکان بُد اندر جنگ وین در آشتیآنکه در جنگت چنان مُلکی دهدبنگر اندر صلح خوانت چون نهدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۷۳گفت: ای موسی چهارم چیست؟ زودبازگو صبرم شد و حرصم فزودگفت: چارم آنکه مانی تو جوانموی هم‌چون قیر و رخ چون ارغوانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۹۴چونک آب خوش ندید آن مرغ کورپیش او کوثر نماید آب شورهمچنین موسی کرامت می‌شمردکه نگردد صاف اقبال تو دُرد (۲)گفت: اَحْسَنْت و نکو گفتى ولیکتا کنم من مشورت با یار نیکمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۰۲هم در آن مجلس که بشنیدی تو اینچون نگفتی آری و صد آفرین؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۲۲الله الله زود بفروش و بخَرقطره‌ای ده بحر پُر گوهر ببرالله الله هیچ تاخیری مکُنکه ز بحر لطف آمد این سخُنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۲۶گفت: با هامان بگویم ای سَتیر(۳)شاه را لازم بُوَد رأی وزیرگفت: با هامان مگو این راز راکور کَمْپیری چه داند باز را؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۲۸قصهٔ باز پادشاه و کمپیرْزنباز اسپیدی به کمپیری(۴) دهیاو بِبُرَّد ناخنش بهر بِهیناخنی که اصل کارست و شکارکورْ کَمْپیرک ببرَّد کوروارکه کجا بوده ست مادر که تو راناخنان زین سان درازست ای کیا؟ناخن و منقار و پرش را بریدوقت مهر این می‌کند زال پلیدچونک تُتماجش(۵) دهد او کم خوردخشم گیرد مهرها را بردَرَدکه چنین تُتماج پختم بهر توتو تکبر می‌نمایی و عُتُو(۶)؟!تو سزایی در همان رنج و بلانعمت و اقبال کی سازد تو را؟!آب تُتماجش دهد کین را بگیرگر نمی‌خواهی که نوشی زان فَطیر(۷)آب تتماجش نگیرد طبع باززال بِتْرُنْجَد(۸) شود خشمش درازاز غضب شُربای سوزان بر سرشزن فرو ریزد شود کَل مِغْفَرَش(۹)اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوزیاد آرد لطف شاه دل‌فروزز آن دو چشم نازنین با دَلال(۱۰)که ز چهرهٔ شاه دارد صد کمالچشم مازاغَش* شده پر زخم زاغچشم نیک از چشم بد با درد و داغچشم دریا بَسطتی(۱۱) کز بسط اوهر دو عالم می‌نماید تار موگر هزاران چرخ در چشمش رودهم‌چو چشمه پیش قُلْزُم(۱۲) گم شودچشم بگذشته ازین محسوسهایافته از غیب‌بینی بوسهاخود نمی‌یابم یکی گوشی که مننکته‌ای گویم از آن چشم حسنمی‌چکید آن آب محمود جلیلمی‌ربودی قطره‌اش را جبرئیلتا بمالد در پر و منقار خویشگر دهد دستوریش آن خوب کیشباز گوید: خشم کمپیر ار فروختفرّ و نور و صبر و علمم را نسوختباز جانم باز صد صورت تَنَدزخم بر ناقه نه بر صالح زندصالح از یک‌دم که آرد با شکوهصد چنان ناقه بزاید متن کوهدل همی گوید: خموش و هوش دارورنه درانید غیرت پود و تارغیرتش را هست صد حلم نهانورنه سوزیدی به یک دم صد جهاننَخْوت شاهی گرفتش جای پندتا دل خود را ز بند پند کَنْدکه کنم با رأی هامان مشورتکوست پشت مُلک و قطب مَقْدِرَت(۱۳)مصطفی را رای‌زن صِدیق ربرأی‌زن بُوجَهل را شد بُولَهَبعِرق(۱۴) جنسیت چنانش جذب کردکان نصیحتها به پیشش گشت سردجنس سوی جنس صد پَرّه پَرَدبر خیالش بندها را بر دَرَد* قرآن کریم، سوره (۵۳) نجم، آیه ۱۷مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.ترجمه فارسیچشم او نلغزید و طغیان نکرد.ترجمه انگلیسی(His ) sight never swerved, nor did it go wrong.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۵۷قصهٔ آن زن کی طفل او بر سر ناودان غیژید و خطر افتادن بود و از علی کرم‌الله وجهه چاره جستیک زنی آمد به پیش مُرتضیگفت: شد بر ناودان طفلی مراگَرْش می‌خوانم نمی‌آید به دستور هِلَم(۱۵) ترسم که افتد او به پستنیست عاقل تا که دریابد چون ماگر بگویم کز خطر سوی من آهم اشارت را نمی‌داند به دستور بداند نشنود این هم بد استبس نمودم شیر و پستان را بدواو همی گرداند از من چشم و رواز برای حق شمایید ای مِهاندستگیر این جهان و آن جهانزود درمان کن که می‌لرزد دلمکه به درد از میوهٔ دل بِسْکُلم(۱۶)گفت: طفلی را برآور هم به بامتا ببیند جنس خود را آن غلامسوی جنس آید سبک زآن ناودانجنس بر جنس است عاشق جاودانزن چنان کرد و چو دید آن طفل اوجنس خود خوش خوش بدو آورد رو سوی بام آمد ز متن ناودانجاذب هر جنس را هم جنس دانغَژغَژان آمد به سوی طفل طفلوا رهید او از فتادن سوی سِفْل(۱۷)زآن بُوَد جنس بَشَر پیغمبرانتا به جنسیّت رهند از ناودانپس بشر فرمود خود را مِثْلُکُمتا به جنس آیید و کم گردید گُمزانکه جنسیّت عجایب جاذبی ستجاذبش جنس ست هر جا طالبی ستعیسی و ادریس بر گردون شدندبا ملایک چونکه همجنس آمدندباز آن هاروت و ماروت از بلندجنس تن بودند زآن زیر آمدندکافران هم جنس شیطان آمدهجانشان شاگرد شیطانان شدهصد هزاران خُوی بَد آموختهدیده‌های عقل و دل بر دوختهکمترین خوشان به زشتی آن حسدآن حسد که گردن ابلیس زدزآن سگان آموخته حِقد(۱۸) و حَسَدکه نخواهد خَلْق را مُلک اَبَدهر که را دید او کمال، از چپ و راستاز حسد قُولِنجش آمد درد خاستزآنکه هر بدبخت خرمن‌ سوختهمی‌نخواهد شمع کس افروختههین کمالی دست آور تا تو هماز کمال دیگران نفتی به غماز خدا می‌خواه دفع این حسدتا خدایت وا رهاند از جسدمر تو را مشغولیی بخشد درونکه نپردازی از آن سوی برونجرعهٔ مَی را خدا آن می‌دهدکه بدو مست از دو عالم می‌رهدخاصیت بنهاده در کف حشیشکو زمانی می‌رهاند از خودیشخواب را یزدان بدآن سان می‌کندکز دو عالم فکر را بر می‌کندکرد مجنون را ز عشق پوستیکو بنشناسد عدو از دوستیصد هزاران این چنین مَی‌ دارد اوکه بر ادراکات تو بگمارد اوهست مَی های شقاوت نفس راکه ز ره بیرون بَرَد آن نَحْس راهست مَی های سعادت عقل راکه بیابد منزل بی‌نَقْل راخیمهٔ گردون ز سرمستی خویشبرکَنَد، زآن سو بگیرد راه پیشهین به هر مستی دلا غِرّه مشوهست عیسی مست حق، خر مست جواین چنین مَی را بجُو زین خُنب(۱۹) هامستی‌اش نَبْود ز کوته دُنب هازانکه هر معشوق چون خُنبی ست پُرآن یکی دُرد و دگر صافی چو دُرمَی‌ شناسا هین بِچَش با احتیاطتا مَیی یابی مُنَزَّه ز اختلاطهر دو مستی می‌دهندت لیک اینمستی‌ات آرد کَشان تا ربِّ دینتا رهی از فکر و وسواس و حیَلبی عِقال(۲۰) این عقل در رَقْص‌ُالْجَمَلانبیا چون جنس روحند و مَلَکمر مَلَک را جذب کردند از فلکباد جنس آتش ست و یار اوکه بود آهنگ هر دو بر عُلُوچون ببندی تو سر کوزهٔ تهیدر میان حوض یا جویی نهیتا قیامت آن فرو نآید به پستکه دلش خالی ست و در وی باد هستمیل بادش چون سوی بالا بودظرف خود را هم سوی بالا کشدباز آن جانها که جنس انبیاستسوی‌ایشان کش کشان چون سایه‌هاستزانکه عقلش غالب ست و بی ز شکعقل جنس آمد به خلقت با مَلَکوآن هوای نفس غالب بر عَدُونفس جنس اَسْفَل(۲۱) آمد شد بدوبود قِبطی جنس فرعون ذمیم(۲۲)بود سِبطی جنس موسی کلیمبود هامان جنس‌ْتر فرعون رابرگُزیدش برد بر صدر سَرالاجرم از صدر تا قعرش کشیدکه ز جنس دوزخ‌اند آن دو پلیدهر دو سوزنده چو دوزخ ضد نورهر دو چون دوزخ ز نور دل نَفور(۲۳)زانکه دوزخ گوید: ای مؤمن تو زودبرگذر که نورت آتش را ربودبگذر ای مؤمن که نورت می کُشدآتشم را چونکه دامن می کَشدمی‌رمد آن دوزخی از نور همزانک طبع دوزخستش ای صَنَمدوزخ از مؤمن گریزد آنچنانکه گریزد مؤمن از دوزخ به جانزانکه جنس نار نَبْوَد نور اوضد نار آمد حقیقت نورْجُودر حدیث آمد که مؤمن در دعاچون امان خواهد ز دوزخ از خدادوزخ از وی هم امان خواهد به جانکه خدایا دور دارم از فلانجاذبهٔ جنسیتست اکنون ببینکه تو جنس کیستی از کفر و دین؟گر به هامان مایلی هامانییور به موسی مایلی سُبحانییور به هر دو مایلی انگیختهنفس و عقلی هر دُوان آمیختههر دو در جنگند هان و هان بکوشتا شود غالب معانی بر نُقوشدر جهان جنگ شادی این بس استکه ببینی بر عدو هر دم شکستآن ستیزه‌رو به سختی عاقبتگفت با هامان برای مشورتوعده‌های آن کلیم‌الله راگفت و مَحْرم ساخت آن گُمراه راقرآن کریم، سوره (١٨)  كهف، آیه ١١٠قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.ترجمه فارسیبگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت‌]كه به من وحى مى‌شود كه : خداى شما خدايى يگانه است. پس هركس به ديدار پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.ترجمه انگلیسیSay: "I am but a man like yourselves, (but) the inspiration has come to me, that your Allah is one Allah: whoever expects to meet his Lord, let him work righteousness, and, in the worship of his Lord, admit no one as partner.(۱) اِحتراز: پرهیز کردن، خودداری کردن.(۲) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب در ظرف ته نشین شود، رسوب مایعات.(۳) سَتیر: پاک دامن.(۴) کَمپیر: پیرزن (بسیار سالخورده).(۵) تُتماج: نوعی آش که از آرد می پختند.(۶) عُتُو: تکبر کردن، بی ادبی کردن.(۷) فَطیر: خمیر.(۸) بِترُنجد: درهم‌ کشیده شدن، در اینجا به معنی اخم کردن است.(۹) مِغفَر: کلاه‌خود، در اینجا به معنی سر است.(۱۰) دَلال:‌ ناز و کرشمه.(۱۱) بَسطَت: گشایش، وسعت.(۱۲) قُلْزُم: دریا.(۱۳) مَقدِرَت: قدرت، توانایی.(۱۴) عِرق: ریشه، رگ، خوی.(۱۵) هِلَم: رها کنم.(۱۶) بِسکُلَم: جدا شوم.(۱۷) سِفل: پایین.(۱۸) حِقد: کینه.(۱۹) خُنب: خُم.(۲۰) عِقال: زانوبند شتر.(۲۱) اَسْفَل: پایین تر، پست تر.(۲۲) ذَمیم: نکوهیده، زشت.(۲۳) نَفور: بسیار رمنده.

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi