Ganje Hozour audio Program #572 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۷۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۷ سپتامبر ۲۰۱۵ ـ ۱۷ شهریور PDF ،تمامی اشعار این برنامه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵
ای نوش کرده نیش را، بی‌خویش کن باخویش راباخویش کن بی‌خویش را، چیزی بده درویش را تشریف(۱) ده عشاق را، پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق(۲) را، چیزی بده درویش را با روی همچون ماه خود، با لطف مسکین خواه خودما را تو کن همراه خود، چیزی بده درویش را چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنیبا ما چه همره می‌کنی؟ چیزی بده درویش را درویش را چه بود نشان؟ جان و زبان درفشاننی دلق(۳) صدپاره کشان، چیزی بده درویش را هم آدم و آن دم توی، هم عیسی و مریم تویهم راز و هم محرم توی، چیزی بده درویش را تلخ از تو شیرین می‌شود، کفر از تو چون دین می‌شودخار از تو نسرین می‌شود، چیزی بده درویش را جان من و جانان من، کفر من و ایمان منسلطان سلطانان من، چیزی بده درویش را ای تن پرست بوالحزن، در تن مپیچ و جان مکنمنگر به تن، بنگر به من، چیزی بده درویش را امروز ای شمع آن کنم، بر نور تو جولان کنمبر عشق جان افشان کنم، چیزی بده درویش را امروز گویم چون کنم، یک باره دل را خون کنموین کار را یک سون(۴) کنم، چیزی بده درویش را تو عیب ما را کیستی؟ تو مار یا ماهیستی؟خود را بگو تو چیستی؟ چیزی بده درویش را جان را درافکن در عدم، زیرا نشاید ای صنم

























تو محتشم(۵) او محتشم، چیزی بده درویش را 
مولوی، مثنوی، دفتراول، بیت ۹۷۸

سر شکسته نیست این سر را مبندیک دو روزک جهد کن باقی بخندبد مُحالی(۶) جست کو دنیا بجستنیک حالی جست کو عقبی بجستمکرها در کسب دنیا بارد(۷) استمکرها در ترک دنیا وارد(۸) است   مکر آن باشد که زندان حفره(۹) کردآنک حفره بست آن مکری است سرداین جهان زندان و ما زندانیانحفره‌کن زندان و خود را وا رهانچیست دنیا از خدا غافل بدننه قماش(۱۰) و نقره و میزان(۱۱) و زن مال را کز بهر دین باشی حَمول(۱۲)نِعمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسولآب در کشتی هلاک کشتی استآب اندر زیر کشتی پشتی(۱۳) استچونک مال و ملک را از دل براندزان سلیمان خویش جز مسکین نخواند کوزهٔ سربسته اندر آب زفت(۱۴)از دل پر باد فوق آب رفت باد درویشی چو در باطن بودبر سر آب جهان ساکن بود گر چه جملهٔ این جهان ملک وی استملک در چشم دل او لاشِی‌ْ (۱۵)است پس دهان دل ببند و مُهر کن
























پر کنش از بادگیرِ(۱۶) مِنْ لَدُن(۱۷)

حکیم سنایی، قصیده شماره ۱۰۸

بیرون خرام و برنشین بر شهپر(۱۸) روح‌الامین(۱۹)آخر گزافست(۲۰) این چنین تو محتشم او محتشم بستان الاهی جام را بردار از آدم دام رادر باز ننگ و نام را اندر خرابات قدماز عشق کانی کن دگر وز باده جانی کن دگروز جان جهانی کن دگر بنشین درو شاد و خرم   (۱) تشریف: شریف گردانیدن، بزرگ ‌داشتن، لباسی که شاهان به بزرگان می دادند، خلعت.(۲) تریاق: پادزهر، تریاک.(۳) دلق: خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می‌کنند.(۴) سون: سو، طرف، جانب، کنار.(۵) مُحْتَشَم: باحشمت، دارای شکوه، ثروتمند.(۶) مُحال: ناممکن و ناشدنی.(۷) بارد: سرد، خنک و ناخوشایند، در اینجا، نامربوط و ناوارد و ناروا.(۸) وارد: جایز و روا(۹) حفره: سوراخ، گودال، مَغاک.(۱۰) قماش: رخت، متاع و اسباب خانه.(۱۱) میزان: ترازو(۱۲) حَمول: بسیار حمل کننده، بردبار، شکیبا.(۱۳) پشتی: حامی، پشت و پناه.(۱۴) زفت:‌ درشت، ستبر، عظیم.(۱۵) لاشِی‌ْ: هیچ، چیزی که وجود ندارد، مخفف لاشَئ.(۱۶) بادگیر: مجرایی که برای جریان هوا در سقف یا دیوار سازند.(۱۷) علم لَدُنی: علمی است که از طریق کشف و الهام حاصل می شود و مختص اهل قرب است و تنها با تعلیم و تفهیم ربّانی به دست می آید نه با دلایل عقلی.(۱۸) شهپر: پر بزرگ پرنده، شه‌بال.(۱۹)روح‌الامین: جبرئیل(۲۰) گزاف: بیهوده، عبث.

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi