Ganje Hozour audio Program #575 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۷۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۵ ـ ۷ مهر PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۶۷این شکل که من دارم ای خواجه که را مانم؟یک لحظه پری شکلم، یک لحظه پری خوانمدر آتش مشتاقی هم جمعم و هم شمعمهم دودم و هم نورم، هم جمع و پریشانمجز گوش رباب دل از خشم نمالم منجز چنگ سعادت را از زخمه نرنجانمچون شکر و چون شیرم، با خود زنم و گیرمطبعم چو جنون آرد زنجیر بجنبانمای خواجه چه مرغم من! نی کبکم و نی بازمنی خوبم و نی زشتم، نی اینم و نی آنمنی خواجه بازارم، نی بلبل گلزارمای خواجه تو نامم نه، تا خویش بدان خوانمنی بنده نی آزادم، نی موم نه پولادمنی دل به کسی دادم، نی دلبر ایشانمگر در شرم و خیرم، از خود نه‌ام از غیرمآن سو که کشد آن کس، ناچار چنان رانممولوی، مثنوی، دفترششم، بیت ۴۵۰۵از هزاران یک کسی خوش‌منظر(۱)ستکه بداند کو به صندوق اندرست مولوی، مثنوی، دفترششم، بیت ۴۵۱۶فُرجه(۲) صندوق نَو نَو مُسْکِرست(۳)در نیابد کو به صندوق اندرست  حافظ، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۶حافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که دربند توام آزادممولوی، مثنوی، دفتراول، بیت ۳۹۳خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب(۴) رب عطار، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شمارهٔ ۸۷رهی کان ره نهان اندر نهان استچو پیدا شد عیان اندر عیان استچه می‌گویم چه پیدا و چه پنهانکه این بالای پیدا و نهان استچه می‌گویم چه بالا و چه پستیکه این بیرون ازین است و از آن استچه می‌گویم چه بیرون چه درون استکه بیرون و درون گفت زبان استچگویم آنچه هرگز کس نگفته استچه دانم آنکه هرگز کس ندانستگمانی چون برم چون کس نبرده استنشانی چون دهم چون بی‌نشان استمکن روباه بازی شیر مرداخموشی پیشه کن کین ره عیان استبرو از پوست بیرون آی کین کارنه کار توست کار مغز جان استبرو عطار و ترک این سخن گیرکه این را مستمع(۵) در لامکان(۶) استمولوی، مثنوی، دفتراول، بیت ۸۲۳عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهودرو به آتش کرد شه کای تندخوآن جهان سوز طبیعی خوت کو؟چون نمی‌سوزی؟ چه شد خاصیّتت؟یا ز بخت ما دگر شد نیّتت؟می‌نبخشایی تو بر آتش‌پرستآنک نپرستد ترا او چون برست؟هرگز ای آتش تو صابر نیستیچون نسوزی؟ چیست قادر نیستی؟چشم‌بند(۷) است این عجب یا هوش‌بند(۸)چون نسوزد آتش افروز بلند؟جادوی کردت کسی یا سیمیاست(۹)؟یا خلاف طبع تو از بخت ماست؟گفت آتش: من همانم آتشماندر آ تا تو ببینی تابشمطبع من دیگر نگشت و عنصرمتیغ حقم هم به دستوری برمبر در خرگهٔ(۱۰) سگان ترکمانچاپلوسی کرده پیش میهمانور بخرگه بگذرد بیگانه‌رو(۱۱)حمله بیند از سگان شیرانه اومن ز سگ کم نیستم در بندگیکم ز ترکی نیست حق در زندگیآتش طبعت اگر غمگین کندسوزش از امر ملیک دین(۱۲) کندآتش طبعت اگر شادی دهداندرو شادی ملیک دین نهدچونک غم‌بینی تو استغفار کنغم به امر خالق آمد کار کنچون بخواهد عین غم شادی شودعین بند پای آزادی شودمولوی، مثنوی، دفتراول، بیت ۱۲۵۲باغبان را خار چون در پای رفتدزد فرصت یافت کالا برد تَفت(۱۳)چون ز حیرت رست باز آمد به راهدید برده دزد رخت از کارگاهرَبِّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و آهیعنی آمد ظلمت و گم گشت راهاین قضا ابری بود خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو همچو موشمن اگر دامی نبینم گاه حکممن نه تنها جاهلم در راه حکمای خنک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت او زاری گرفتگر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار قصد جان کندهم قضا جانت دهد درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ خرگاهت زنداز کرم دان این که می‌ترساندتتا به ملک ایمنی بنشاندتمولوی، مثنوی، دوم، بیت ۲۷۱۰نوحهٔ اِنّا ظَلَمْنا می‌زدینیست دستان و فسونش را حدیقرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَترجمه فارسیگفتند: پروردگارا! به خود ستم كرديم و اگر بر ما آمرزش و مهربانینیاوری بى‌شك از زيانكاران خواهيم بود.ترجمه انگلیسیThey said: "Our Lord! We have wronged our own soulsIf thou forgive us not and bestow not upon us Thy Mercy we shall certainly be lost".فردوسی، شاهنامه، پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران خبر شد سوی شاه مازندراندلش گشت پر درد و سر شد گران(۱۴)ز دیوان به پیش اندرون سنجه بودکه جان و تنش زان سخن رنجه بودبدو گفت رو نزد دیو سپیدچنان رو که بر چرخ گردنده شید(۱۵)بگویش که آمد به مازندرانبغارت از ایران سپاهی گران(۱۶)جهانجوی کاووس شان پیش رویکی لشگری جنگ سازان نو(۱۷)کنون گر نباشی تو فریادرسنبینی بمازندران زنده کسچو بشنید پیغام سنجه نهفتبر دیو پیغام شه بازگفتچنین پاسخش داد دیو سپیدکه از روزگاران مشو ناامیدبیایم کنون با سپاهی گرانببرم پی(۱۸) او ز مازندرانچنین گفت کاووس با مهترانکه ای سرفرازان گُندآورانشما یک به یک نیکخواه(۱۹) منیدبر آیین و فرمان و راه منیدکنون شاه مازندران را به دستبیارم برآرم به دیوان شکستنخواهم که در پیش آن مرزبانبه پیغام و نامه گشایم زبانچو فردا برآید خور(۲۰) از خاوران(۲۱)بر آییم یکسر به مازندراننه شاهش بمانیم(۲۲) و نی لشکرشبگیریم سر تا به سر کشورشبکوبیم سرشان به نعل ستوربه دیوان نماییم(۲۳) یک دست زور(۲۴)همه مرز را زیر پا آوریممراد دل خود به جا آوریمبزرگان نهادند سر بر زمینبخواندند بر جان شاه آفرینکه دست بد از شاه کوتاه بادزمین و زمانت نکوخواه بادهمه بندگانیم و فرمان پذیرخداوند کوپال(۲۵) و شمشیر و تیربه رنج از کجا باز ماند سپاهکه هستند پرورده گنج شاههمه جان فدای شهنشه کنیمیکی رزم شاهانه را ده کنیمولیکن ستمکاره دیو سپیدنگردد بدان جایگه او پدیدکه او دیو بسیار جادوگر استبه دیوان مازندران او سر(۲۶) استگر او در نیاید درین کارزاربرآریم از جان دیوان دمار(۲۷)ببودند تا شب درین گفتگویهمی لاف زد مرد پیکارجویبدینگونه آن روز تا وقت شامهمی پخت کاووس سودای خام(۲۸)شب آمد یکی ابر شد با سپاهجهان کرد چون روی زنگی سیاهچو دریای قارست گفتی جهانهمه روشناییش گشته نهانیکی خیمه زد بر سر او دود قار(۲۹)سیه شد جهان چشمها گشت تارز گردون بسی سنگ بارید و خشتپراگنده شد لشکر از آن به دشتوز ایشان فراوان تبه کرد نیزنبود از بد بخت مانیده(۳۰) چیزبسی راه ایران گرفتند پیش ز کردار کاووس دل گشته ریش(۳۱)چو بگذشت شب روز نزدیک شدجهانجوی را چشم تاریک شدز لشکر دو بهره شده تیره چشم(۳۲)سر نامداران ازو پر ز خشمچو تاریک شد چشم کاووس شاهبد آمد ز کردار او بر سپاههمه گنج تاراج و لشکر اسیرجوان دولتی، تیز، برگشته پیر(۳۳)همه داستان یاد باید گرفتکه خیره بماند شگفت از شگفتسپهبد چنین گفت چون دید رنجکه دستور بیدار(۳۴) بهتر ز گنجدریغا که پند جهانگیر زالنپذرفتم و آمدم تنگحالبه سختی چو یک هفته اندر کشیدبه دیده ز ایرانیان کس ندیدبه هشتم بغرید دیو سپیدکه ای شاه بی‌بر(۳۵) به کردار بیدهمی برتری را بیاراستیچرا گاه(۳۶) مازندران خواستیهمی نیروی خویش چون پیل مستبدیدی و کس را ندادی تو دست(۳۷)تو با تاج و با تخت نشکیفتی(۳۸)خرد را بدین‌گونه بفریفتیبسی برده(۳۹) کردی ز مازندرانبکشتی بسی را به گرز گراننبودت ز دیو سپید آگهیکه گردون کند از ستاره تهیکنون آنچ اندر خور(۴۰) کار تستدلت یافت آن آرزوها که جستاگر نبدی پند آموزگار برآوردمی من زجانت دمارولیکن ز گرشاسپ لشکر شکنبود عهد و پیمان ز نیرنگ(۴۱) منکه بر ملک ایران نیارم ستیز(۴۲)وگرنه برآوردمی رستخیز(۴۳)بدارم شما را به رنج و غمانکه تا خود شما را سراید زمان(۴۴)همی گفت آن دیو بد روزگاربه خشم و ستیزه ابا شهریاروزان نره دیوان خنجرگذارگزین کرد جنگی ده و دوهزاربر ایرانیان بر نگهدار کردسر سرکشان پر ز تیمار(۴۵) کردسران را همه بندها ساختندچو از بند و بستن بپرداختندخورش دادشان اندکی جو سبوس(۴۶)بدان تا گذارند روزی به بُؤس(۴۷)وزان پس همه گنج شاه و سپاهچه از تاج یاقوت و پیروزه گاهسپرد آنچ دید از کران تا کران(۴۸)به ارژنگ سالار مازندرانبر شاه بر گفت و او را بگویکه ز آهرمن اکنون بهانه مجویکه من هرچه بایست کردم همهبه خاک آوریدم سراسر رمههمه پهلوانان ایران و شاهنه خورشید بینند روشن نه ماهبه کشتن نکردم برو بر نهیب(۴۹)بدان تا بداند فراز و نشیب(۵۰)به زاری و سختی برآیدش هوش(۵۱)کسی نیز ننهد برین کار گوش(۵۲)چو ارژنگ بشنید گفتار اویسوی شاه مازندران کرد رویهمی رفت با لشکر و خواسته(۵۳)اسیران و اسپان آراستهچو این کرد برگشت دیو سپیدسوی خان(۵۴) خود رفت بر سان شیدبه مازندران ماند کاووس شاههمی گفت کاین بود از من گناه(۱) خوش منظر: نیک نظر، آنکه دیده ای بصیر و ژرف بین دارد.(۲) فُرجه: شکاف و گشادگی میان دو چیز.(۳) مُسکِر: مستی آور، اسم فاعل از مصدر اِسکار.(۴) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن.(۵) مستمع: آن‌که گوش می‌دهد، شنونده، گوش‌دهنده.(۶) لامکان: بی‌جا، بی‌مکان، عالم‌ غیب.(۷) چشم بند: عمل چشم بندی و تردستی و حقه بازی.(۸) هوش بند: عمل بیکار کردن هوش، مولانا آنرا بر قیاس چشم بند ساخته است.(۹) سیمیا: لفظی است عبرانی و معرب. اصل آن « سیم به» یعنی اسم الله است. دانشی است که بدان وسیله می توان کارهای غریب و خارق عادت انجام داد و در عناصر طبیعت تصرف کرد.(۱۰) خرگه: مخفف خرگاه به معنی خیمه بزرگ، سراپرده.(۱۱) بیگانه رو: بیگانه، ناشناس(۱۲) ملیک: پادشاه، ملیک دین کنایه از حضرت حق تعالی است.(۱۳) تَفت: شتابان، شتاب.(۱۴) گران شدن سر: مکدّر و خشمگین و آشفته شدن.(۱۵) شید: خورشید(۱۶) گران: انبوه، بیشمار، فراوان.(۱۷) جنگ سازان نو: رزمجویان و جنگاوران تازه کار.(۱۸) پی: قدم، پا(۱۹) نیکخواه: دوست، مقابل بدخواه.(۲۰) خور: خورشید(۲۱) خاوران: مشرق(۲۲) ماندن: باقی گذاردن، برجا گذاردن(۲۳) نمودن: نشان دادن(۲۴) یک دست زور نمودن به کسی: زور دست و ضرب شست به او نشان دادن.(۲۵) کوپال: گرز، عمود آهنین.(۲۶) سر: فرمانده، رئیس، بزرگ.(۲۷) دمار برآوردن: هلاک ساختن.(۲۸) سودای خام پختن: کنایه از خیالهای باطل و آرزوهای نابرآمدنی کردن.(۲۹) قار: قیر، سیاه.(۳۰) مانیده: مانده، باقی.(۳۱) ریش: مجروح، جریحه دار. ریش گشتن دل به معنی آزرده خاطر و محزون و دل خسته شدن است.(۳۲) تیره چشم: کور، نابینا(۳۳) جوان دولتی، تیز، برگشته پیر: دولت و اقبالی جوان و نیرومند با سرعت به ادبار و بدبختی و سیه روزی و ناتوانی مبدل شد.(۳۴) دستور بیدار: وزیر و مشاور هوشیار و آگاه.(۳۵) بی بَر: بی سود و فایده.(۳۶) گاه: تخت(۳۷) دست به کسی ندادن: به او قدرت و توانایی ندادن، با او موافقت و سازگاری نکردن.(۳۸) شکیفتن: شکیبیدن، آرام گرفتن، صبر و شکیبائی کردن.(۳۹) برده: غلام و کنیز زرخرید.(۴۰) اندر خور: لایق، سزاوار.(۴۱) نیرنگ: افسون، سحر، جادو، طلسم.(۴۲) ستیز:‌ جنگ، نزاع.(۴۳) رستخیز برآوردن: هنگامه کردن.(۴۴) سرآمدن زمان: به پایان رسیدن عمر.(۴۵) تیمار: نگرانی و اندیشه و غم.(۴۶) جو سَبوس: دُرشته آرد جو.(۴۷) بُؤس: سختی، تنگی، مقابل نُعم و فراخی.(۴۸) از کران تا کران: همه جا و در هر جانب.(۴۹) نهیب کردن: ترس و بیم دادن، روی آوردن و حمله کردن با نعره و فریاد.(۵۰) فراز از نشیب دانستن: متوجه پست و بلند زندگی و اقبال و ادبار امور و مسائل شدن.(۵۱) هوش: مرگ.(۵۲) گوش بر کاری نهادن: بدان توجه کردن.(۵۳) خواسته: مال و دارایی(۵۴) خان: خانه، مسکن.

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi