Ganje Hozour audio Program #579 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۷۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۲۶ اکتبر ۲۰۱۵ ـ ۵ آبان PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۵سه روز شد که نگارین(۱) من دگرگونستشکر ترش نبود، آن شکر ترش چونست؟به چشمه‌ای که درو آب زندگانی بودسبو ببردم و دیدم، که چشمه پرخونستبه روضه‌ای(۲) که درو، صد هزار گل می‌رستبه جای میوه و گل، خار و سنگ و هامونستفسون(۳) بخوانم و بر روی آن پری بدمماز آنک کار پری خوان، همیشه افسونستپری من به فسون‌ها، زبون شیشه نشدکه کار او، ز فسون و فسانه بیرونستمیان ابروی او خشم‌های دیرینه‌ستگره در ابروی لیلی، هلاک مجنونستبیا بیا که مرا، بی‌تو زندگانی نیستببین ببین که مرا، بی‌تو چشم جیحونستبه حق روی چو ماهت که چشم روشن کناگر چه جرم من از جمله خلق افزونستبه گرد خویش برآید دلم که جرمم چیستاز آنک هر سببی با نتیجه مقرونست(۴)ندا همی‌رسدم از نقیب(۵) حکم ازلکه گرد خویش مجو، کاین سبب نه زان کونستخدای بخشد و گیرد، بیارد و ببردکه کار او، نه به میزان عقل موزونستبیا بیا که هم اکنون به لطف «کُنْ فَیَکون»*بهشت در بگشاید که «غَیرُ مَمْنون»** ستز عین خار ببینی شکوفه‌های عجیبز عین سنگ ببینی که گنج قارونستکه لطف تا ابدست و از آن هزار کلیدنهان میانه کاف و سفینه نونستمولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۵۶۷درها همه بسته‌اند الا در توتا ره نبرد غریب الا بر توای در کرم و عزت و نورافشانیخورشید و مه و ستاره‌ها چاکر تومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۵دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگردزدکی از مارگیری مار بردز ابلهی آن را غنیمت می‌شمردوا رهید آن مارگیر از زخم مارمار کشت آن دزد او را زار زارمارگیرش دید پس بشناختشگفت: از جان مار من پرداختش(۶)در دعا می‌خواستی جانم ازوکش بیابم مار بستانم ازوشکر حق را کان دعا مردود شدمن زیان پنداشتم آن سود شدبس دعاها کآن زیان است و هلاکوز کَرَم می‌نشنود یزدان پاکمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۹۸علت تنگی است ترکیب و عددجانب ترکیب حسها می‌کشدزان سوی حس عالم توحید دانگر یکی خواهی بدان جانب برانامر کن یک فعل بود و نون و کافدر سخن افتاد و معنی بود صافمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۰مرا پرسی که چونی بین که چونمخرابم بیخودم مست جنونممرا از کاف و نون آورد در داماز آن هیبت دوتا چون کاف و نونمپری زاده مرا دیوانه کرده‌ستمسلمانان که می داند فسونمپری را چهره‌ای چون ارغوان استبنالم کارغوان را ارغنونم(۷)* قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۱۱۷بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.ترجمه فارسی[خدا] نو پدیدآرنده آسمانها و زمین است و چون خواهد که کاری صورت گیرد تنها گوید: موجود شو و [فی الحال] موجود شود.ترجمه انگلیسیTo Him is due the primal origin of the heavens and the earthWhen He decreeth a matter, He saith to it: "Be," and it is:** قرآن کریم، سوره فصلت (۴۱)، آیه ۸إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.ترجمه فارسیالبته کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند پاداشی بی‌پایان و ناگسستنی دارند.ترجمه انگلیسیFor those who believe and work deeds of righteousness is a reward that will never fail.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶پیش چوگانهای حکم کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانچونکه بی‌رنگی اسیر(۸) رنگ شدموسیی با موسیی در جنگ شدچون به بی‌رنگی رسی کآن داشتیموسی و فرعون دارند آشتیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۴۵ترسانیدن شخصی زاهدی را کی کم گِری تا کور نشویزاهدی را گفت یاری: در عملکم گِرْی(۹) تا چشم را نآید خَلَل(۱۰)گفت زاهد: از دو بیرون نیست حالچشم بیند یا نبیند آن جمالگر ببیند نور حق خود چه غم است؟در وصال حق دو دیده چه کم استور نخواهد دید حق را گو: برواین چنین چشم شقی گو: کور شوغم مخور از دیده کان عیسی تو راستچپ مرو تا بخشدت دو چشم راستعیسی روح تو با تو حاضر استنصرت از وی خواه کو خوش ناصر استلیک بیگار(۱۱) تن پر استخوانبر دل عیسی منه تو هر زمانهمچو آن ابله که اندر داستانذکر او کردیم بهر راستانزندگی تن مجو از عیسی‌اتکام فرعونی مخواه از موسی‌اتبر دل خود کم نه اندیشهٔ معاشعیش کم ناید تو بر درگاه باشاین بدن خرگاه آمد روح رایا مثال کشتیی مر نوح راتُرک چون باشد بیابد خرگهیخاصه چون باشد عزیز درگهیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۵۷تمامی قصهٔ زنده شدن استخوانها به دعای عیسی علیه السلامخواند عیسی نام حق بر استخواناز برای التماس آن جوانحکم یزدان از پی آن خامْ مَرد(۱۲)صورت آن استخوان را زنده کرداز میان بر جست یک شیر سیاهپنجه‌ای زد کرد نقشش را تباهکله‌اش بر کند مغزش ریخت زودمغز جَوْزی کاندرو مغزی نبودگر ورا مغزی بُدی اشکستنشخود نبودی نقص الا بر تنشگفت عیسی: چون شتابش کوفتی؟گفت: زان رو که تو زو آشوفتیگفت عیسی: چون نخوردی خون مَرد؟گفت: در قسمت نبودم رزق خوردای بسا کس همچو آن شیر ژیانصید خود ناخورده رفته از جهانقسمتش کاهی نه و حرصش چو کوهوجه نه و کرده تحصیل وجوهای مُیَسَّر کرده ما را در جهانسخره و بیگار ما را وا رهانطعمه بنموده بما وان بوده شَسْت(۱۳)آنچنان بنما به ما آن را که هستگفت آن شیر: ای مسیحا این شکاربود خالص از برای اعتبارگر مرا روزی بدی اندر جهانخود چه کارستی مرا با مردگان؟این سزای آنک یابد آب صافهمچو خر در جو بمیزد(۱۴) از گزافگر بداند قیمت آن جوی خراو به جای پا نهد در جوی سراو بیابد آنچنان پیغامبریمیر آبی زندگانی‌ پروریچون نمیرد پیش او کز امر کُن؟ای امیر آب ما را زنده کنهین سگ نفس تو را زنده مخواهکو عدو جان توست از دیرگاهخاک بر سر استخوانی را که آنمانع این سگ بود از صید جانسگ نه‌ای بر استخوان چون عاشقی؟دیوچه‌وار(۱۵) از چه بر خون عاشقی؟آن چه چشم است آن که بیناییش نیستز امتحانها جز که رسواییش نیست؟سهو باشد ظن ها را گاه گاهاین چه ظن است این که کور آمد ز راه؟دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدتی بنشین و، بر خود می‌گریز ابر گریان شاخ سبز و تر شودزانکه شمع از گریه روشن‌تر شودهر کجا نوحه کنند آنجا نشینزانکه تو اولیتری اندر حنینزانکه ایشان در فراق فانی‌اندغافل از لعل بقای کانی‌اندزانکه بر دل نقش تقلیدست بندرو به آب چشم بندش(۱۶) را بِرَند(۱۷)زانکه تقلید آفت هر نیکوی استکَهْ بود تقلید اگر کوه قوی استگر ضریری(۱۸) لَمتُرست(۱۹) و تیز خشمگوشت‌پاره‌ش دان چو او را نیست چشمگر سخن گوید ز مو باریکترآن سِرش را زان سخن نبود خبرمستیی دارد ز گفت خود ولیکاز بر وی تا به می راهی است نیکهمچو جویست او نه او آبی خوردآب ازو بر آب‌خوران بگذردآب در جو زان نمی‌گیرد قرارزانکه آن جو نیست تشنه و آب‌خوارهمچو نایی، نالهٔ زاری کندلیک پیکار خریداری کندنوحه‌گر(۲۰) باشد مقلد در حدیثجز طمع نبود مراد آن خبیثنوحه‌گر گوید حدیث سوزناکلیک کو سوز دل و دامان چاک؟از محقق تا مقلد فرق هاستکین چو داوودست و آن دیگر صَداست(۲۱)منبع گفتار این سوزی بودو آن مقلد کهنه‌آموزی بودهین مشو غِره بدان گفت حزینبار بر گاوست و بر گردون(۲۲) حنین(۲۳)هم مقلد نیست محروم از ثوابنوحه‌گر را مزد باشد در حسابکافر و مؤمن خدا گویند لیکدرمیان هر دو فرقی هست نیکآن گدا گوید خدا از بهر نانمتقی گوید خدا از عین جانگر بدانستی گدا از گفت خویشپیش چشم او نه کم ماندی نه بیشسالها گوید خدا آن نان‌خواههمچو خر مُصحَف(۲۴) کشد از بهر کاهگر به دل در تافتی گفت لبشذره ذره گشته بودی قالبشنام دیوی ره برد در ساحریتو بنام حق پشیزی می‌بری؟(۱) نگارین: معشوق و محبوب خوب‌رو.(۲) روضه: باغ،گلستان(۳) فسون: جادو، طلسم(۴) مقرون: نزدیک‌(۵) نقیب: آقا، مهتر، سرور(۶) پرداختن: هلاک کردن(۷) ارغنون: نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن‌ها صدا ایجاد می‌شود، ارگ.(۸) اسیر:‌ در اینجا به معنی مقیّد و تعیّن یافته است.(۹) کم گِرْی:‌ کم گریه کن(۱۰) خَلَل:‌ آسیب(۱۱) بیگار:‌ کار بی مزد(۱۲) خامْ مَرد: شخص خام و ناآزموده(۱۳) شَسْت:‌ قلاب ماهیگیری(۱۴) بمیزد: ادرار کند(۱۵) دیوچه‌وار: مانند زالو، دیوچه: زالو(۱۶) بند: سد، دیواری که جلو آب کشند.(۱۷) بِرَند: فعل امر از رَندیدن به معنی تراشیدن و رنده کردن. در اینجا به معنی کندن و ویران کردن است.(۱۸) ضریر:‌ نابینا، کور(۱۹) لَمتُر: چاق و فربه، درشت اندام(۲۰) نوحه‌گر:‌ نوحه خوان(۲۱) صَدا:‌ آوازی که در کوه و گنبد پیچد و باز همان شنیده شود، انعکاس صوت.(۲۲) گردون: ارّابه، گاری(۲۳) حنین:‌ ناله، زاری(۲۴) مُصحَف:‌ کتاب خدا، قرآن

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi