Ganje Hozour audio Program #582 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۵۸۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۱۶ نوامبر ۲۰۱۵ ـ ۲۶ آبان  PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۵این طرفه آتشی که دمی بر قرار نیستگر نزد یار باشد و گر نزد یار نیستصورت چه پای دارد کو را ثبات نیست؟!معنی چه دست گیرد چون آشکار نیست؟!عالم شکارگاه و خلایق همه شکارغیر نشانه‌ای ز امیر شکار نیستهر سوی کار و بار که ما میر و مهتریموان سو که بارگاه امیرست، بار نیستای روح دست برکن و بنمای رنگ خوشکاین‌ها همه بجز کف و نقش و نگار نیستهر جا غبار خیزد آن جای لشکرستکآتش همیشه بی‌تَف(۱) و دود و بخار نیستتو مرد را ز گرد ندانی، چه مردیست؟!در گرد مرد جوی که با گرد کار نیستای نیکبخت اگر تو نجویی بجویدتجوینده‌ای که رحمت وی را شمار نیستسیلت چو دررباید دانی که در رهشهست اختیار خلق ولیک اختیار نیستدر فقر عهد کردم تا حرف کم کنماما گلی که دید که پهلوش خار نیست؟!ما خار این گلیم برادر، گواه باشاین جنس خار بودن فخرست، عار نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۰۵ماه را با زفتی و زاری(۲) چه کاردر پی خورشید پوید سایه‌واربا قضا هر کو قراری می‌دهدریشخند سَبلت(۳) خود می‌کندکاه‌برگی پیش باد، آنگه قرار؟رستخیزی، وانگهانی عزم‌کار؟گربه در انبانم اندر دست عشقیک‌دمی بالا و یک‌دم پست عشقاو همی‌گرداندم بر گرد سرنه به زیر آرام دارم، نه زَبَرعاشقان در سیل تند افتاده‌اندبر قضای عشق، دل بنهاده‌اندهم‌چو سنگ آسیا اندر مَدارروز و شب گردان و نالان بی‌قرارگَردشَش بر جُویْ جُویان(۴) شاهد استتا نگوید کس که آن جُو راکد استگر نمی‌بینی تو جو را در کمین(۵)گردش دولاب(۶) گردونی ببینچون قراری نیست گردون را ازوای دل اختروار آرامی مجوگر زنی در شاخ دستی، کَی هِلَد(۷)؟هر کجا پیوند سازی، بِسکُلَدگر نمی‌بینی تو تدویر(۸) قدردر عناصر جوشش و گردش نگرزانکه گردشهای آن خاشاک و کفباشد از غلیان بحر با شرفباد سرگردان ببین اندر خروشپیش امرش موج دریا بین به جوشآفتاب و ماه دو گاو خَراس(۹)گرد می‌گردند و می‌دارند پاساختران هم خانه خانه می‌دوندمرکب هر سعد و نحسی می‌شونداختران چرخ گر دور اند هَیوین حواست کاهل‌اند و سُست‌پَی(۱۰)اختران چشم و گوش و هوش ماشب کجااند و به بیداری کجا؟گاه در سعد و وصال و دلخوشیگاه در نحس فراق و بیهُشیماه گردون چون درین گردیدن استگاه تاریک و زمانی روشن استگه بهار و صیف هم‌چون شهد و شیرگه سیاستگاه برف و زَمْهَریر(۱۱)چونکه کلیات پیش او چو گوستسخره و سجده کن چوگان اوستتو که یک جزوی دلا زین صد هزارچون نباشی پیش حکمش بی‌قرار؟چون ستوری باش در حکم امیرگه در آخر حبس گاهی در مسیرچونکه بر میخت ببندد، بسته باشچونکه بگشاید، برو، برجسته باشآفتاب اندر فلک کژ می‌جهددر سیه‌رويی خسوفش می‌دهدکز ذَنَب(۱۲) پرهیز کن هین هوش‌دارتا نگردی تو سیه‌رو دیگ‌وارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۰۹در حذر(۱۳) شوریدن(۱۴) شور و شرسترو توکل کن توکل بهترستبا قضا پنجه مزن ای تند و تیزتا نگیرد هم قضا با تو ستیزمرده باید بود پیش حکم حقتا نیاید زخم از رَبُّ الفَلَق(۱۵)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۸۲گر تو بی نوری کنی حلمی(۱۶) به دستآتشت زنده‌ست و در خاکستر استآن تکلف باشد و روپوش هیننار را نکشد به غیر نور دینتا نبینی نور دین، ایمن مباشکآتش پنهان شود یک روز فاشنور، آبی دان و، هم در آب چَفْس(۱۷)چونکه داری آب، از آتش مترسآب آتش را کُشد، کآتش به خُومی‌بسوزد نسل و فرزندان اوسوی آن مرغابیان رو روز چندتا تو را در آب حیوانی کَشَندمرغ خاکی، مرغ آبی هم‌تنندلیک ضدانند، آب و روغنندهر یکی مر اصل خود را بنده‌انداحتیاطی کن به هم ماننده‌اندهمچنانکه وسوسه و وحی الَسْتهر دو معقولند، لیکن فرق هستهر دو دلالان بازار ضمیررختها را می‌ستایند ای امیرگر تو صراف دلی(۱۸)، فکرت شناسفرق کن سِرِّ دو فکر چون نَخاس(۱۹)ور ندانی این دو فکرت از گمانلا خِلابه(۲۰) گوی و مشتاب و مرانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۴حیله دفع مغبون شدن در بَیع و شِراآن یکی یاری پیمبر را بگفتکه منم در بیعها(۲۱) با غَبْن(۲۲) جفتمکر هر کس کو فروشد یا خَرَدهمچو سحرست و ز راهم می‌بردگفت: در بیعی که ترسی از غِرارشرط کن سه روز خود را اختیارکه تأنّی(۲۳) هست از رحمان یقینهست تعجیلت ز شیطان لعینپیش سگ چون لقمه نان افکنیبو کند، آنگه خورد ای مُعْتَنی(۲۴)او به بینی بو کند، ما با خِرَدهم ببوییمش به عقل مُنْتَقَد(۲۵)با تأنّی گشت موجود از خداتابه شش روز این زمین و چرخهاورنه قادر بود کو کُنْ فَیَکُونصد زمین و چرخ آوردی بُرونآدمی را اندک اندک آن هُمام(۲۶)تا چهل سالش کند مرد تمامگرچه قادر بود کاندر یک نفساز عدم پران کند پنجاه کسعیسی قادر بود کو از یک دعابی توقف بر جهاند مرده راخالق عیسی بنتواند که اوبی توقف مردم آرد تو به تو؟این تأنّی از پی تعلیم تستکه طلب آهسته باید بی سُکُست(۲۷)جویکی کوچک که دایم می‌رودنه نجس گردد نه گنده می‌شودزین تأنّی زاید اقبال و سروراین تأنّی، بیضه، دولت چون طیورمرغ کی ماند به بیضه‌ ای عَنید(۲۸)؟گرچه از بیضه همی آید پدیدباش تا اجزای تو چون بیضه‌هامرغها زایند اندر انتهابیضهٔ مار ارچه ماند در شَبَهبیضه گنجشک را، دور است رهدانهٔ آبی به دانه سیب نیزگرچه ماند فرقها دان ای عزیزبرگها هم‌رنگ باشد در نظرمیوه‌ها هر یک بود نوعی دگربرگهای جسمها ماننده‌اندلیک هر جانی به ریعی(۲۹) زنده‌اندخلق در بازار یکسان می‌روندآن یکی در ذوق و دیگر دردمندهمچنان در مرگ یکسان می‌رویمنیم در خُسران و نیمی خسرو(۳۰)یم(۱) ‌تَف: گرمی، حرارت(۲) زفتی و زاری: ستبری و زاری(۳) سَبلت: سبیل(۴) جُویْ جُویان: جویندگان جوی(۵) کمین: به معنی مکمون و پوشیده است(۶) دولاب: چرخ چاه(۷) هِلَد: رها کند(۸) تدویر: گردش و دَوران(۹) خَراس: آسیایی که توسط خر و گاو و امثال آن حرکت کند.(۱۰) سُست‌پَی: ضعیف، آنچه که بنیادش ضعیف باشد.(۱۱) زَمْهَریر: سرمای شدید زمستان(۱۲) ذَنَب: در اینجا به معنی گناه یا هم هویت شدن با چیزی است.(۱۳) حذر: احتیاط کردن(۱۴) شوریدن: پریشانی و اضطراب(۱۵) رَبُّ الفَلَق:‌ پروردگار آفریدگان، پروردگار بامدادان. متّخذ از سوره فلق(۱۶) حلم: بردباری(۱۷) چَفْس: بچسب، تمسک کن(۱۸) صراف دل: دلی که می تواند سره از ناسره را تشخیص دهد. چنانکه صراف به کسی گویند که می تواند سکه های تقلبی را از سکه های حقیقی بازشناسد.(۱۹) نَخاس: دلال فروش چهارپا یا برده(۲۰) خِلابه: به معنی فریفتن، لاخِلابه به این معنی است که در داد و ستد بگو فریبی در کار نیست.(۲۱) بیع: خرید و فروش(۲۲) غَبْن: زیان در خرید و فروش(۲۳) تأنّی: درنگ، صبر(۲۴) مُعْتَنی: اعتنا کننده، اهتمام کننده(۲۵) مُنْتَقَد: نقّادی شده، از زواید پیراسته شده، ناب(۲۶) هُمام: بزرگ(۲۷) بی سُکُست: بی وقفه، ناگسسته(۲۸) عَنید: معاند، دشمن، ستیزه گر(۲۹) ریع: حاصل و محصول(۳۰) خسرو: پادشاه، در اینجا به معنی کامیاب است.

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi