Ganje Hozour audio Program #586 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۵۸۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۴ تاریخ اجرا: ۱۴ دسامبر ۲۰۱۵ ـ ۲۵ آذر PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۲۴آه از عشق جمال حورییکو گرفت از عاشقانش دورییزندگی نو به نو، از کشتنشصحت تازه شد از رنجورییگر گهر داری، ببین حال مرادر تک دریا ز دریا دورییگفتم ای عقلم کجایی؟ عقل گفت:«چون شدم می چون کنم انگوریی»؟جان بسوز و سرمه کن خاکسترشتا نماند در دو عالم کورییتا کند جانهای بیجان در سماعگرد آن شهد ازل زنبورییتا کند آن شمس تبریزی به حقجمله ویرانهات را معموریی(۱)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۲اهل صیقل رَستهاند از بوی و رنگهر دمی بینند خوبی بی درنگنقش و قشر علم را بگذاشتندرایت(۲) عین الیقین افراشتندرفت فکر و روشنایی یافتندنَحْر(۳) و بحر آشنایی یافتندمرگ کین جمله ازو در وحشتندمیکنند این قوم بر وی ریشخندکس نیابد بر دل ایشان ظَفَر(۴)بر صدف آید ضرر نَى بر گُهَرگرچه نحو و فقه را بگذاشتندلیک مَحْو(۵) و فقر را برداشتندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۳تفسیر وَ هُوَ مَعَکُمْیک سبد پر نان تو را برفرق سرتو همی خواهی لب نان در به در؟در سر خود پیچ، هِلْ(۶) خیرهسریرو در دل زن، چرا بر هر دری؟تا به زانویی میان آب جوغافل از خود، زین و آن تو آب جوپیش آب و پس هم آب با مددچشمها را پیش سَدّ و خَلْف(۷) سَداسب زیر ران و فارِس(۸) اسب جوچیست این؟ گفت: اسب، لیکن اسب کو؟هی نه اسبست این به زیر تو پدید؟گفت: آری لیک خود اسبی که دید؟مست آب و پیش روی اوست آناندر آب و بیخبر ز آب روانچون گهر در بحر گوید: بحر کو؟وآن خیال چون صدف دیوار اوگفتن «آن کو؟» حجابش میشودابر تاب آفتابش میشودبند چشم اوست هم چشم بدشعین رفع سدِّ او گشته سَدَشبند گوش او شده هم هوش اوهوش با حق دار ای مدهوش او قرآن کریم، سوره حديد (۵۷) ، آیه ۴... وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَمَا كُنْتُمْ ...ترجمه فارسی... او با شماست هرجا که باشید ...ترجمه انگلیسیAnd He is with you wheresoever ye may beمولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۵۲۹افسوس که طبع دلفروزیت نبودجز دلشکنی و سینه سوزیت نبوددادم به تو من همه دل و دیده و جانبردی تو همه ولیک روزیت نبودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۲عارفان را نقد شربت میدهیزاهدان را مست فردا میکنیمرغ مرگ اندیش را غم میدهیبلبلان را مست و گویا میکنیزاغ را مشتاق سرگین(۹) میکنیطوطی خود را شکرخا(۱۰) میکنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۰۸صد قیامت در بلای عشق اوستدرنگر امروز و از فردا مپرسای خیال اندیش دوری سخت دورسر او از طبع کارافزا مپرسچند پرسی شمس تبریزی کی بودچشم جیحون بین و از دریا مپرسمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۳ترک جَلْدی(۱۱) کن کزین ناواقفی(۱۲)لب ببند، اللُه اعلَمْ بِالْخَفی(۱۳)این سخن را بعد ازین مدفون کنمآن کَشَنده میکَشَد من چون کنم؟کیست آن کِت میکشد ای مُعْتَنی(۱۴)آنک مینگذاردت کین دم زنی؟صد عزیمت میکنی بهر سفرمیکشاند مر ترا جای دگرزان بگرداند به هر سو آن لگامتا خبر یابد ز فارس اسب خاماسب زیرکسار زان نیکو پی استکو همیداند که فارس بر وی استاو دلت را بر دو صد سودا ببستبیمرادت کرد پس دل را شکستچون شکست او بال آن رای نخستچون نشد هستی بالاشکن درست؟چون قضایش حبل تدبیرت سُکُست(۱۵)چون نشد بر تو قضای آن درست؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۷۸این سخن شیرست در پستان جانبی کشنده خوش نمیگردد روانمُستَمِع(۱۶) چون تشنه و جوینده شدواعظ ار مرده بود گوینده شدمُستَمِع چون تازه آمد بیملالصدزبان گردد به گفتن گنگ و لالچونک نامحرم در آید از درمپرده در پنهان شوند اهل حرمور در آید محرمی دور از گزندبرگشایند آن سَتیران(۱۷) رویبندهرچه را خوب و خوش و زیبا کننداز برای دیدهٔ بینا کنندکی بود آواز چنگ و زیر و بماز برای گوش بیحس اَصَم؟(۱۸)مُشک را بیهوده حق خوشدم نکردبهر حس کرد و پی اَخْشَم(۱۹) نکردحق زمین و آسمان بر ساختهستدر میان بس نار و نور افراختهستاین زمین را از برای خاکیان(۲۰)آسمان را مسکن افلاکیان(۲۱)مرد سُفلی(۲۲) دشمن بالا بودمشتری هر مکان پیدا بودای سَتیره(۲۳) هیچ تو برخاستی؟خویشتن را بهر کور آراستی؟گر جهان را پُر دُرِ مَکنون(۲۴) کنمروزی تو چون نباشد چون کنم؟ترک جنگ و رهزنی ای زن بگوور نمیگویی به ترک من بگومر مرا چه جای جنگ نیک و بد؟کین دلم از صلحها هم میرمدگر خمش کردی و، گر نى آن کنمکه: همین دم، ترک خان و مان کنممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۵) و سَنی(۲۶)خویش را بدخُو و خالی میکنیمتصل چون شد دلت با آن عَدَن(۲۷)هین بگو مَهراس(۲۸) از خالی شدنامر قُل زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا(۲۹) یعنی که آبت را به لاغ(۳۰)هین تلف کم کن که لبخشک ست باغمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۸۲همچو طاوسان پری عرضه کنیدباز مست و سرکش و مُعجِب(۳۱) شویدبنگرید آن پای خود را زشتسازهمچو چارق کو بود شمع ایازرو نمایم صبح بهر گوشمالتا نگردید از منی ز اهل شِمال(۳۲)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۲زاغ ایشان گر بصورت زاغ بودبازْهِمّت آمد و مازاغ(۳۳) بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۵۶طوطی ایشان ز قند آزاد بودکز درون قند ابد رویش نمودپای طاووسان ایشان در نظربهتر از طاووسپران دگرمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۸رو که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر تویسِر توی، چه جای صاحبْسِر تویحدیث قُرب نَوافلهماره بنده با انجام نافله ها به من تقرب مى جويد تا آنكه او را دوست بدارم. پس همینکه او را دوست بدارم، گوش او شوم که بدان شنودو چشم او گردم که بدان بیند و دست او گردم که بدان گیردو پای او شوم که بدان رود...مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳٩چون شدی مَنْ کانَ لله از وَلَه(۳۴)من تو را باشم که کانَ اللهُ لَههركه براى خدا باشد خدا نيز براى اوست.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۸در بیان آنک هیچ چشم بدی آدمی را چنان مهلک نیست کی چشم پسند خویشتن مگر کی چشم او مبدل شده باشد به نور حق که بی یسمع و بی یبصر و خویشتن او بیخویشتن شدهپر طاوست مبین و پای بینتا که سؤُ الْعَین(۳۵) نگشاید کمینکه بلغزد کوه از چشم بدانیُزْلِقُونَک(۳۶) از نُبی(۳۷) بر خوان بداناحمد چون کوه لغزید از نظردر میان راه بیگِل بیمَطَر(۳۸)در عجب درماند کین لغزش ز چیست؟من نپندارم که این حالت تهی ستتا بیامد آیت و آگاه کردکان ز چشم بد رسیدت وز نبردگر بُدی غیر تو در دم لا شدی(۳۹)صید چشم و سُخرهٔ(۴۰) اِفنا(۴۱) شدیلیک آمد عصمتی دامنکشان(۴۲)وین که لغزیدی بُد از بهر نشانعبرتی گیر اندر آن کُه کن نگاهبرگ خود عرضه(۴۳) مکُن ای کم ز کاه(۱) معمور: آبادان، آبادشده(۲) رایت: پرچم(۳) نَحْر: نزدیکی، قرب، مقابل هم قرار گرفتن، رویاروی کسی شدن.(۴) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن(۵) مَحْو: کوچک شدن من ذهنی و رسیدن آن به صفر، ذوب شدن من ذهنی تا جایی که مسلط بر انسان نباشد.(۶) هِلْ: ترک کن، رها کن، از مصدر هلیدن(۷) خَلْف: پشت(۸) فارِس: اسبسوار، سوار بر اسب(۹) سرگین: مدفوع، فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر(۱۰) شکرخا: خایندۀ شکر، جونده شکر، شکرخوار(۱۱) جَلْدی: زرنگی(۱۲) ناواقفی: معلومات و دانش من ذهنی(۱۳) اللُه اعلَمْ بِالْخَفی: فقط خدا داناست به مسائل پنهان(۱۴) مُعْتَنی: اعتنا کننده(۱۵) سُکُست: گسست، گسیخت، از مصدر سکستن به معنای گسستن و گسیختن(۱۶) مُستَمِع: شنونده(۱۷) سَتیر: پوشیده شده، در حجاب(۱۸) اَصَم: کر، ناشنوا(۱۹) اَخْشَم: کسی که حس شامّه اش کار نمی کند و بویی احساس نمی کند.(۲۰) خاکیان: اهل زمین، زمینیان(۲۱) افلاکیان: اهل آسمان، آسمانیان(۲۲) سُفلی: پست، پایین(۲۳) سَتیره: پوشیده روی، زن زیبارو(۲۴) دُرِّ مَکنون: مروارید نهفته و پنهان(۲۵) حَبْر: دانشمند، در اینجا به معنی دانا(۲۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۷) عَدَن: در اینجا به معنی عالم قدس و جهان حقیقت است.(۲۸) مَهراس: نترس، فعل نهی از مصدر هراسیدن(۲۹) اَنْصِتوا: خاموش باشید(۳۰) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده(۳۱) مُعجِب: خودبین(۳۲) شِمال: چپ، اهل شِمال همان اصحاب الشِّمال است به معنی دوزخیان(۳۳) مازاغ: اشاره به آیه ۱۷ سوره نجم، مازاغَ الْبَصَرُ و ما طَغي: چشم پیامبر نلغزید و از حد مقرر الهی در نگذشت.(۳۴) وَلَه: حیرت(۳۵) سؤُ الْعَین: بدی چشم(۳۶) یُزْلِقُونَک: می لغزانند تو را(۳۷) نُبی: قرآن(۳۸) مَطَر: باران(۳۹) لا شدی: نابود می شد(۴۰) سُخره: ذلیل و مقهور(۴۱) اِفنا: مخفف اِفناء، مصدر باب افعال به معنی فنا کردن.(۴۲) دامنکشان: خرامان(۴۳) برگ خود عرضه کردن: اسباب و توشه خود را به رخ کشیدن، قدرت نمایی و عرض اندام کردن.
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi