Ganje Hozour audio Program #606 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۶۰۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۹ مه ۲۰۱۶ ـ ۲۱ اردیبهشت   PDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Peoms, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3000, Divan e Shamsساقی، بیار باده سَغراق(۱) ده منیاندیشه را رها کن، کاری است کردنیای نقد جان، مگوی که اَیّامُ بَیْنَنا(۲)گردن مخار خواجه، که وامی است گردنیای آب زندگانی، در تشنگان نگربر دوست رحم آر، به کوری دشمنیهوشی است بند ما و به پیش تو هوش چیست؟گر برج خیبر است، بخواهیش برکنیاندر مقام هوش همه خوف و زلزله‌ستدر بی‌هشی است عیش و مقامات ایمنیدر بزم بی‌هشی همه جان‌ها مجردندرقصان چو ذره‌ها، خورشان نور و روشنیای آفتاب جان، در و دیوار تن بسوزقانع نمی‌شویم بدین نور روزنیاین قصه را رها کن، ما سخت تشنه‌ایمتو ساقی کریمی و بی‌صرفه و غنیهیهای عاشقان همه از بوی گلشنی استآگاه نیست کس که چه باغ و چه گلشنیخشک آر و می‌نگر ز چپ و راست اشک خونای سنگ دل، بگوی که تا چند تن زنی(۳)بیهوده چند گویی؟ خاموش کن، بس استفرمان گفت نیست، همان گیر که اَلکَنی(۴)تا شمس حق تبریز آرد گشایشیکاین ناطقه نماند در حرف، مُعتَنی(۵)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۰۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 1, Line 2907گر شوم مشغول اشکال و جوابتشنگان را کی توانم داد آب؟گر تو اشکالی بکلی و حَرَج(۶)صبر کن، الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۷)اِحْتِما(۸) کُن اِحْتِما ز اندیشه‌هافکر شیر و گور و دلها بیشه‌هااِحْتِماها بر دواها سرور استزانکه خاریدن فزونی گر استاِحْتِما اصل دوا آمد یقیناِحْتِما کن قوت جان را ببینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 2, Line # 1233گفت روزی حاکمش: ای وعده کژپیش آ در کار ما واپس مَغَژ(۹)گفت: اَلْایّامُ یا عَمّ بَیْنَناگفت: عَجِّلْ لا تُماطِلْ دَیْنَنا(صاحب بوته های خار گفت: ای عمو، روزهایی در پیش داریم. حاکم گفت: شتاب کن و در انجام وعده ات تأخیر روا مدار.)تو که می‌گویی که فردا این بدانکه به هر روزی که می‌آید زمانآن درخت بد جوان‌تر می‌شودوین کننده پیر و مُضْطَر می‌شودخاربن در قوت و برخاستنخارکن در پیری و در کاستنخاربن هر روز و هر دم سبز و ترخارکن هر روز زار و خشک تراو جوان‌تر می‌شود تو پیرترزود باش و روزگار خود مبرخاربن دان هر یکی خوی بدتبارها در پای خار آخر زدتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹٧ Rumi (Molana Jalaleddin) Peom (Mathnavi), Book 5, Line # 3197متصل چون شد دلت با آن عَدَن(۱۰)هین بگو مَهراس(۱۱) از خالی شدنامر قُل(۱۲) زین آمدش کای راستینکم نخواهد شد بگو دریاست ایناَنْصِتوا(۱۳) یعنی که آبت را به لاغ(۱۴)هین تلف کم کن که لب‌خشک ست باغمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 1, Line #247  حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکانبود بقالی و وی را طوطییخوش‌نوایی سبز و گویا طوطییبر دکان بودی نگهبان دکاننکته گفتی(۱۵) با همه سوداگران(۱۶)در خطاب آدمی ناطق بدیدر نوای طوطیان حاذق بدیخواجه روزی سوی خانه رفته بودبر دکان طوطی نگهبانی نمودگربه‌ای برجست ناگه بر دکانبهر موشی طوطیک از بیم جانجَست از سوی دکان سویی گریختشیشه‌های روغن گُل(۱۷) را بریختاز سوی خانه بیامد خواجه‌اشبر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش(۱۸)دید پر روغن دکان و جامه چرببر سرش زد گشت طوطی کَل ز ضربروزکی چندی سخن کوتاه کردمرد بقال از ندامت آه کردریش بر می‌کند و می‌گفت: ای دریغکافتاب نعمتم شد زیر میغ(۱۹)دست من بشکسته بودی آن زمانچون زدم من بر سر آن خوش زبانهدیه‌ها می‌داد هر درویش راتا بیابد نطق مرغ خویش رابعد سه روز و سه شب حیران و زاربر دکان بنشسته بُد نومیدوارمی‌نمود آن مرغ را هر گون شِگُفتتا که باشد کاندر آید او بگفتجَوْلَقیی(۲۰) سر برهنه می‌گذشتبا سر بی مو چو پشت طاس و طشتطوطی اندر گفت آمد آن زمانبانگ بر درویش زد که: هی فلاناز چه ای کل با کلان آمیختی؟تو مگر از شیشه روغن ریختی؟از قیاسش خنده آمد خلق راکو چو خود پنداشت صاحب دلق(۲۱) راکار پاکان را قیاس از خود مگیرگر چه ماند در نبشتن شِیْر و شیرجمله عالم زین سبب گمراه شدکم کسی ز اَبدال(۲۲) حق آگاه شدهمسری با انبیا برداشتنداولیا را همچو خود پنداشتندگفته: اینک ما بشر ایشان بشر*ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خَوراین ندانستند ایشان از عَمی(۲۳)هست فرقی درمیان بی‌مُنتهیهر دو گون زنبور خوردند از محللیک شد زان نیش و زین دیگر عسلهر دو گون آهو گیا خوردند و آبزین یکی سرگین شد و زان مشک نابهر دو نی خوردند از یک آبخَور(۲۴)این یکی خالی و آن دیگر شکرصد هزاران این چنین اَشباه(۲۵) بینفرقشان هفتاد ساله راه بیناین خورد گردد پلیدی زو جداآن خورد گردد همه نور خدااین خورد زاید همه بُخل و حسدوآن خورد زاید همه عشق احداین زمین پاک و آن شوره ا‌ست و بداین فرشتهٔ پاک و آن دیو(۲۶) است و دَد(۲۷)هر دو صورت گر به هم ماند رواستآب تلخ و آب شیرین را صفاستجز که صاحب ذوق(۲۸) که شْناسد بیاباو شناسد آب خوش از شوره آبسِحر را با معجزه کرده قیاسهر دو را بر مکر پندارد اساسمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 3, Line #3977مرغ جانش موش شد سوراخ‌جوچون شنید از گُربگان او عَرِّجُوا(۲۹)زان سبب جانش وطن دید و قراراندرین سوراخ دنیا موش‌وارهم درین سوراخ بَنّایی گرفتدرخور سوراخ دانایی گرفتپیشه‌هایی که مرورا در مَزید(۳۰)کاندرین سوراخ کار آید گزیدزانک دل بر کَند از بیرون شدنبسته شد راه رهیدن از بدنعنکبوت ار طبع عنقا داشتیاز لعابی(۳۱) خیمه کی افراشتی؟گربه کرده چنگ خود اندر قفسنام چنگش درد و سَرسام(۳۲) و مَغَص(۳۳)گربه مرگست و مرض چنگال اومی‌زند بر مرغ و پرّ و بال اوگوشه گوشه می‌جهد سوی دوامرگ چون قاضیست و رنجوری گُواچون پیادهٔ قاضی آمد این گواهکه همی‌خواند ترا تا حکم گاهمهلتی می‌خواهی از وی در گریزگر پذیرد، شد، و گرنه گفت خیزجُستن مهلت دوا و چاره‌هاکه زنی بر خرقهٔ تن پاره‌هاعاقبت آید صباحی خشم‌وارچند باشد مهلت؟ آخِر شرم دارعذر خود از شه بخواه ای پرحسدپیش از آنک آنچنان روزی رسدوانک در ظلمت براند بارَگی(۳۴)برکَنَد زان نور دل یکبارگیمی‌گریزد از گُوا و مقصدشکان گُوا سوی قضا می‌خواندشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۹۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book 3, Line #3998چون نه شیری هین منه تو پای پیشکان اجل گرگ است و جان توست میشور ز اَبدالی و میشت شیر شدایمن آ که مرگ تو سرزیر شدکیست اَبدال آنک او مُبدل شودخمرش از تبدیل یزدان خَل(۳۵) شودلیک مستی شیرگیری وز گمانشیر پنداری تو خود را هین مران

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi