Ganje Hozour audio Program #620 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۶۲۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۵ اوت ۲۰۱۶ ـ ۲۶ مرداد   PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۶۲Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Qazal) #2262, Divan e Shamsپرده بگردان و بزن ساز نوهین(۱) که رسید از فلک(۲) آواز نوتازه و خندان نشود گوش و هوشتا ز خرد در نرسد راز نواین بکند زهره که چون ماه دیداو بزند چنگ طرب ساز نوخیز سبک رَطلِ گران(۳) را بیارتا ببرم شرم ز هَنباز(۴) نوبرجه ساقی طرب آغاز کنوز می کهنه بنه آغاز نودر عوض آنکه گَزیدی رُخَمبوسه بده بر سر این گاز(۵) نواز تو رخ همچو زرم گاز یافتمی‌رسدم گر بکنم ناز نوچون نکنم ناز که پنهان و فاش(۶)می‌رسدم خلعت(۷) و اِعزاز(۸) نوخلعت نو بین که به هر گوشه‌اشتازه طِرازی(۹) است ز طَرّاز(۱۰) نوپرّ همایی بگشا در وفابر سر عشاق به پرواز نومُرد قناعت(۱۱) که کرم‌های توحرص دهد هر نفس و آز(۱۲) نومی به سبو ده که به تو تشنه شداین قُنُق(۱۳) خابیه پرداز(۱۴) نورنگ رخ و اشک روانم بس استسِرّ مرا هر یک غَمّاز(۱۵) نوگرم درآ گرم که آن گرم دار(۱۶)صنعت نو دارد و اَنگاز(۱۷) نوبس کن کاین گفت تو نسبت به عشقجامه کهنه‌ست ز بَزّاز(۱۸) نومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۸Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line #3628سالها مردی که در شهری بودیک زمان که چشم در خوابی رودشهر دیگر بیند او پر نیک و بدهیچ در یادش نیاید شهر خودکه من آنجا بوده‌ام این شهر نونیست آن من درینجاام گروبل چنان داند که خود پیوسته اوهم درین شهرش بُدست اِبداع(۱۹) و خوچه عجب گر روح موطن های خویشکه بدستش مسکن و میلاد(۲۰)، پیشمی‌نیارد یاد، کین دنیا چو خوابمی‌فرو پوشد، چو اختر(۲۱) را سَحاب(۲۲)خاصه چندین شهرها را کوفتهگردها از درک او ناروفته(۲۳)اجتهاد گرم(۲۴) ناکرده، که تادل شود صاف و، ببیند ماجراسر برون آرد دلش از بُخْش(۲۵) رازاول و آخر ببیند چشم بازمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۷Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line # 3637اَطْوار(۲۶) و منازل خلقت آدمی از ابتداآمده اول به اقلیم جَماد(۲۷)وز جمادی در نباتی(۲۸) اوفتادسالها اندر نباتی عُمر کردوز جَمادی یاد ناورد از نبرد(۲۹)وز نباتی چون به حیوانی فتادنامدش حالِ نباتی هیچ یادجز همین میلی که دارد سوی آنخاصه در وقت بهار و ضَیمَران(۳۰)همچو میل کودکان با مادرانسِرِّ میلِ خود نداند در لِبان(۳۱)همچو میلِ مُفرطِ(۳۲) هر نو مُرید(۳۳)سوی آن پیر جوان بخت مَجید(۳۴)جزو عقل این، از آن عقل کل استجنبش این سایه، زان شاخ گل استسایه‌اش فانی شود آخر در اوپس بداند سِرِّ میل و جست و جوسایهٔ شاخ دگر ای نیکبختکی بجنبد، گر نجنبد این درخت؟باز از حیوان سویِ انسانی اشمی‌کشد آن خالقی که دانی اشهم‌چنین اقلیم(۳۵) تا اقلیم رفتتا شد اکنون عاقل و دانا و زفت(۳۶)عقلهای اولینش یاد نیستهم ازین عقلش تحول کردنی ستتا رَهَد زین عقل پُر حرص و طلبصد هزاران عقل بیند بُوالْعَجَب(۳۷)گر چو خفته گشت و شد ناسی(۳۸) ز پیشکی گذارندش در آن نِسیان(۳۹) خویش؟باز از آن خوابش به بیداری کشندکه کند بر حالت خود ریشخندکه چه غم بود آنکه می‌خوردم به خواب؟چون فراموشم شد احوال صواب(۴۰)؟چون ندانستم که آن غم وَ اعتلال(۴۱)فعل خوابست و فریبست و خیال؟همچنان دنیا که حُلم(۴۲) نایِم(۴۳) استخفته پندارد که این خود دایم استتا بر آید ناگهان صبح اَجَلوا رهد از ظلمت ظَنّ(۴۴) و دَغَل(۴۵)خنده‌اش گیرد از آن غمهایِ خویشچون ببیند مستقرّ(۴۶) و جایِ خویشهر چه تو در خواب بینی نیک و بدروز مَحشر یک به یک پیدا شودآنچه کردی اندرین خوابِ جهانگرددت هنگام بیداری عِیان(۴۷)تا نپنداری که این بد کردنی ستاندرین خواب و تو را تعبیر نیستبلکه این خنده بود گریه و زَفیر(۴۸)روز تعبیر ای ستمگر بر اَسیرگریه و درد و غم و زاریِّ خودشادمانی دان به بیداریِّ خودای دریده پوستین یوسفانگرگ بر خیزی ازین خواب گرانگشته گرگان یک به یک خوهای تومی‌درانند از غضب اعضای توخون نخسپد بعد مرگت در قصاصتو مگو که مُردم و یابم خلاصاین قِصاص نقد، حیلت‌سازی استپیش زخم آن قصاص، این بازی استزین لَعِب(۴۹) خواندست دنیا را خداکین جزا(۵۰) لَعب* است پیش آن جزااین جزا، تسکین جنگ و فتنه‌ای ستآن چو اِخْصا(۵۱) است و این چون ختنه‌ای ست* قرآن کریم، سوره عنكبوت (۲۹)، آیه ۶۴Quran, Sooreh Ankaboot (#29), Ayeh # 64وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ ..ترجمه فارسیFarsi Translationو این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازی نیست...ترجمه انگلیسیEnglish TranslationWhat is the life of this world but amusement and play…مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3668بیان آنکه خلق دوزخ، گرسنگانند و نالانند به حق که روزی هایِ ما را فربه گردان و زود زاد به ما رَسان که ما را صبر نماند.این سخن پایان ندارد موسیاهین رها کن آن خران را در گیاتا همه زآن خوش علف فَربِه شوندهین که گرگانند ما را خشم‌مندنالهٔ گرگان خود را مُوقِنیم(۵۲)این خران را طعمهٔ ایشان کنیماین خران را کیمیای خوش دَمیاز لب تو خواست کردن آدمیتو بسی کردی، به دعوت، لطف و جودآن خران را طالع(۵۳) و روزی نبودپس فرو پوشان لحافِ نعمتیتا بردشان زود خوابِ غفلتیتا چو بجهند از چنین خواب این رَده(۵۴)شمع مرده باشد و ساقی شدهداشت طغیانشان تو را در حیرتیپس بنوشند از جزا** هم حسرتیتا که عدل ما قدم بیرون نهددر جزا هر زشت را درخور(۵۵) دهدکآن شهی که می‌ندیدندیش فاشبود با ایشان نهان، اندر معاش(۵۶)چون خرد با توست مُشرِف(۵۷) بر تَنَتگر چه زو قاصر(۵۸) بود این دیدنتنیست قاصر دیدن او ای فلاناز سکون و جنبشت در امتحانچه عجب گر خالق آن عقل نیزبا تو باشد؟ چون نه‌ای تو مُسْتَجیز(۵۹)؟از خرد غافل شود، بر بد تَنَدبعد آن، عقلش ملامت می‌کندتو شدی غافل*** ز عقلت، عقل نیکز حضورستش ملامت کردنیگر نبودی حاضر و غافِل بُدیدر ملامت کی تو را سیلی زدی؟ور ازو غافل نبودی نفس توکی چنان کردی جنون و تَفْس(۶۰) تو؟پس تو و عقلت چو اُصْطُرلاب(۶۱) بودزین بدانی قُرب(۶۲) خورشید وجودقُرب بی‌چونست عقلت را به تونیست چپّ و راست و پس یا پیش روقُرب بی‌چون، چون نباشد شاه را؟که نیابد بحثِ عقل، آن راه رانیست آن جنبش که در اِصْبَع(۶۳) تو راستپیش اِصْبَع یا پسش یا چپّ و راستوقت خواب و مرگ از وی می‌رودوقت بیداری قرینش می‌شوداز چه ره می‌آید اندر اِصْبَعت؟که اِصْبَعت بی او ندارد منفعت؟نور چشم و مردمک در دیده‌اتاز چه ره آمد به غیر شش جهت؟عالم خلقست با سوی و جِهاتبی‌جهت دان عالَمِ امر و صفاتبی‌جهت دان عالم امر ای صَنَمبی‌جهت‌تر باشد آمِر لاجرمبی‌جهت بد عقل و عَلّامُ الْبَیان****عقل‌تر از عقل و جان‌تر هم ز جانبی‌تعلق نیست مخلوقی بِدوآن تعلق هست بی‌چون ای عموزآنکه فصل(۶۴) و وصل(۶۵) نَبوَد در روانغیر فصل و وصل نَنْدیشد گمانغیر فصل و وصل پی بَر از دلیللیک پی بردن بِنَنْشاند غَلیل(۶۶)پی، پیاپی، می‌بر ار دوری ز اصلتا رگِ مردیت آرد سویِ وصلاین تعلق را خرد چون ره برد؟بستهٔ فصلست و وصلست این خِردزین وصیت کرد ما را مُصْطَفیبحث کم جویید در ذاتِ خداآنکه در ذاتش تفکُّر کردنی ستدر حقیقت آن نظر در ذات نیستهست آن پندار او، زیرا به راهصد هزاران پَرده آمد تا الههر یکی در پرده‌یی، موصول خوستوهم او آنست، کآن خود عِین هوستپس پیمبر دفع کرد این وهم از اوتا نباشد در غلط سوداپز(۶۷) اووآنکه اندر وهم او ترک ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربسرنگونی آن بُوَد کو سوی زیرمی‌رود، پندارد او کو هست چیر(۶۸)زآنکه حدِّ مست باشد این چنینکو نداند آسمان را از زمیندر عجب هااش به فکر اندر رویداز عظیمی وز مَهابت(۶۹) گم شویدچون ز صُنعش(۷۰) ریش و سِبلت(۷۱) گم کندحد خود داند ز صانع(۷۲) تن زند(۷۳)جز که لا اُحْصی'(۷۴)***** نگوید او ز جانکز شمار و حد بُرون است آن بیان**  قرآن کریم، سوره انسان (۷۶)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Ensan (#76), Ayeh # 12وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيرًاترجمه فارسیFarsi Translationو به آنان برای صبری که ورزیدند، بهشت و [جامه های] ابریشم پاداش دهد.ترجمه انگلیسیEnglish TranslationAnd because they were patient and constant, He will reward them with a Garden and (garments of) silk.***  قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۸۵Quran, Sooreh Baghareh (#2), Ayeh # 85... وَمَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَترجمه فارسیFarsi Translation…و خدا از آنچه انجام می دهید، بی خبر (غافل) نیست.ترجمه انگلیسیEnglish Translation…For Allah is not unmindful of what ye do.****  قرآن کریم، سوره الرحمن (۵۵)، آیه ۴Quran, Sooreh Alrahman (#55), Ayeh # 4عَلَّمَهُ الْبَيَانَترجمه فارسیFarsi Translationبه او بیان آموخت؛ترجمه انگلیسیEnglish TranslationHe has taught him speech (and intelligence).***** حديث لااُحْصی ثَناءً عَلَیْکَ اَنْتَ کَما اَثْنَیْتَ عَلی نَفْسِکَ.شب معراج-خداوند به پیغمبرفرمود مرا ثنا بگو- پیغمبر فرمود: من نتوانم ثنای تو گفتن، آنسان که خود ثنای خود گفته ای.لااُحْصی ثَناءً ما عَلَیْکَنمی توانم تو را چنانکه باید بستایم.(۱) هین: آگاه باش(۲) فلک: آسمان(۳) رَطلِ گران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است(۴) هَنباز: انباز، شریک(۵) گاز: فروبردن دندان در چیزی، گاز گرفتن(۶) فاش: آشکار(۷) خلعت: جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود(۸) اِعزاز: عزت دادن، عزیز شمردن، گرامی داشتن(۹) طِراز: نگار جامه، حاشیۀ لباس یا پارچه که معمولاً پرنقش‌ونگار است(۱۰) طَرّاز: نگارگر جامه، نقاش لباس(۱۱) قناعت: در اینجا به معنی تنگ نظری و گدا صفتی من ذهنی(۱۲) آز: حرص و طمع، افزون‌خواهی از هر‌چیز(۱۳) قُنُق: مهمان(۱۴) خابیه پرداز: خابیه به معنای خُم است و در خابیه پرداز یعنی می پرست(۱۵) غَمّاز: آشکار کننده(۱۶) گرم دار: گَرم دار به معنی دوست است و گُرم دار به معنی غم خوار(۱۷) اَنگاز: افزار، ادات(۱۸) بَزّاز: پارچه‌فروش(۱۹) اِبداع: پدید آوردن چیزی نو، نو آوردن، چیز تازه آوردن(۲۰) میلاد: زمان تولد، روز تولد(۲۱) اختر: ستاره(۲۲) سَحاب: ابر(۲۳) ناروفته: نروفته، نروبیده، جاروب نشده(۲۴) اجتهاد گرم: تلاش جدی و گرم(۲۵) بُخْش: سوراخ، منفذ(۲۶) اَطْوار: جمع طَوْر به معنی وضع، حالت، هیئت(۲۷) جَماد: هر چیز بی‌جان و بی‌حرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز(۲۸) نبات: گیاه(۲۹) نبرد: اصل ماند یا اینرسی، هر چیز تمایل  به حفظ کردن حالت خود را دارد.(۳۰) ضَیمَران: ریحان(۳۱) لِبان: شیرخوارگی، شیر دادن(۳۲) مُفرط: از حد درگذرنده، فراوان(۳۳) نو مُرید: مرید مبتدی و تازه راه افتاده(۳۴) مَجید: بزرگوار، گرامی، شریف(۳۵) اقلیم: کشور، ولایت، مملکت، جمع: اَقالیم. در اینجا منظور مرتبه تکاملی انسان است.(۳۶) زَفت: بزرگ، ستبر، در اینجا به معنی رشید و نیرومند است.(۳۷) بُوالْعَجَب: هر چیز عجیب‌وغریب(۳۸) ناسی: فراموش کننده، از مصدر نِسیان(۳۹) نِسیان: فراموش کردن، فراموشی(۴۰) صواب: راست و درست، نیک(۴۲) اعتلال: علت داشتن، پریشانی، بیمار شدن(۴۲) حُلم: خواب(۴۳) نایِم: شخصی که در خواب است، خوابیده(۴۴) ظَنّ: گمان، حدس، پندار(۴۵) دَغَل: حیله و فریب(۴۶) مستقرّ: قرارگاه، جایگاه، جای قرار گرفتن، جا گرفته، جا افتاده(۴۷) عِیان: آشکار(۴۸) زَفیر: دم بر آوردن از ریه، نالیدن(۴۹) لَعِب: بازیچه(۵۰) جَزا: مجازات، کیفر(۵۱) اِخْصا: مخفف اِخصاء به معنی اخته کردن(۵۲) مُوقِن: با یقین، کسی که ایقان دارد(۵۳) طالع: اقبال، بخت، سرنوشت(۵۴) رَده: صف، قطار، گروه(۵۵) درخور: شایسته(۵۶) معاش: زندگی، زندگانی(۵۷) مُشرِف: مسلط(۵۸) قاصر: عاجز(۵۹) مُسْتَجیز: جایز داننده، جواز خواهنده(۶۰) تَفْس: گرمی، حرارت(۶۱) اُصْطُرلاب: صفحه ای است فلزی که منجمان قدیم برای اندازه گیری ارتفاع و موقعیت ستارگان بکار می بردند(۶۲) قُرب: نزدیکی(۶۳) اِصْبَع: انگشت، جمع: اَصابِع(۶۴) فصل: گسستن(۶۵) وصل: پیوستن(۶۶) غَلیل: هم به معنی تشنگی شدید است و هم به معنی شخص تشنه(۶۷) سوداپز: سوداپزنده، سودا پختن به معنی خیالات و آرزوهای واهی و بی اساس کردن است.(۶۸) چیر: چیره، غالب، مسلط(۶۹) مَهابت: بزرگی و شکوه، عظمت، هیبت(۷۰) صُنع: آفرینش، آفریدن(۷۱) سِبلت: سِبیل(۷۲) صانع: آفریننده(۷۳) تن زدن: خودداری کردن(۷۴) لا اُحْصی': به شمار در نمی آورم

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi