Ganje Hozour audio Program #621 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۶۲۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۲۲ اوت ۲۰۱۶ ـ ۲ شهریور   PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۶Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Qazal) #1906, Divan e Shamsتو نقدِ قلب(۱) را از زر برون کنوگر گوید زرم، زوتر برون کنکه بیگانه چو سیلاب است دشمنز بامش تو بران، وز در برون کنمگس‌ها را ز غیرت، ای برادراز این بزمِ پر از شکر برون کندو چشم خاینِ نامحرمان رااز آن زیب(۲) و جمال و فر(۳) برون کناگر کر نشنود آواز آن چنگاگر تانی(۴)، کری از کر برون کنچو مستان شیشه اندر دست دارنددلی کو هست چون مرمر برون کننرانِ راهِ معنی عاشقانندنر شهوت بود چون خر، برون کنبِریزیدَست(۵) شهوت پرّ و بالشاز این مرغانِ نیکو پر برون کنچو بنده شمس تبریزی نباشدتو او را آدمی مَشمَر(۶)، برون کنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۵۰Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line # 3650گر چو خفته گشت و شد ناسی(۷) ز پیشکی گذارندش در آن نِسیان(۸) خویش؟باز از آن خوابش به بیداری کشندکه کند بر حالت خود ریشخندکه چه غم بود آنکه می‌خوردم به خواب؟چون فراموشم شد احوال صواب(۹)؟چون ندانستم که آن غم وَ اعتلال(۱۰)فعل خوابست و فریبست و خیال؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line # 3288عقل تو قسمت شده بر صد مُهِمّبر هزاران آرزو و طِمّ و رِمّ(۱۱)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۱۲)، چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سکهٔ پادشاهمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۶۴Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line # 3664خون نخسپد بعد مرگت در قصاصتو مگو که مُردم و یابم خلاصمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۵Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line # 225تا دمی از هوشیاری وارهندننگ خَمر(۱۳) و زَمر(۱۴) بر خود می‌نهندجمله دانسته که این هستی فَخ(۱۵) استفکر و ذکر اختیاری دوزخ استمی‌گریزند از خودی در بیخودییا به مستی یا به شغل ای مُهتَدی(۱۶)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۴Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Qazal) #1674, Divan e Shamsقُل تَعالوا آیتیست از جذب حقما به جذبه حق تعالی می رویممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line # 568بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت(۱۷) شویدتا خطاب اِرْجِعی(۱۸) را بشنویدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۰۶Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line # 2006قُل تَعالوا گفت از جذب کرمتا ریاضتتان(۱۹) دهم من رایضم(۲۰)نفسها را تا مروَّض(۲۱) کرده‌امزین ستوران بس لگدها خورده‌امهر کجا باشد ریاضت‌باره‌ای(۲۲)از لگدهااش نباشد چاره‌ایلاجرم اغلب بلا بر انبیاستکه ریاضت دادن خامان بلاستسُکْسُکانید(۲۳) از دمم یُرغا(۲۴) رویدتا یُواش(۲۵) و مَرْکب سلطان شویدقُلْ تَعالَوْا(۲۶) قُلْ تَعالَوْا گفت ربای ستوران رمیده از ادبمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line # 3705وآنکه اندر وهم او ترک ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربسرنگونی آن بُوَد کو سوی زیرمی‌رود، پندارد او کو هست چیر(۲۷)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 684چون کند دعویِّ(۲۸) خیاطی خَسی(۲۹)افکند در پیش او شه، اطلسیکه بِبُر این را بَغَلطاق(۳۰) فراخز امتحان پیدا شود او را دو شاخگر نبودی امتحان هر بدیهر مُخَنَّث(۳۱) در وَغا(۳۲) رُستم بدیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۸Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line # 3228مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه و سلم بخواند گفت: پس من هم محلّ وحیمپیش از عثمان یکی نَسّاخ(۳۳) بودکو به نسخ(۳۴) وحی جدّی می‌نمودوحی پیغمبر چو خواندی در سَبَق(۳۵)او همان را وا نبشتی بر ورقپرتو آن وحی، بر وی تافتیاو درون خویش، حکمت یافتیعین آن حکمت بفرمودی رسولزین قدر گمراه شد آن بُوالْفُضول(۳۶)کانچه می‌گوید رسول مُسْتَنیر(۳۷)مر مرا هست آن حقیقت در ضمیرپرتو اندیشه‌اش زد بر رسولقهر حق آورد بر جانش نزولهم ز نَسّاخی بر آمد، هم ز دینشد عَدوِّ(۳۸) مصطفی و دین، به کینمصطفی فرمود کای گبر عَنود(۳۹)چون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بودگر تو یَنْبُوع(۴۰) الهی بودیییاین چنین آب سیه نگشودییتا که ناموسش به پیش این و آننشکند، بر بست این او را دهاناندرون می‌شوردش هم زین سبباو نیارد(۴۱) توبه کردن این عجبآه می‌کرد و نبودش آه، سودچون در آمد تیغ و سر را در ربودکرده حق، ناموس را صد من حَدید(۴۲)ای بسی بسته به بند ناپدیدکبر و کفر، آنسان ببست آن راه راکه نیارد کرد ظاهر، آه راگفت: اَغلالاً فَهُمْ بِه مُقْمَحُون*نیست آن اَغلال(۴۳) بر ما از برونخَلْفَهُم سَدّاً فَاَغْشَیْناهُمُ**پیش و پس سد را نمی بیند عمورنگ صحرا دارد آن سدی که خاستاو نمی‌داند که آن سدِّ قضاستشاهد تو، سد روی شاهد استمرشد تو، سد گفت مرشد استای بسا کفار را سودای دینبند او ناموس و کبر و آن و اینبند پنهان، لیک از آهن بتربند آهن را بدرّاند تبربند آهن را توان کردن جدابند غیبی را نداند کس دوامرد را زنبور گر نیشی زندنیش آن زنبور از خود می کندزخم نیش، اما چو از هستی توستغم قوی باشد، نگردد درد سُستشرح این، از سینه بیرون می‌جهدلیک می‌ترسم که نومیدی دهدنی مشو نومید، خود را شاد کنپیش آن فریادرس، فریاد کنکای مَُحِبّ(۴۴) عفو، از ما عفو کُنای طبیب رنج ناسور(۴۵) کُهُنعکس حکمت آن شقی(۴۶) را یاوه کردخود مبین، تا بر نیارد از تو گردای برادر، بر تو حکمت، جاریه‌ استآن ز ابدال(۴۷) است و، بر تو عاریه‌(۴۸) استگرچه در خود خانه نوری یافته ستآن ز همسایهٔ منوّر تافته ستشکر کن، غرّه مشو، بینی مکن(۴۹)گوش دار و هیچ خودبینی مکنصد دریغ و درد کین عاریتیاُمّتان را دور کرد از اُمّتیمن غلام آنکه اندر هر رِباط(۵۰)خویش را واصل نداند بر سِماط(۵۱)بس رِباطی که بباید ترک کردتا به مسکن در رسد یک روز مردگرچه آهن سرخ شد، او سرخ نیستپرتو عاریت آتش‌زنیست(۵۲)گر شود پر نور روزن یا سراتو مدان روشن، مگر خورشید راهر در و دیوار گوید روشنمپرتو غیری ندارم، این منمپس بگوید آفتاب: ای نا رشیدچونکه من غارِب(۵۳) شوم، آید پدیدسبزه‌ها گویند: ما سبز از خودیمشاد و خندانیم و ما عالی قدیمفصل تابستان بگوید: کای اُمَم(۵۴)خویش را بینید چون من بگذرمتن همی‌نازد به خوبیّ و جمالروح پنهان کرده فرّ و پرّ و بالگویدش کای مَزْبَله(۵۵) تو کیستی؟یک دو روز از پرتو من زیستیغَنج(۵۶) و نازت، می‌نگنجد در جهانباش تا که من شوم از تو جهانگرم‌دارانت(۵۷) تو را گوری کنندطعمهٔ موران و مارانت کنندبینی از گند تو گیرد آن کسیکو به پیش تو همی‌ مردی بسیپرتو روح است نطق و چشم و گوشپرتو آتش بود در آب، جوشآنچنان که پرتو جان، بر تن استپرتو ابدال، بر جان من استجان جان، چو واکشد پا را ز جانجان چنان گردد که بی‌جان تن، بدانسر از آن رو می‌نهم من بر زمینتا گواه من بود در یَوْمِ دین(۵۸)یَوْمِ دین که زُلْزِلَت زِلْزال ها***این زمین باشد گواه حال هاکو تُحَدِّث جَهْرَةً اَخْبارَهادر سخن آید زمین و خارهافلسفی، منکر شود در فکر و ظنگو: برو، سر را بر این دیوار زننطق آب و نطق خاک و نطق گِلهست محسوس حواس اهل دلفلسفی، کو منکر حَنّانه(۵۹) استاز حواس اولیا بیگانه استگوید او که: پرتو سودای خلقبس خیالات آورد در رای خلقبلکه عکس آن فساد و کفر اواین خیال منکری را زد بر اوفلسفی، مر دیو را منکر شوددر همان دم سُخرهٔ(۶۰) دیوی بودگر ندیدی دیو را، خود را ببینبی جنون نبود کبودی در جَبین(۶۱)هر که را در دل شک و پیچانی(۶۲) استدر جهان، او فلسفی پنهانی استمی‌نماید اعتقاد و گاه گاهآن رگ فَلسَف(۶۳) کند رویش سیاهاَلْحَذَر(۶۴) ای مؤمنان کان در شماستدر شما بس عالم بی‌منتهاستجمله هفتاد و دو ملت، در تو استوه که روزی، آن بر آرد از تو دستهر که او را برگ این ایمان بودهمچو برگ، از بیم این لرزان بودبر بِلیس(۶۵) و دیو از آن خندیده‌ایکه تو خود را نیک مردم دیده‌ایچون کند جان، بازگونه(۶۶) پوستینچند واوَیْلی'(۶۷) بر آید ز اهل دینبر دکان، هر زرنما خندان شده ستزانکه سنگ امتحان، پنهان شده ستپرده‌ ای ستّار(۶۸) از ما بر مگیرباش اندر امتحان ما مُجیر(۶۹)قلب(۷۰)، پهلو می‌زند با زر به شبانتظار روز می‌دارد، ذَهَب(۷۱)با زبان حال، زر گوید که: باشای مُزَوِّر(۷۲) تا بر آید روز، فاشصد هزاران سال ابلیس لعینبود اَبدال امیرالمؤمنینپنجه زد با آدم از نازی که داشتگشت رسوا، همچو سِرگین(۷۳) وقت چاشت(۷۴)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۹۷ Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 1197مصطفی را وعده کرد الطاف حقگر بمیری تو، نمیرد این سَبَق(۷۵)من کتاب و معجزت را رافعم(۷۶)بیش و کم‌ کن(۷۷) را ز قرآن مانعممن تو را اندر دو عالم حافظمطاعِنان(۷۸) را از حدیثت دافعمکس نتاند بیش و کم کردن در اوتو بِه از من حافظی دیگر مجومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۴۷Rumi(Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 3847عاشقان را شد مُدَرِّس حُسن دوست دفتر و درس و سَبَقْشان روی اوست * قرآن كريم، سوره يس(۳۶)، آيه ٨Quran, Sooreh Yasin(#36), Ayeh #8إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَترجمه فارسیFarsi Translationمسلماً ما غل هایی بر گردنشان نهاده ایم که تا چانه هایشان قرار دارد به طوری که سرهایشان بالا مانده است.ترجمه انگلیسیEnglish TranslationWe have put yokes round their necks right up to their chins, so that their heads are forced up (and they cannot see).** قرآن كريم، سوره يس(۳۶)، آيه ۹Quran, Sooreh Yasin(#36), Ayeh #9وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَترجمه فارسیFarsi Translationو از پیش رویشان حایلی و از پشت سرشان [نیز] حایلی قرار داده ایم، و به صورت فراگیر دیدگانشان را فرو پوشانده ایم، به این خاطر حقایق را نمی بینند.ترجمه انگلیسیEnglish TranslationAnd We have put a bar in front of them and a bar behind them, and further, We have covered them up; so that they cannot see.*** قرآن كريم، سوره زلزال (۹۹)، آيه ۱-۵Quran, Sooreh Zelzaal(#99), Ayeh #1-5إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا(۱)وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا(۲)وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا(۳)يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا(۴)بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَىٰ لَهَا(۵)ترجمه فارسیFarsi Translationهنگامی که زمین را با [شدیدترین] لرزشش بلرزانند، (۱)و زمین بارهای گرانش را بیرون اندازد، (۲)و انسان بگوید: زمین را چه شده است؟ (۳)آن روز است که زمین خبرهای خود را می گوید؛ (۴)زیرا که پروردگارت به او وحی کرده است. (۵)ترجمه انگلیسیEnglish TranslationWhen the earth is shaken to her (utmost) convulsion. (1)And the earth throws up her burdens (from within). (2)And man cries (distressed): 'What is the matter with her? (3)On that Day will she declare her tidings: (4)For that thy Lord will have given her inspiration. (5)(۱) قلب: تقلبی(۲) زیب: زیبایی و خوبی، زینت و نیکویی و آرایش(۳) فر: شوکت و شکوه و رفعت(۴) تانی:‌ می توانی(۵) بِریزیدَست: ریخته است(۶) مَشمَر: نشمار(۷) ناسی: فراموش کننده، از مصدر نِسیان(۸) نِسیان: فراموش کردن، فراموشی(۹) صواب: راست و درست، نیک(۱۰) اعتلال: علت داشتن، پریشانی، بیمار شدن(۱۱) طِمّ و رِمّ: چیزهای کوچک و بزرگ، مثل آسمان و ستاره هایش(۱۲) جَوجَو: یک جو یک جو و ذره ذره(۱۳) خَمر: شراب(۱۴) زَمر: نی زدن، فلوت زدن، در اینجا مراد موسیقی مبتذل و لهوگونه است(۱۵) فَخ: دام، جمع: فُخوخ(۱۶) مُهتَدی: هدایت‌شده، راه‌راست‌یافته(۱۷) ‌فکرت: اندیشه، فکر(۱۸) اِرْجِعی: بازگرد(۱۹) ریاضت: تربیت کردن، رام کردن ‌اسب(۲۰) رایض: تربیت کننده اسب و ستور، جمع: رُوّاض(۲۱) مروَّض: اسب و ستور تربیت شده(۲۲) ریاضت‌باره: پسوند باره به معنی دوست دارنده و علاقمند است. ریاضت باره یه معنی کسی است که عاشق تربیت مردم است.(۲۳) سُکْسُک: ستوری که بد و ناهموار رود(۲۴) یُرغا: ستوری که راهوار و تیزرو باشد(۲۵) یُواش: اسب نرم رفتار و تربیت شده(۲۶) قُلْ تَعالَوْا: بگو بیایید(۲۷) چیر: چیره، غالب، مسلط(۲۸) دعوی: ادعا کردن(۲۹) خَس: انسان پست، فرومایه(۳۰) بَغَلطاق: ‌قبا، لباس(۳۱) مُخَنَّث: نامرد، مردی که اطوار زنانه دارد(۳۲) وَغا: جنگ و پیکار(۳۳) نَسّاخ: رونوشت نویس، نویسنده، نسخه نویس، کاتب وحی(۳۴) نَسخ: نوشتن(۳۵) سَبَق: در اینجا قرآن کریم(۳۶) بُوالْفُضول: نادانی که خود را دانا نماید، کنایه از یاوه گو(۳۷) مُسْتَنیر: روشنایی جوینده، روشن و تابان(۳۸) عَدو: دشمن(۳۹) عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده(۴۰) یَنْبُوع: چشمه، جوی پر آب، جمع یَنابیع(۴۱) نیارد: نمی تواند(۴۲) حَدید: آهن(۴۳) اَغلال: جمع غُل به معنی طوق آهنی یا آنچه دست و گردن را با آن بندند(۴۴) مَُحِبّ: دوستدار(۴۵) ناسور: زخم سخت و چرکین، زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد(۴۶) شقی: بدبخت(۴۷) اَبْدال: مردم شریف، صالح، و نیکوکار، مردان خدا(۴۸) عاریه‌: بدلی، مصنوعی(۴۹) بینی کردن: تکبّر کردن، مغرور شدن(۵۰) رِباط: خانه، سرا(۵۱) سِماط: بساط، سفره، خوان(۵۲) آتش‌زن: آتش زنه(۵۳) غارِب: غروب کننده(۵۴) اُمَم: جمع امّة، گروهها، جماعتها(۵۵) مَزْبَله: جای ریختن خاکروبه(۵۶) غَنْج: ناز و کرشمه(۵۷) گرم‌داران: دوستداران، غم خواران(۵۸) یَوْمِ دین: روز قیامت(۵۹) حَنّانه: ستونی چوبی که در مسجد پیامبر در مدینه بود و آن حضرت به هنگام خطابه بر آن تکیه می کرد و چون منبر ساخته شد و بر منبر برآمدند و خطبه خواندند از آن ستون ناله برآمد از دوری.(۶۰) سُخره: ذلیل و مقهور و زیردست(۶۱) جَبین: پیشانی(۶۲) پیچانی: اعتراض، شک و تردید(۶۳) فَلسَف: فَلسفی(۶۴) اَلْحَذَر: حذر کنید(۶۵) بِلیس: مخفف ابلیس، شیطان(۶۶) بازگونه: واژگونه(۶۷) واوَیْلی': کلمۀ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال می‌کنند، مصیبت(۶۸) ستّار: بسیار پوشاننده، از نامهای خداوند(۶۹) مُجیر: پناه دهنده، از نامهای خداوند(۷۰) قلب: وارونه کردن، به زر و سیم ناسره نیز گویند(۷۱) ذَهَب: طلا، زر(۷۲) مُزَوِّر: تزویرکننده، دورو، دروغ‌گو(۷۳) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر، مدفوع(۷۴) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته(۷۵) سَبَق: درس و مقداری از کتاب که هر روز به شاگرد بیاموزند، درس روزانه(۷۶) رافع: بردارنده، بلندکننده، بالابرنده(۷۷) بیش و کم‌ کن: تحریف کننده، آنکه طبق غرض خود بر کلامی مب افزاید و از آن می کاهد(۷۸) طاعِن: طعنه‌زننده، سرزنش‌کننده

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi