Ganje Hozour audio Program #625 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۶۲۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۵ تاریخ اجرا: ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۶ ـ ۳۰ شهریور   PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1736, Divan e Shamsبه گرد تو چو نگردم، به گرد خود گردمبه گرد غصّه و اندوه و بخت بد گردمچو نیم مست من از خواب برجهم به صَبوح(۱)به گرد ساقی خود طالب مدد گردمبه گرد لقمه معدود(۲) خلق گردانندبه گرد خالق و بر نقد بی‌عدد گردمقوام عالم محدود چون که بی‌حدّیستمگیر عیب اگر من برون ز حد گردمکسی که او لَحَدِ(۳) سینه را چو باغی کردروا نداشت که من بسته لَحَد گردملَحَد چه باشد؟ در آسمان نگنجد جانز پنج و شش گذرم، زود بر احد گردماگر چه آینه روشنم، ز بیم غبارروا بود که دو سه روز در نمد گردماگر گلی بُده‌ام، زین بهار باغ شوموگر یکی بُده‌ام، زین وصال صد گردممیان صورت‌ها این جسد بود ناچارولی چو آینه گشتم، چه بر حسد گردممن از طویله این حرف می روم به چَراسُتور(۴) بسته نیم، از چه بر وَتَد(۵) گردم؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4074این چنین ساحر درون توست و سِرِّانَّ فِی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه گری نفس، سِحری نهفته شده است.اندر آن عالم که هست این سحرهاساحران هستند جادویی‌ گشااندر آن صحرا که رُست این زهر ترنیز روییده ست تریاق(۶) ای پسرگویدت تریاق: از من جو سپرکه ز زهرم من به تو نزدیکترگفت او، سحرست و ویرانی توگفت من، سحرست و دفع سحر اومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4079مکرّر کردن عاذِلان(۷)، پند را بر آن مهمان آن مسجد مهمان کُشگفت پیغمبر که اِنَّ فِی الْبَیانسِحْراً* و حق گفت آن خوش پهلوانپیامبر فرمود: « همانا در کلام فصیح، سحری نهفته است. » آن پهلوان زیبای عرصه حقیقت، راست فرمود.هین مکن جَلْدی، برو ای بُوالْکَرَممسجد و ما را مکن زین مُتَّهمکه بگوید دشمنی از دشمنیآتشی در ما زند فردا دَنی(۸)که بتاسانید(۹) او را ظالمیبر بهانهٔ مسجد، او بُد سالمیتا بهانهٔ قتل بر مسجد نهدچونکه بدنام ست مسجد، او جهدتهمتی بر ما منه ای سخت‌جانکه نه‌ایم آمن ز مکر دشمنانهین برو، جَلْدی مکن، سودا مپزکه نتان پیمود کیوان را به گَز(۱۰)چون تو بسیاران بلافیده ز بختریش خود بر کنده(۱۱) یک یک، لَخت لَخت(۱۲)هین برو، کوتاه کن این قیل و قالخویش و ما را در میفکن در وَبال(۱۳) * حدیثاِنَّ مِنَ الْبَيانِ لَسِحْراً.« برخی از سخنان همچون جادو اثر می بخشد »مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4088جواب گفتن مهمان، ایشان را و مثل آوردن، به دفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت، شتری را که کوس محمودی بر پشت او زدندی.گفت: ای یاران از آن دیوان نیمکه ز لاحَوْلی(۱۴) ضعیف آید پیم(۱۵)کودکی کو حارِس(۱۶) کشتی بدیطبلکی در دفع مرغان می‌زدیتا رمیدی مرغ زان طبلک ز کشتکشت از مرغان بد بی خوف گشتچونکه سلطان، شاه محمود کریمبرگذر زد آن طرف خیمهٔ عظیمبا سپاهی همچو استارهٔ اَثیر(۱۷)اَنبُه(۱۸) و پیروز و صَفدر(۱۹) مُلک‌گیراشتری بد کو بدی حمال کوسبُختیی(۲۰) بد پیش‌رو همچون خروسبانگ کوس و طبل بر وی روز و شبمی‌زدی اندر رجوع و در طلباندر آن مزرع در آمد آن شترکودک آن طبلک بزد در حفظ بُر(۲۱)عاقلی گفتش: مزن طبلک که اوپختهٔ طبل است، با آنش است خوپیش او چه بود تَبوراکِ(۲۲) تو طفل؟که کشد او طبل سلطان، بیست کِفل(۲۳)عاشقم من، کشتهٔ قربان لاجان من نوبتگه(۲۴) طبل بلاخود تبوراک است این تهدیدهاپیش آنچه دیده است این دیدهاای حریفان من از آنها نیستمکز خیالاتی در این ره بیستَم(۲۵)من چو اسماعیلیانم، بی‌حَذَر(۲۶)بل چو اسماعیل آزادم ز سرفارغم از طُمطُراق(۲۷) و از ریاقُل تَعالوا گفت جانم را بیاگفت پیغمبر که جادَ فِی السَّلَفبِالْعَطِیّه مَنْ تَیَقَّنْ بِالْخَلَف( پیامبر فرموده است: هر کس که به عوض در آخرت یقین داشته باشد، در دنیا بخشندگی می کند.)هر که بیند مر عطا را صد عوضزود دربازد عطا را زین غرضجمله در بازار از آن گشتند بندتا چو سود افتاد، مال خود دهندزر در انبان ها، نشسته منتظرتا که سود آید، به بذل آید مُصِر(۲۸)چون ببیند کاله‌ يی(۲۹) در رِبح(۳۰)، بیشسرد گردد عشقش از کالای خویشگرم زان مانده ست با آن، کو ندیدکاله‌های خویش را رِبح و مَزیدهمچنین علم و هنرها و حِرَف(۳۱)چون ندید افزون از آنها، در شرفتا به از جان نیست، جان باشد عزیزچون به آمد، نام جان شد چیزِ لیز(۳۲)لُعبَت(۳۳) مرده، بود جان طفل راتا نگشت او در بزرگی، طفل‌زا(۳۴)این تصور، وین تخیل لُعبَت استتا تو طفلی، پس بدانت حاجت استچون ز طفلی رست جان، شد در وصالفارغ از حس است و تصویر و خیالنیست مَحرَم، تا بگویم بی‌نفاقتن زدم، وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق(۳۵)مال و تن برف‌اند، ریزان فناحق خریدارش، که اَللهُ اشْتَری'**برف ها زان از ثَمَن(۳۶) اولی ستتکه تویی در شک، یقینی نیستتوین عجب ظن است در تو ای مهینکه نمی‌پرد به بُستان یقینهر گمان تشنهٔ یقین است ای پسرمی‌زند اندر تَزایُد(۳۷) بال و پرچون رسد در علم، پس پر، پا شودمر یقین را علم او بویا شودزانکه هست اندر طریق مُفْتَتَن(۳۸)علم، کمتر از یقین و فوق ظنعلم، جویای یقین باشد بدانو آن یقین جویای دیدست و عیاناندر اَلها'کُمْ*** بجو این را کنوناز پس کَلّا، پس لَوْ تَعْلَمُونمی‌کَشَد دانش به بینش ای علیمگر یقین گشتی، ببینندی جَحیم(۳۹)دید زاید از یقین بی اِمتهال(۴۰)آنچنانک از ظن می‌زاید خیالاندر اَلها'کُمْ بیان این ببینکه شود عَلمُ الْیَقین، عَینُ الْیَقیناز گمان و از یقین بالاترموز ملامت بر نمی‌گردد سرم(۴۱)چون دهانم خورد از حلوای اوچشم‌روشن گشتم و بینای اوپا نهم گستاخ، چون خانه رومپا نلرزانم، نه کورانه رومآنچه گل را گفت حق، خندانش کردبا دل من گفت و صد چندانش کردآنچه زد بر سرو و قدّش راست کردو آنچه از وی نرگس و نسرین بخَوردآنچه نی را کرد شیرین جان و دلو آنچه خاکی یافت ازو نقش چِگِل(۴۲)آنچه ابرو را چنان طَرّار(۴۳) ساختچهره را گلگونه و گلنار ساختمر زبان را داد صد افسون‌گریوانکه کان را داد زَرِّ جعفری(۴۴)چون در زَرّادخانه(۴۵) باز شدغَمز‌های(۴۶) چشم، تیرانداز شدبر دلم زد تیر و سوداییم کردعاشق شُکر و شِکرخاییم کردعاشق آنم که هر آن، آن اوستعقل و جان، جاندار(۴۷) یک مرجان اوستمن نلافم، ور بلافم، همچو آبنیست در آتش‌کُشیّ‌ام اضطرابچون بدزدم؟ چون حَفیظ(۴۸) مخزن اوستچون نباشم سخت‌رو؟ پشت من اوستهر که از خورشید باشد پشت گرمسخت رو باشد، نه بیم او را، نه شرمهمچو روی آفتاب بی‌حذرگشت رویش خصم‌سوز و پرده‌درهر پیمبر سخت‌رو بُد در جهانیکسواره کوفت بر جَیش(۴۹) شهانرو نگردانید از ترس و غمییک‌ تنه تنها بزد بر عالمیسنگ باشد سخت‌رو و چشم‌شوخ(۵۰)او نترسد از جهان پُر کلوخکان کلوخ از خشت‌زن، یک ‌لَخت شدسنگ از صُنع خدایی، سخت شدگوسفندان گر برون اند از حسابز انبُهیشان کی بترسد آن قصاب؟کُلُّکُم راعٍ****، نبی چون راعی استخلق مانند رمه، او ساعی(۵۲) استاز رمه، چوپان نترسد در نبردلیکشان حافظ بود از گرم و سردگر زند بانگی ز قهر، او بر رمهدان ز مهرست آن، که دارد بر همههر زمان گوید به گوشم بخت نوکه تو را غمگین کنم، غمگین مشومن تو را غمگین و گریان، زان کنمتا کِت از چشم بدان، پنهان کنمتلخ گردانم ز غم ها خوی توتا بگردد چشم بد از روی تونه تو صیادی و جویای منی؟بنده و افکندهٔ رای منی؟حیله اندیشی که در من در رسیدر فراق و جستن من بی‌کسیچاره می‌جوید پی من، درد تومی‌شنودم دوش، آه سرد تومن توانم هم که بی این انتظارره دهم، بنمایمت راه گذارتا ازین گرداب دوران، وا رهیبر سر گنج وصالم پا نهیلیک شیرینی و لذّات مَقَر(۵۲)هست بر اندازهٔ رنج سفرآنگه از شهر و ز خویشان بر خوریکز غریبی رنج و محنت ها بری** قرآن كريم، سوره توبه (٩)، آيه ١١١Quran, Sooreh Towbeh(#9), Ayeh #111إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة...ترجمه فارسیFarsi Translationیقیناً خدا از مؤمنان جان ها و اموالشان را به بهای آنکه بهشت برای آنان باشد خریده…ترجمه انگلیسیEnglish TranslationAllah hath purchased of the believers their persons and their goods; for theirs (in return) is the garden (of Paradise)...*** قرآن كريم، سوره تكاثر (۱۰۲)، آيه ۱-۸Quran, Sooreh Takasor(#102), Ayeh #1-8أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ (۱)حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (۲)كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳)ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۴)كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (۵)لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (۶)ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ (۷)ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ  (۸)ترجمه فارسیFarsi Translationانباشتگی و هم هویت شدن با آنها شما را به خود سرگرم کرد. (۱)تا جایی که گورها را دیدار کردید. (۲)نه چنین است [که شما می پندارید]، در آینده خواهید دانست. (۳)باز هم، نه چنین است [که شما می پندارید]، در آینده خواهید دانست. (۴)نه چنین است، اگر به علم یقینی می دانستید. (۵) البته  که دوزخ را خواهید دید. (۶)سپس آن را عیناً خواهید دید. (۷)آن گاه شما در آن روز از نعمت  ها بازپرسی خواهید شد. (۸)ترجمه انگلیسیEnglish TranslationThe mutual rivalry for piling up (the good things of this world) diverts you (from the more serious things) (1)Until ye visit the graves. (2)But nay, ye soon shall know (the reality). (3)Again, ye soon shall know! (4)Nay, were ye to know with certainty of mind, (ye would beware!) (5)Ye shall certainly see Hell-Fire! (6)Again, ye shall see it with certainty of sight! (7)Then, shall ye be questioned that Day about the joy (ye indulged in!). (8)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3259در قیامت بنده را گوید خداهین چه کردی آنچ دادم من ترا گوید: ای رب، شکر تو کردم به جانچون ز تو بود اصل آن روزی و نان گویدش حق: نه نکردی شکر منچون نکردی شکر آن اِکْرام‌فَن(۵۳) **** حدیثکُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤُلٌ عَن رَعیَّتِهِجملگی شما چوپانید و جملگی شما مسئول رمه خود هستید.(۱) صَبوح:‌ صبح، بامداد، پگاه، هر چیزی که صبح بخورند یا بنوشند، (۲) معدود: شمرده، شمار‌شده، شمرده‌شده، کم، اندک(۳) لَحَد: گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند(۴) سُتور:‌ حیوان چهار‌پا که سواری بدهد یا بار ببرد مانند اسب و استر، چهارپا، چارپا، چاروا(۵) وَتَد: میخ چوبی یا فلزی، میخ(۶) تریاق:‌ ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به‌عنوان ضد درد و ضد سم به کار می‌رفته، پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر، تریاک(۷) عاذِل: ملامت‌کننده، نکوهش‌کننده، سرزنش‌کننده، ملامتگر(۸) دَنی: ناکس، ضعیف، پست و حقیر(۹) بتاسانید: از تاسانیدن به معنی فشردن گلو، خفه کردن(۱۰) گَز: واحد اندازه‌گیری طول برابر با ۱۶ ‌گره(۱۱) ریش کندن: کنایه از رنج و محنت بی فایده کشیدن(۱۲) لَخت: پاره، قطعه(۱۳) وَبال: دردسر، سختی، دشواری(۱۴) لاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا(۱۵) پی: بنیان، شالوده، پایه(۱۶) حارِس: نگهبان(۱۷) اَثیر: آسمان، کُره آتش که بالای کُره هواست(۱۸) اَنبُه: انبوه، بی شمار(۱۹) صَفدر: صف شکن(۲۰) بُختی: شتر قوی هیکل دو کوهانه، نوعی شتر قوی و سرخ رنگ(۲۱) بُر: گندم(۲۲) تَبوراک: طبل کوچکی که کشاورزان برای راندن جانوران از مزرعه می زنند(۲۳) کِفل: بهره، قسمت، هم وزن و معادل(۲۴) نوبتگه: جایی که طبل و نقاره و دهل می زنند(۲۵) بیستَم: توقف کنم(۲۶) ‌حَذَر: ترس، بیم(۲۷) طُمطُراق: کرّوفرّ، نمایش شکوه و جلال، خودنمایی، سروصدا(۲۸) مُصِر: کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرارکننده(۲۹) کاله‌: کالا(۳۰) رِبح: نفع، سود، بهره(۳۱) حِرَف: حرفه ها، جمع حرفه(۳۲) لیز: سُر خوردنده، لغزنده(۳۳) لُعبَت: هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسباب‌بازی، عروسک(۳۴) طفل‌زا: زاینده کودک، در اینجا منظور رسیدن به حد بلوغ و رشد عقلانی است.(۳۵) وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق: خدا به حقیقت وصال داناتر است(۳۶) ثَمَن: قیمت، بها، منظور در اینجا بهشت و یا لقای ذات الهی است(۳۷) تَزایُد: زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش(۳۸) مُفْتَتَن: : مورد امتحان قرار گرفته، آزمون شده(۳۹) جَحیم: دوزخ، جهنم(۴۰) اِمتهال: مهلت دادن(۴۱) بر نمی‌گردد سرم: عقیده ام عوض نمی شود.(۴۲) چِگِل: ناحیه ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادب پارسی به عنوان مظهر زیبایی بکار می رود(۴۳) طَرّار: دزد، جیب بر(۴۴) زَرِّ جعفری: زر ناب، طلای خالص(۴۵) زَرّادخانه: اسلحه خانه(۴۶) غَمز: در لغت به معنی اشاره با چشم و ابروست و در اصطلاح صوفیه به ظهور و خفای حضرت معشوق اطلاق می شود.(۴۷) جاندار: حافظ، نگهبان(۴۸) حَفیظ: نگه‌دارنده، نگهبان، مراقبت‌کننده(۴۹) جَیش: لشکر، سپاه، ارتش(۵۰) چشم‌شوخ: بی حیا، بی شرم(۵۱) ساعی: کوشنده، سعی کننده، در اینجا به معنی نگهبان و مراقب آمده است(۵۲) مَقَر: جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه(۵۳) اِکْرام‌فَن: آنکه هنرش بخشندگی ست، بخشنده 

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi