Ganje Hozour audio Program #693 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۶۹۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۸ ژانویه ۲۰۱۸ ـ ۱۹ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۱۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1814, Divan e Shamsعشقِ تو آورد قَدَح پُر ز بلایِ دلِ منگفتم: می می نخورم، گفت: برای دلِ من(۱)داد میِ معرفتش، با تو بگویم صفتشتلخ و گُوارنده(۲) و خوش، همچو وفای دلِ مناز طرفی روحِ امین(۳) آمد و ما مست چنینپیش دویدم که ببین کار و کیای(۴) دلِ منگفت که: ای سِرِّ خدا، روی به هر کس منماشُکرِ خدا کرد و ثَنا(۵) بهرِ لقای دلِ منگفتم: خود آن نشود، عشقِ تو پنهان نشودچیست که آن پرده شود پیشِ صفای دلِ من؟عشق چو خون خواره شود، رُستم بیچاره شودکوه اُحُد پاره شود، آه چه جای دلِ من؟شاد دمی کان شهِ من آید در خرگهِ منباز گشاید به کرم بندِ قبای دلِ منگوید کافسرده شدی بی‌من و پژمرده شدیپیشتر آ، تا بزند بر تو هوای دلِ منگویم کان لطفِ تو کو؟ بنده خود را تو بجوکیست که داند جُزِ تو بند و گشای(۶) دلِ منگوید: نی تازه شوی، بی‌حد و اندازه شویتازه‌تر از نرگس و گل پیشِ صبای دلِ منگویم: ای داده دوا، لایقِ هر رنج و عَنا(۷)نیست مرا جز تو دوا، ای تو دوای دلِ منمیوه هر شاخ و شَجَر(۸) هست گوای دلِ اوروی چو زر، اشکِ چو دُر(۹)، هست گوای دلِ منمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۲۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1826, Divan e Shamsهر که بگویدت: ز مه ابر چگونه وا شودباز گشا گره گره بندِ قبا که همچنینهر که بگویدت: بگو کشته عشق چون بُوَدعرضه بده به پیشِ او جانِ مرا که همچنینجان ز بدن جدا شود، باز درآید اندرونهین بنما به منکران خانه درآ، که همچنینهر طرفی که بشنوی ناله عاشقانه‌ایقصه ماست آن همه، حقِّ خدا که همچنینکوری آنکه گوید او: بنده به حق کجا رسد؟در کفِ هر یکی بنه شمعِ صفا که همچنینگفتم: بوی یوسفی چشم چگونه وادهد؟چشمِ مرا نسیمِ تو داد ضیا(۱۰) که همچنینمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1208غیر نُطق و غیر ایماء(۱۱) و سِجِلّ(۱۲)صد هزاران ترجمان خیزد ز دلمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1833, Divan e Shamsآمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرارِ جانعفو نما و درگذر از گنه و عِثارِ(۱۳) جاننیست به جز رضای تو قفل گشای عقل و دلنیست به جز هوای تو قبله و افتخارِ جانباغ که بی‌تو سبز شد دی بدهد سزای اوجان که جز از تو زنده شد، نیست وی از شمارِ جانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1830, Divan e Shamsدر عجبی فتم که این سایه کیست بر سرم؟فضلِ توام ندا زند، کانِ من است، آنِ مناز تو جهانِ پربلا همچو بهشت شد مراتا چه شود ز لطفِ تو صورتِ آن جهانِ مندر برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهیتا همه شب نظر کنی پیشِ طرب کنانِ منبر تو زنم یگانه‌ای(۱۴)، مستِ ابد کنم تو راتا که یقین شود تو را عشرتِ جاودانِ منمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1834, Divan e Shamsجور کنی وفا بُوَد، درد دهی دوا بُوَدلایقِ تو کجا بُوَد دیده جان و دیدِ من؟دم نزم خمش کنم، با همه رو تُرُش کنمتا که بگوییم تویی حاضر و مُستَفیدِ(۱۵) منمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۰۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1400, Divan e Shamsهیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حَبّ(۱۶) و دوامن همگی درد شوم تا که به درمان برسمآن شه موزونِ جهان عاشق موزون طلبدشد رخِ من سکه زَر تا که به میزان برسمرحمتِ حق آب بود جز که به پستی نرودخاکی و مرحوم شوم تا بَرِ رحمان برسممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3210هر کجا دردی، دوا آنجا رودهر کجا فقری، نوا آنجا رودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1939هر کجا دردی، دوا آنجا رودهر کجا پستی است، آب آنجا دودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3201گر تو خواهی که شقاوت(۱۷) کم شودجهد کن تا از تو حکمت کم شودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3870تو فسرده، درخورِ این دم نه‌ایبا شِکَر مَقرون(۱۸) نه‌ای، گرچه نییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4115مال و تن برف‌اند، ریزانِ فناحق خریدارش، که اَللهُ اشْتَری** قرآن كريم، سوره توبه(۹)، آيه ١١١Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 548مونسی مگزین خَسی را، از خَسیعاریت باشد در او آن مونسیانسِ تو با مادر و بابا کجاست؟گر به جز حق، مونسانت را وفاست؟انسِ تو با دایه و لالا(۱۹) چه شد؟گر کسی شاید به غیرِ حق، عَضُد(۲۰)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3595دایم اندر آب، کارِ ماهی استمار را با او کجا همراهی است؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1459گر نخواهی در تَرَدُّد، هوشِ جانکم فشار این پنبه اندر گوشِ جانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1792آنکه او بستهٔ غم و خنده بُوَداو بدین دو عاریت زنده بُوَدباغِ سبزِ عشق، کو بی مُنتَهاستجز غم و شادی در او بس میوه‌هاستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1017در حدیث آمد که تسبیح از ریاهمچو سبزهٔ گولخَن(۲۱) دان ای کیاپس بدان که صورتِ خوب و نکوبا خِصالِ(۲۲) بَد نیرزد یک تَسو(۲۳)ور بود صورت حقیر و ناپذیرچون بود خُلقَش نکو، دَر پاش میر(۲۴)صورتِ ظاهر، فنا گردد بدانعالَمِ معنی بمانَد جاودانچند بازی عشق با نقشِ سَبو؟بگذر از نقشِ سَبو رو آب جوصورتش دیدی، ز معنی غافلیاز صدف دُرّی گزین گر عاقلیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 268آن منافق مُشک بر تن می‌نهدروح را در قَعرِ گُلخَن می‌نهدبر زبان، نامِ حق و در جانِ اوگَندها از فکرِ بی ایمانِ اوذکر، با او همچو سبزهٔ گُلخَن استبر سَرِ مَبرَز(۲۵) گل است و سوسن استآن نَبات(۲۶) آنجا یقین، عاریت استجای آن گل، مجلس است و عشرت استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2595ز احمقان بگریز، چون عیسی گریختصحبتِ احمق بسی خون ها که ریختاندک اندک آب را دزدد هوادین چنین دزدد هم احمق از شمامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2148تا به ناموسِ(۲۷) مسلمانی زِیَنددر تَسَلُّس(۲۸)، تا ندانی که کی اندهمچو قَلّابان(۲۹) بر آن نقدِ تباهنقره می‌مالند و نامِ پادشاهظاهرَ الفاظشان، توحید و شَرعباطنِ آن، همچو در نان، تخمِ صَرع(۳۰)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 353در عمومِ تأویلِ این آیت که کُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِکُلَّما هُم اَوْقَدُوا نارَ الْوَغی'أطْفَأَ الله نارَهُمْ حَتَّی انْطِفا**هر گاه آنان شعله جنگ برافروختند، خداوند آتش آنان را خاموش ساخت تا آن که به کلی خاموش شد.عزم کرده که دلا آنجا مَایستگشته ناسی(۳۱) زآنکه اهلِ عزم نیستچون نبودش تخمِ صِدقی کاشتهحق برو نِسیانِ(۳۲) آن بگماشتهگرچه بر آتش‌زنهٔ دل می‌زندآن سِتاره‌ش را کفِ حق می‌کُشد** قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۶۴Quran, Sooreh Maaedeh(#5), Line #64… كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ۚ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا ۚ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.… هر گاه آتش جنگ افروختند خداوند آن آتش را خاموش ساخت. آنان در زمین به فساد کوشند. و خداوند تباهکاران را دوست ندارد.مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 357قصه‌ای هم در تقریر اینشَرْفه‌ای(۳۳) بشنید در شب مُعتَمَدبرگرفت آتش‌زنه(۳۴) که آتش زنددزد آمد آن زمان پیشش نشستچون گرفت آن سوخته(۳۵) می‌کرد پستمی‌نهاد آنجا سر انگشت راتا شود اِستارهٔ آتش فناخواجه می‌پنداشت کز خود می‌مُرَد(۳۶)این نمی‌دید او که دزدی می‌کُشدخواجه گفت: این سوخته نمناک بودمی‌مُرَد اِستاره از تَرّیش زودبس که ظلمت بود و تاریکی ز پیشمی‌ندید آتش‌کُشی را پیشِ خویشاین چنین آتش‌کُشی اندر دلشدیدهٔ کافر نبیند از عَمَش(۳۷)چون نمی‌داند دلِ داننده‌ایهست با گردنده گرداننده‌ای؟چون نمی‌گویی که روز و شب به خَودبی‌خداوندی کی آید؟ کی رود؟گِردِ معقولات می‌گردی ببیناین چنین بی‌عقلیِ خود ای مَهین(۳۸)خانه با بنّا بُوَد معقول‌تریا که بی ‌بنّا؟ بگو ای کم‌هنرخطّ، با کاتب بُوَد معقول‌تریا که بی ‌کاتب؟ بیندیش ای پسرجیمِ گوش و عَینِ چشم و میمِ فَم(۳۹)چون بُوَد بی‌کاتبی؟ ای متّهمشمعِ روشن بی ‌ز گیراننده‌ای(۴۰)یا بگیرانندهٔ داننده‌ای؟صنعتِ خوب از کفِ شَلِّ(۴۱) ضَریر(۴۲)باشد اولی' یا به گیرایی بَصیر؟پس چو دانستی که قهرت می‌کندبر سَرَت دَبُّوسِ(۴۳) مِحنَت می‌زندپس بکن دفعش، چو نمرودی به جنگسوی او کَش در هوا تیری خَدَنگ(۴۴)هم‌چو اِسپاهِ مُغُل(۴۵) بر آسمانتیر می‌انداز دفعِ نَزعِ جان(۴۶)یا گریز از وی اگر توانی بروچون روی؟ چون در کَفِ اویی گرودر عدم بودی، نَرَستی از کَفَشاز کَفِ او چون رهی ای دستخَوش(۴۷)؟آرزو جُستن، بود بگریختنپیشِ عدلش خونِ تقوی ریختناین جهان دامست و دانه ش ‌آرزودر گریز از دام ها، روی آر، زوچون چنین رفتی، بدیدی صد گشادچون شدی در ضِدّ آن، دیدی فسادپس پیمبر گفت: اِسْتَفْتُوا الْقُلوب***گر چه مُفتی تان برون گوید خُطُوب(۴۸)پیامبر به همین جهت فرمود: از دل ها فتوی بخواهید، گرچه فتوی دهندگان در بیرون قلوب سخنانی بگویند.آرزو بگذار تا رحم آیدشآزمودی که چنین می‌بایدشچون نتانی جَست، پس خدمت کُنَشتا رَوی از حبسِ او در گُلشنشدم به دم چون تو مراقب می‌شویداد می‌بینی و داور ای غَوی(۴۹)ور ببندی چشمِ خود را ز احتِجاب(۵۰)کارِ خود را کی گذارد آفتاب؟*** خبراِسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَ اِنْ اَفْتاكَ الـْمُفتونَاز قلب خود فتوی بگیر، گرچه فتوی دهندگان به تو فتوی دهند.(۱) برای دلِ من: به خاطر دل من(۲) گُوارنده: آنچه گوارا باشد و خوب هضم شود(۳) روحِ امین: جبرئیل(۴) کار و کیا: قدرت و کار، بزرگی و عمل(۵) ثَنا: دعا، مدح، ستایش(۶) بند و گشا: عمل بستن و باز کردن، حلّ و عقد، قبض و بسط(۷) عَنا: رنج، سختی(۸) شَجَر: درخت(۹) دُر: مروارید درشت(۱۰) ضیا: روشنایی(۱۱) ایماء: اشارت کردن(۱۲) سِجِلّ: در اینجا به معنی مطلق نوشته(۱۳) عِثار: لغزیدن، لغزش، خطا(۱۴) یگانه‌: یکتا، بی مانند، قدح منحصر به فرد(۱۵) مُستَفید: استفاده ‌کننده، فایده ‌گیرنده، بهره‌مند(۱۶) حَبّ: قرص، دانۀ گیاهان(۱۷) شقاوت: بدبختی(۱۸) مَقرون: نزدیک‌، پیوسته(۱۹) لالا:‌ لـله(۲۰) عَضُد: بازو، در اینجا به معنی تکیه و تکیه گاه(۲۱) گولخَن: گُلخَن، آتشدان حمام(۲۲) خِصال: جمع خصلت، خوی ها(۲۳) تَسو: ناچیز، اندک(۲۴) میر: بمیر، فعل امر از مُردن(۲۵) مَبرَز: مستراح، آبریز(۲۶) نَبات: گیاه(۲۷) ناموس: در اینجا به معنی حرمت و احترام(۲۸) تَسَلُّس: سالوس ورزیدن و ریا کردن(۲۹) قَلّاب: آنکه سکه های تقلّبی بزند(۳۰) تخمِ صَرع: تخمی که اگر با دانه گندم آسیا شود و با آرد آن نان پخته گردد طعم آن را بسیار تلخ و ناگوار می کند و موجب سرگیجه می شود.(۳۱) ناسی:‌ فراموشکار(۳۲) نِسیان: فراموشی(۳۳) شَرْفه: صدای پا، صدا(۳۴) آتش‌زنه: سنگ چخماق(۳۵) سوخته: کهنه و فتیله قابل اشتعال(۳۶) می‌مُرَد: می میرد(۳۷) عَمَش: نوعی بیماری چشم که دائمأ از آن آب می ریزد و بینایی اختلال می یابد(۳۸) مَهین: خوار، ضعیف، حقیر(۳۹) فَم: دهان(۴۰) گیراننده: شعله ور سازنده(۴۱) شَلّ: مفلوج(۴۲) ضَریر: نابینا، کور(۴۳) دَبُّوس: گرزی آهنین که در جنگ‌ها به‌ کار می‌رفته(۴۴) خَدَنگ: درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه و تیر می‌ساختند(۴۵) اِسپاهِ مُغُل: سپاه مُغول(۴۶) نَزعِ جان: کندن جان(۴۷) دستخَوش: آنکه مورد تمسخر قرار گیرد، عاجز، زبون(۴۸) خُطُوب: جمع خَطب به معنی خطابه خواندن، سخنرانی کردن(۴۹)‌ غَوی: گمراه(۵۰) اِحتِجاب: حجاب، در حجاب رفتن

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi