Ganje Hozour audio Program #792 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۷۹۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲ دسامبر ۲۰۱۹ - ۱۲ آذرPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1971 Divan e Shams

از دخولِ هر غَری(۱)، افسرده‌یی در کارِ من
دور بادا وصفِ نَفْس آلودشان(۲) از یارِ من

در رمید از ننگِ ایشان و خبیثی ها و مَکر
از وظیفه مدحِ(۳) یارَم این دلِ هشیارِ من

خاکِ لعنت بر سرِ افسوس کاری(۴)، بدرَگی(۵)
کاو کند از خاکساری(۶) درهم این هنجارِ من

ای بریده دستِ دزدی، کاو بِدُزدَد حکمتم
وآنگهی دکّان بگیرد بر سرِ بازارِ من

شَرم ناید مر ورا از رویِ من؟ شرم از کجا
ای حرامش باد هر تعلیم از اسرارِ من

آن حرامی کز شقاوت(۷) تا رَوَد، گمره رَوَد
یا رب و ای ذوالجلال از حرمتِ دلدارِ من

خاطرش از زیرکی یا آن ضمیرش از صفا
بر فرازِ عرش رفتی، یاد کردی یارِ من

ای دلِ مسکینِ من، از شرکتِ ناکَس مرم
زانکه این سنّت ز نااهلان بُوَد ناچارِ من

گر غَران و مُلحِدان(۸) مر آب و نان را می خورند
خوردنِ نان هیچ نگذارم پیِ این عارِ من

صبر کن تا در رسد یک مژده‌یی زان مَه لقا(۹)
صبر کن تا رو نماید ابرِ گوهردارِ من

صبر آن باشد دلا، کز مدحِ آن بحرِ صفا
رو نگردانی بلی و بشنوی گفتارِ من

گیرم از لطفِ معانی رفت تمییز(۱۰) از جهان
کی رَوَد بویِ دل و جانِ یَمِ(۱۱) دُربارِ من؟

ور رَوَد از دیگران بو، از خدیوم(۱۲) کی رود؟
از شهنشه شمسِ دین، آن تا ابد تَذکارِ(۱۳) من

کز شرابِ جانِ من رویَد همی تبریز در
لاله‌ها و گلبنان بر شیوه رخسار من

ای خداوند این همه غیرت ز رشکِ(۱۴) سرِّ توست
ای هوایِ نازنین و شاهِ بی‌آزارِ من

من قیاسی کرده‌ام رشک تو را در حقِّ او
لیک اندر رشکِ تو باطل بُوَد پرگارِ(۱۵) من

ای شهنشه شمس دین، دانم که از چندین حجاب
بشنود بیداریت این لابه‌های(۱۶) زارِ من

بینشِ تو بیند این، کز پرتوِ رشکِ خداست
سنگها از هر طرف بر سینه سگسارِ(۱۷) من

از کَرَم مپسند این را کاین سوارِ جانِ من
جز به خرگاهت(۱۸) فرود آید از این رهوارِ من

ور فروآید به جُز خرگاهِ تو من از خدا
من فنایِ محض خواهم، ای خدایا بارِ من

دوش دیدم کز هوس صد تخمِ مار اندر رَگی
درفکندم امتحان را، تا چه گردد مارِ من

دیدمش ماری شده او هر زمان در می فزود
من پشیمان گشتم از هر صنعت و کردارِ من

من پشیمان قصدِ او کردم چنان، از خشمِ خود
بر زمین می زد همی دندان پُر زهرارِ(۱۹) من

کاین چنین شاگردکی بدفعل و بَدرَگ سر کشد
ای خدا ضایع مکن این رنج و این ادرارِ(۲۰) من

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1306

ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق
کارِ حق بر کارها دارد سَبَق

قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
Quran, Soore Al- Anfaal(#8), Line # 17

«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ …» 

«… وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …»

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 616

گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4608

کارْ آن کار، است ای مُشتاقِ مَست
کَانْدَر آن کار اَرْ رَسَد مَرگَت خوش است

شُد نِشانِ صِدْقِ ایمانْ ای جوان
آن کِه آید خوش تورا مرگْ اَنْدَر آن

گَر نَشُد ایمانِ تو ای جان چُنین
نیست کامِل رو بِجو اِکْمالِ دین

هر کِه اَنْدَر کارِ تو شُد مرگ‌دوست
بر دلِ تو بی کَراهَت دوستْ اوست

مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۲۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3207

فکر، آن باشد که بگشاید رَهی
راه، آن باشد که پیش آید شَهی

شاه آن باشد که از خود شَه بود
نه به مخزن ها و لشکر شَه شود

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21 Divan e Shams

این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نِعَم
بی شمع رویِ تو نَتان(۲۱) دیدن مرین دو راه را

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1421

می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها
از ره پنهان، صلاح و کینه‌ها

بلکه خود از آدمی در گاو و خر
می‌رود دانایی و علم و هنر

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 316

چون بسی ابلیسِ آدم‌روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2677

انبیا گفتند: در دل علّتی ست
که از آن در حق‌شناسی آفتی ست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2683

این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جُفتان(۲۲) ساری(۲۳) ست

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1019

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتْ بدان
که عدم آمد امید عابدان

خداوند زنده را از مرده بیرون کشد. بدان که عدم مایه 
امیدواری پرستشگران است.

قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹
Quran, Soore Ar-Room(#30), Line # 19

« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي 
الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»

« زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد، و زمین 
را پس از مردگی اش زنده می کند؛ و این گونه [از گورها] بیرون آورده می شوید.»

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2801

ناله از اِخْوان کُنم یا از زَنان؟
که فَکَندَندَم چو آدم از جِنان

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196

تا کُنی مَر غیر را حَبْر(۲۴) و سَنی(۲۵)
خویش را بَدخو و خالی می‌کُنی

سعدی، گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهان 

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

چو كارى بى فضول من بر آيد
مرا در وى سخن گفتن نشايد

و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است

سعدی، گلستان، باب دوم، در اخلاق درویشان

شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی

شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1221

دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۲۶)
اِستِعانَت(۲۷) جوید او زین اِنسیان(۲۸)

که شما یارید با ما، یاری ای
جانبِ مایید جانب داری ای

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211

شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زند
دیو را در شیشهٔ حجّت کند

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2634

حقِ ذاتِ پاکِ الله الصَّمَد(۲۹)
که بُوَد بِه مارِ بَد از یارِ بَد

مارِ بَد جانی ستاند از سَلیم(۳۰)
یارِ بَد آرد سوی نارِ مقیم

از قَرین(۳۱) بی‌قول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او

چونکه او افکند بر تو سایه را
دزدد آن بی‌مایه از تو مایه را

عقلِ تو گر اژدهایی گشت مست
یارِ بَد او را زُمُرُّد دان که هست

دیدهٔ عقلت بدو بیرون جهد
طَعنِ(۳۲) اوت اندر کفِ طاعون نهد

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1321

جنبش هر کس به سوی جاذب است
جذب صادق نه چو جذب کاذب است

می‌روی گَه گُمره و گَه در رَشَد
رشته پیدا نه و آن کِت(۳۳) می‌کَشَد

اُشتر کوری مهار تو رَهین(۳۴)
تو کَشِش می‌بین مهارت را مَبین

گر شدی محسوس جذاب و مهار
پس نماندی این جهان دارُالغِرار(۳۵)

گَبْر(۳۶) دیدی کو پی سگ می‌رود
سُخرهٔ دیو سِتَنْبه(۳۷) می‌شود

در پی او کی شدی مانند حیز(۳۸)؟
پای خود را وا کشیدی گَبْر نیز

گاو گر واقف ز قصابان بدی
کی پی ایشان بدآن دُکان شدی؟

یا بخوردی از کف ایشان سُپوس(۳۹)
یا بدادی شیرشان از چاپلوس؟

ور بخوردی کی علف هضمش شدی؟
گر ز مقصود علف واقف بدی



(۱) غَر: روسپی، بی حمیّت، بدکار
(۲) نَفْس آلود: آلوده به امیال و اغراض نفسانی
(۳) مدح: ستودن، ستایش
(۴) افسوس کردن: مسخره کردن، حسرت به گذشته خوردن
(۵) بدرَگ: دارای همانیدگی، بد اصل
(۶) خاکساری: خواری، ذلّت، فروتنی
(۷) شقاوت: بدبختی، شوربختی
(۸) مُلحِد: کافر، بی دین، منکر خداوند
(۹) مَه لقا: زیبارو، ماه رو
(۱۰) تمییز: جدا کردن، فرق گذاشتن
(۱۱) یَم: دریا
(۱۲) خدیو: خداوند، امیر، سرور
(۱۳) تَذکار: ذکر کردن، به یاد آوردن
(۱۴) رشک: غیرت، بُخل، حسد
(۱۵) پرگار: مجازاً میزان، مقیاس، معیار 
(۱۶) لابه: التماس، زاری
(۱۷) سگسار: مانند سگ، سگ طبع
(۱۸) خرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده
(۱۹) زهرار: آلوده به زهر، سمّی
(۲۰) ادرار: وظیفه، مستمرّی
(۲۱) نَتان: نتوان
(۲۲) جُفتان: جمع جُفت به معنی زوج، قرین، همنشین
(۲۳) ساری: سرایت‌کننده
(۲۴) حَبْر: دانشمند، دانا
(۲۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه
(۲۶) اِفتِتان: گمراه کردن
(۲۷) اِستِعانَت: یاری خواستن
(۲۸) اِنسیان: آدمیان، جمع اِنس
(۲۹) صَمَد: بی نیاز، از صفات خداوند
(۳۰) سَلیم: مار گزیده
(۳۱) قَرین: همنشین
(۳۲) طَعن: طعنه
(۳۳) کِت: مخفف که تو را
(۳۴) رهین: گرو نهاده شده، مرهون
(۳۵) دارُالغِرار: خانه فریب، کنایه از دنیا
(۳۶) گَبر: کافر
(۳۷) سِتنبه: زشت و کریه و زورمند
(۳۸) حیز: نامرد، مخّنث(زن نما، مردی که حالات زنانه دارد). اصل کلمه حیز به فارسی هیز است.
(۳۹) سُپوس: سبوس، پوست گندم یا جو
************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1971 Divan e Shams

از دخول هر غری افسرده‌یی در کار من
دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من

در رمید از ننگ ایشان و خبیثی ها و مکر
از وظیفه مدح یارم این دل هشیار من

خاک لعنت بر سر افسوس کاری بدرگی
کاو کند از خاکساری درهم این هنجار من

ای بریده دست دزدی کاو بدزدد حکمتم
وآنگهی دکان بگیرد بر سر بازار من

شرم ناید مر ورا از روی من؟ شرم از کجا
ای حرامش باد هر تعلیم از اسرار من

آن حرامی کز شقاوت تا رود گمره رود
یا رب و ای ذوالجلال از حرمت دلدار من

خاطرش از زیرکی یا آن ضمیرش از صفا
بر فراز عرش رفتی یاد کردی یار من

ای دل مسکین من از شرکت ناکس مرم
زانکه این سنت ز نااهلان بود ناچار من

گر غران و ملحدان مر آب و نان را می خورند
خوردن نان هیچ نگذارم پی این عار من

صبر کن تا در رسد یک مژده‌یی زان مه لقا
صبر کن تا رو نماید ابر گوهردار من

صبر آن باشد دلا کز مدح آن بحر صفا
رو نگردانی بلی و بشنوی گفتار من

گیرم از لطف معانی رفت تمییز از جهان
کی رود بوی دل و جان یم دربار من؟

ور رود از دیگران بو از خدیوم کی رود؟
از شهنشه شمس دین آن تا ابد تذکار من

کز شرابِ جانِ من روید همی تبریز در
لاله‌ها و گلبنان بر شیوه رخسار من

ای خداوند این همه غیرت ز رشک سر توست
ای هوای نازنین و شاه بی‌آزار من

من قیاسی کرده‌ام رشک تو را در حق او
لیک اندر رشک تو باطل بود پرگار من

ای شهنشه شمس دین دانم که از چندین حجاب
بشنود بیداریت این لابه‌های زار من

بینشِ تو بیند این کز پرتو رشک خداست
سنگها از هر طرف بر سینه سگسار من

از کرم مپسند این را کاین سوار جان من
جز به خرگاهت فرود آید از این رهوار من

ور فروآید به جز خرگاه تو من از خدا
من فنای محض خواهم ای خدایا بار من

دوش دیدم کز هوس صد تخم مار اندر رگی
درفکندم امتحان را تا چه گردد مار من

دیدمش ماری شده او هر زمان در می فزود
من پشیمان گشتم از هر صنعت و کردار من

من پشیمان قصد او کردم چنان از خشم خود
بر زمین می زد همی دندان پر زهرار من

کاین چنین شاگردکی بدفعل و بدرگ سر کشد
ای خدا ضایع مکن این رنج و این ادرار من

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1306

ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق

قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
Quran, Soore Al- Anfaal(#8), Line # 17

«… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ …» 

«… وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …»

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 616

گر بپرانیم تیر آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4608

کار آن کار است ای مشتاق مست
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوش است

شد نشان صدق ایمان ای جوان
آن که آید خوش تورا مرگ اندر آن

گَر نشد ایمان تو ای جان چنین
نیست کامل رو بجو اکمال دین

هر که اندر کار تو شد مرگ‌دوست
بر دل تو بی کراهت دوست اوست

مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۲۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3207

فکر آن باشد که بگشاید رهی
راه آن باشد که پیش آید شهی

شاه آن باشد که از خود شه بود
نه به مخزن ها و لشکر شه شود

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21 Divan e Shams

این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1421

می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها
از ره پنهان صلاح و کینه‌ها

بلکه خود از آدمی در گاو و خر
می‌رود دانایی و علم و هنر

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 316

چون بسی ابلیس آدم‌روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2677

انبیا گفتند در دل علتی ست
که از آن در حق‌شناسی آفتی ست

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2683

این هم از تاثیر آن بیماری است
زهر او در جمله جفتان ساری ست

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1019

یخرج الحی من المیت بدان
که عدم آمد امید عابدان

خداوند زنده را از مرده بیرون کشد. بدان که عدم مایه 
امیدواری پرستشگران است.

قرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹
Quran, Soore Ar-Room(#30), Line # 19

« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي 
الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»

« زنده را از مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد، و زمین 
را پس از مردگی اش زنده می کند؛ و این گونه [از گورها] بیرون آورده می شوید.»

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2801

ناله از اخوان کنم یا از زنان
که فکندندم چو آدم از جنان

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3196

تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی می‌کنی

سعدی، گلستان، باب اول، در سیرت پادشاهان 

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

چو كارى بى فضول من بر آيد
مرا در وى سخن گفتن نشايد

و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است

سعدی، گلستان، باب دوم، در اخلاق درویشان

شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی

شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1221

دیو چون عاجز شود در افتتان
استعانت جوید او زین انسیان

که شما یارید با ما یاری ای
جانب مایید جانب داری ای

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211

شرع بهر دفع شر رایی زند
دیو را در شیشه حجت کند

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2634

حق ذات پاک الله الصمد
که بود به مار بد از یار بد

مار بد جانی ستاند از سلیم
یار بد آرد سوی نار مقیم

از قرین بی‌قول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او

چونکه او افکند بر تو سایه را
دزدد آن بی‌مایه از تو مایه را

عقل تو گر اژدهایی گشت مست
یار بد او را زمرد دان که هست

دیده عقلت بدو بیرون جهد
طعن اوت اندر کف طاعون نهد

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1321

جنبش هر کس به سوی جاذب است
جذب صادق نه چو جذب کاذب است

می‌روی گه گمره و گه در رشد
رشته پیدا نه و آن کت می‌کشد

اشتر کوری مهار تو رهین
تو کشش می‌بین مهارت را مبین

گر شدی محسوس جذاب و مهار
پس نماندی این جهان دارالغرار

گبر دیدی کو پی سگ می‌رود
سخره دیو ستنبه می‌شود

در پی او کی شدی مانند حیز
پای خود را وا کشیدی گبر نیز

گاو گر واقف ز قصابان بدی
کی پی ایشان بدآن دکان شدی

یا بخوردی از کف ایشان سپوس
یا بدادی شیرشان از چاپلوس

ور بخوردی کی علف هضمش شدی
گر ز مقصود علف واقف بدی

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi