Ganje Hozour audio Program #817 - a podcast by Parviz Shahbazi
from 2021-01-31T22:10:42.023393
برنامه صوتی شماره ۸۱۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱ ژوئن ۲۰۲۰ - ۱۳ خردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1838, Divan e Shamsچند گریزی ای قَمَر، هر طرفی ز کویِ من؟صیدِ توایم و مُلکِ تو، گر صَنَمیم(١) و گر شَمَن(٢)هر نَفَس از کرانهيی، ياد کنی بهانهيیهر نَفَسی برون کشی از عَدَمی(٣) هزار فَنگر چه کثیف منزلم، شد وطنِ تو این دلمرحمتِ مؤمنی بُوَد میل و محبّتِ وطن*دشمنِ جاهِ تو نِیَم، گرچه که بس مُقصّرمهیچ کسی بُوَد شها، دشمنِ جانِ خویشتن؟مُطربِ جمعِ عاشقان، بَرجَه و کاهِلی مَکُنقصّهٔ حُسنِ او بگو، پردهٔ عاشقان بزنهمچو چَهیست هجرِ او، چون رَسَنیست(۴) ذکرِ اودر تکِ(۵) چاه یوسفی دست زنان در آن رَسَنذوق ز نیشکر بِجُو، آن نیِ خشک را مَخاچاره ز حُسنِ او طلب، چاره مَجو ز بوالحسنگر تو مُرید و طالبی، هست مرادِ مُطلق(۶) اوور تو اَدیم(۷) طایفی(۸)، هست سُهیل در یمن(۹)آن دَم کآفتابِ او روزی و نور می دهدذرّه به ذرّه را نگر، نور گرفته در دهنگر چه که گل لطیفتر، رِزق(۱۰) گرفت بیشترلیک رسید اندکی هم به دهانِ یاسمنعُمر و ذَکا(۱۱) و زیرکی داد به هِندوان اگرحسن و جمال و دلبری داد به شاهدِ خُتَن(۱۲)مُلک نصیبِ مِهتران(۱۳)، عشق نصیبِ کِهتران(۱۴)قهر نصیبِ تیغ شد، لطف نصیبهٔ مِجَن(۱۵)شهدِ خدای هر شبی هست نصیبهٔ لبیهمچو کسی که باشَدَش بسته به عقدِ چار زنتا که بُوَد حیاتِ من، عشق بُوَد نباتِ منچونکه بر آن جهان رَوَم، عشق بُوَد مرا کَفنمُدمِنِ خَمرَم(۱۶) و مرا مستیِ باده کم مَکُننازک و شیرخوارهام، دور مَکُن ز من لَبَن(۱۷)چونکه حَزینِ(۱۸) غم شوم، عشق نَدیمیَم(۱۹) کُندعشق زُمرُّدی بُوَد، باشد اژدها حَزَنگفتم من به دل: اگر بست رَهَت خُمارِ غمباده و نُقل آرَمَت، شمع و نَدیمِ خوش ذَقَن(۲۰)گفت دلم: اگر جز او سازی شمع و ساقیَمبر سرِ مام(۲۱) و باب(۲۲) زَن جام و کبابِ بابزن(۲۳)گفتم: ساقی اوست و بس، لیک به صورتِ دگرنیک ببین غلط مَکُن، ای دلِ مستِ مُمتَحَن(۲۴)بس کُن از این بهانهها، وامِ هوایِ او بِدهتا نَبُوَد قُماشِ(۲۵) جان، پیشِ فراقِ مُرتَهن(۲۶)* حدیث« حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الْایمان »« دوست داشتنِ وطن از ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زنددیو را در شیشهٔ حجّت کندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123شرطِ تسلیم است، نه کارِ درازسود نَبْوَد در ضَلالت تُرکْتازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساطکه بگویید از طریقِ اِنبساط مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش کرد سرد مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3173چون یکی لحظه نخوردی بَر(۲۷) ز فَنترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَن(۲۸)چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گُولی(۲۹) کُن و بگذر ز شومچون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #432این جسد، خانهٔ حسد آمد، بدانكز حسد آلوده باشد خاندانگر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیکآن جسد را پاک کرد الله، نیکطَهِّرا بَیْتی(۳۰) بیان پاکی استگنج نور است، ار طلسمش خاکی استخانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #125«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»«… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2201هست هُشیاری، زِ یادِ ما مَضیماضی و مستقبلت، پردهٔ خداآتش اندر زن به هر دو، تا به کَیپُر گِرِه باشی ازین هر دو چو نَی؟تا گِرِه با نَیْ بوَد، همراز نیستهمنشینِ آن لب و آواز نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۲۶۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2662چون تو را وهمِ تو دارد خیرهسراز چه گَردی گِرد وَهْمِ آن دِگرعاجزم من از منیِّ خویشتنچه نشستی پُر منی تو پیش من؟بی من و مایی همی جویم به جانتا شوم من گُویِ آن خوش صَوْلَجانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3686هرچه جز عشقِ خدایِ اَحْسَن استگر شِکَرخواری است، آن جانْ کَندن است چیست جانْ کندن؟ سویِ مرگ آمدن دست در آبِ حیاتی نازَدَنخَلق را دو دیده در خاک و مَمات(۳١)صد گمان دارند در آبِ حیاتجَهد کُن تا صد گُمان گردد نَوَدشب بُرو، وَر تو بخُسپی، شب رَوَددر شبِ تاریک، جُوی آن روز راپیش کن آن عقلِ ظلمت سوز را در شبِ َبدرنگ، بس نیکی بُوَدآبِ حیوان(۳٢)، جُفتِ تاریکی بُوَدسر ز خُفتن کی توان برداشتن؟با چنین صد تخمِ غَفلت کاشتنخوابِ مُرده، لقمه مُرده یار شدخواجه خُفت و دزدِ شب بَر کار شد تو نمیدانی که خَصمانَت(٣۳) کی اندناریان(۳۴) خَصمِ وجودِ خاکی اندنار، خَصمِ آب و فرزندانِ اوستهمچنان که آب، خَصمِ جانِ اوستآب آتش را کُشَد زیرا که اوخصمِ فرزندان آب است و عَدو(۳۵)بعد از آن این نار، نارِ شهوت استکاندر او اصلِ گناه و زَلَّت(۳۶) استنارِ بیرونی به آبی بِفْسُرَدنارِ شهوت تا به دوزخ می بَرَدنارِ شهوت مینیآرامد به آبزانکه دارد طَبعِ دوزخ در عذابنارِ شهوت را چه چاره؟ نورِ دیننُورُکُم اِطفاءُ نارِ الکافِرین*آتش شهوت را با چه چیز باید چاره کرد؟ با نور دین و ایمان. ای مؤمنان، نور شما خاموش کننده نار کافران است.چه کُشَد این نار را؟ نورِ خدانورِ ابراهیم را ساز اُوستاتا ز نارِ نَفْسِ چون نَمرودِ(۳٧) تووارَهد این جسمِ همچون عُودِ(۳٨) توشهوتِ ناری به راندن کَم نشداو به ماندن کَم شود، بی هیچ بُد تا که هیزم مینهی بر آتشیکی بمیرد آتش از هیزمْکَشی؟ چونکه هیزم باز گیری، نار، مُردزآنکه تَقوی، آب، سویِ نار بُرد کی سیه گردد به آتش رویِ خوب؟کو نهد گُل گونه از تَقوَی القُلوب؟**روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟« آتش افتادن در شهر بایام عمر رضی الله عنه.»آتشی افتاد در عَهدِ عُمَرهمچو چوبِ خشک، میخورد او حَجَر(۳۹)درفتاد اندر بِنا و خانههاتا زد اندر پَرِّ مرغ و لانههانیمِ شهر از شعلهها آتش گرفتآب میترسید از آن و میشِگِفت(۴۰)مَشک هایِ آب و سرکه میزدندبر سرِ آتش کَسانِ هوشمندآتش از اِستیزه(۴۱)، افزون میشدیمیرسید او را مَدد(۴۲) از بی حَدیخَلق آمد جانبِ عُمَّر شتابکآتشِ ما مینَمیرَد هیچ از آبگفت: آن آتش ز آیاتِ خداستشعلهای از آتشِ ظلمِ شماستآب، بگذارید(۴۳) نان قسمت کنیدبُخل، بگذارید اگر آلِ(۴۴) مَنیدخلق گفتندَش که: در بگشودهایمما سَخیّ(۴۵) و اهل فُتوَت(۴۶) بودهایمگفت نان در رسم و عادت دادهایددست از بهرِ خدا نگشادهایدبهرِ فخر و بهرِ بَوْش(۴۷) و بهرِ نازنه از برای ترس و تقوی و نیازمال، تخم است و به هر شوره مَنِهتیغ را در دستِ هر رَهزَن مَدِهاهلِ دین را بازدان(۴۸) از اهلِ کینهمنشینِ حق بِجُو، با او نِشینهر کسی بر قومِ خود ایثار کردکاغِه(۴۹) پندارد که او خود، کار کرد* قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه ۸Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8« يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ.»« خواهند که کافران، نور خدا را با گفتار خود خموش سازند. در حالیکه خدا نور خود را کامل کند گرچه کافران را خوش نیاید.»** قرآن کریم، سوره حج ّ(۲۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #32« وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»« و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»(۱) صَنَم: دلبر، معشوق زیبا، بُت(۲) شَمَن: بت پرست(۳) عَدَم: نیستی، نابودی(۴) رَسَن: ریسمان(۵) تک: ته، قعر(۶) مُطلق: بی قید، آزاد و رها(۷) اَدیم: پوست دبّاغی شده، چرم(۸) طایف: نام شهری در مکّه(۹) سُهیل در یمن: ستاره ای که در یمن درخشان تر دیده می شود.(۱۰) رِزق: روزی، معیشت(۱۱) ذَکا: تیزهوشی، زیرکی(۱۲) شاهدِ خُتَن: زیباروی اهل ختن در ترکستان(۱۳) مِهتر: بزرگ تر، پیشوا(۱۴) کِهتر: کوچک تر، خُرد(۱۵) مِجَن: سِپَر(۱۶) مُدمِن: ادامه دهنده، مُدمِنِ خَمر: دائم الخمر، همیشه مست(۱۷) لَبَن: شیر(۱۸) حَزین: اندوهگین، ناراحت(۱۹) نَدیم: هم صحبت، همنشین(۲۰) ذَقَن: چانه، خوش ذَقَن: خوش چانه، خوش صحبت(۲۱) مام: مادر(۲۲) باب: پدر(۲۳) بابزن: سیخ کباب(۲۴) مُمتَحَن: امتحان شده، آزموده شده(۲۵) قُماش: پارچه، رَخت، اسباب(۲۶) مُرتَهن: چیزی که به رهن گرفته شده، چیزی که در گرو باشد، گروگان.(۲۷) بَر: میوه و ثمره(۲۸) رَبُّ الْـمِنَن: پروردگار نعمت ها(۲۹) گُول: ابله، نادان، احمق(۳۰) طَهِّرا بَیْتی: خانه ام را پاک کنید.(۳١) مَمات: مُردن، مُردگی(۳٢) آبِ حیوان: آب زندگانی، آب حیات(۳٣) خَصم: دشمن(۳۴) ناریان: شیاطین، آنها که از گوهر آتش آفریده شده اند.(۳۵) عَدو: دشمن، بدخواه(۳۶) زَلّت: لغزش(۳۷) نَمرود: پادشاه جبّار بابِل(۳۸) عُود: چوب، درختی با چوب قهوهای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش میپراکند.(۳٩) حَجَر: سنگ (۴۰) شِگفتن: متعجب بودن، حیران شدن(۴۱) اِستیزه: ستیزه، خشم، غضب(۴۲) مَدد: یاری، کمک(۴۳) گذاردن: رها کردن، ترک کردن(۴۴) آل: طایفه، خاندان(۴۵) سَخی: کریم، بخشنده، سخاوتمند(۴۶) فُتوَت: جوانمردی، کَرَم(۴۷) بَوْش: خودنمایی، کَرّ و فَرّ(۴۸) بازدانستن: تشخیص دادن، تمیز دادن، فرق گذاشتن میان دو چیز(۴۹) کاغه: احمق، ابله، نادان---------------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1838, Divan e Shamsچند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی منصید توایم و ملک تو گر صنمیم و گر شمنهر نفس از کرانهيی ياد کنی بهانهيیهر نفسی برون کشی از عدمی هزار فنگر چه کثیف منزلم شد وطن تو این دلمرحمت مؤمنی بود میل و محبت وطن*دشمن جاه تو نیم گرچه که بس مقصرمهیچ کسی بود شها دشمن جان خویشتنمطرب جمع عاشقان برجه و کاهلی مکنقصه حسن او بگو پرده عاشقان بزنهمچو چهیست هجر او چون رسنیست ذکر اودر تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسنذوق ز نیشکر بجو آن نی خشک را مخاچاره ز حسن او طلب چاره مجو ز بوالحسنگر تو مرید و طالبی هست مراد مطلق اوور تو ادیم طایفی هست سهیل در یمنآن دم کآفتاب او روزی و نور می دهدذره به ذره را نگر نور گرفته در دهنگر چه که گل لطیفتر رزق گرفت بیشترلیک رسید اندکی هم به دهان یاسمنعمر و ذکا و زیرکی داد به هندوان اگرحسن و جمال و دلبری داد به شاهد ختنملک نصیب مهتران عشق نصیب کهترانقهر نصیب تیغ شد لطف نصیبه مجنشهد خدای هر شبی هست نصیبه لبیهمچو کسی که باشدش بسته به عقد چار زنتا که بود حیات من عشق بود نبات منچونکه بر آن جهان روم عشق بود مرا کفنمدمن خمرم و مرا مستی باده کم مکننازک و شیرخوارهام دور مکن ز من لبنچونکه حزین غم شوم عشق ندیمیم کندعشق زمردی بود باشد اژدها حزنگفتم من به دل اگر بست رهت خمار غمباده و نقل آرمت شمع و ندیم خوش ذقنگفت دلم اگر جز او سازی شمع و ساقیمبر سر مام و باب زن جام و کباب بابزنگفتم ساقی اوست و بس لیک به صورت دگرنیک ببین غلط مکن ای دل مست ممتحنبس کن از این بهانهها وام هوای او بدهتا نبود قماش جان پیش فراق مرتهن* حدیث« حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الْایمان »« دوست داشتنِ وطن از ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211شرع بهر دفع شر رایی زنددیو را در شیشه حجت کندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123شرط تسلیم است نه کار درازسود نبود در ضلالت ترکتازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اندرونه راست کرددل بر آن شهوت که بودش کرد سرد مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3173چون یکی لحظه نخوردی بر ز فنترک فن گو میطلب رب الـمننچون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گولی کن و بگذر ز شومچون ملایک گو که لا علم لنایا الهی غیر ما علمتنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #432این جسد خانه حسد آمد بدانكز حسد آلوده باشد خاندانگر جسد خانه حسد باشد ولیکآن جسد را پاک کرد الله نیکطهرا بیتی بیان پاکی استگنج نور است ار طلسمش خاکی استخانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #125«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»«… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2201هست هشیاری ز یاد ما مضیماضی و مستقبلت پرده خداآتش اندر زن به هر دو تا به کیپر گره باشی ازین هر دو چو نیتا گره با نی بود همراز نیستهمنشین آن لب و آواز نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۲۶۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2662چون تو را وهم تو دارد خیرهسراز چه گردی گرد وهم آن دگرعاجزم من از منی خویشتنچه نشستی پر منی تو پیش منبی من و مایی همی جویم به جانتا شوم من گوی آن خوش صولجانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3686هرچه جز عشق خدای احسن استگر شکرخواری است آن جان کندن است چیست جان کندن سوی مرگ آمدن دست در آب حیاتی نازدنخلق را دو دیده در خاک و مماتصد گمان دارند در آب حیاتجهد کن تا صد گمان گردد نودشب برو ور تو بخسپی شب روددر شب تاریک جوی آن روز راپیش کن آن عقل ظلمت سوز را در شب بدرنگ بس نیکی بودآب حیوان جفت تاریکی بودسر ز خفتن کی توان برداشتنبا چنین صد تخم غفلت کاشتنخواب مرده لقمه مرده یار شدخواجه خفت و دزد شب بر کار شد تو نمیدانی که خصمانت کی اندناریان خصم وجود خاکی اندنار خصم آب و فرزندان اوستهمچنان که آب خصم جان اوستآب آتش را کشد زیرا که اوخصم فرزندان آب است و عدوبعد از آن این نار نار شهوت استکاندر او اصل گناه و زلت استنار بیرونی به آبی بفسردنار شهوت تا به دوزخ می بردنار شهوت مینیآرامد به آبزانکه دارد طبع دوزخ در عذابنار شهوت را چه چاره نور دیننورکم اطفاء نار الکافرین*آتش شهوت را با چه چیز باید چاره کرد؟ با نور دین و ایمان. ای مؤمنان، نور شما خاموش کننده نار کافران است.چه کشد این نار را نور خدانور ابراهیم را ساز اوستاتا ز نار نفس چون نمرود تووارهد این جسم همچون عود توشهوت ناری به راندن کم نشداو به ماندن کم شود بی هیچ بد تا که هیزم مینهی بر آتشیکی بمیرد آتش از هیزمکشیچونکه هیزم باز گیری نار مردزآنکه تقوی آب سوی نار برد کی سیه گردد به آتش روی خوبکو نهد گل گونه از تقوی القلوب**روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟« آتش افتادن در شهر بایام عمر رضی الله عنه.»آتشی افتاد در عهد عمرهمچو چوب خشک میخورد او حجردرفتاد اندر بنا و خانههاتا زد اندر پر مرغ و لانههانیم شهر از شعلهها آتش گرفتآب میترسید از آن و میشگفتمشک های آب و سرکه میزدندبر سر آتش کسان هوشمندآتش از استیزه افزون میشدیمیرسید او را مدد از بی حدیخلق آمد جانب عمر شتابکآتش ما مینمیرد هیچ از آبگفت آن آتش ز آیات خداستشعلهای از آتش ظلم شماستآب بگذارید نان قسمت کنیدبخل بگذارید اگر آل منیدخلق گفتندش که در بگشودهایمما سخی و اهل فتوت بودهایمگفت نان در رسم و عادت دادهایددست از بهر خدا نگشادهایدبهر فخر و بهر بوش و بهر نازنه از برای ترس و تقوی و نیازمال تخم است و به هر شوره منهتیغ را در دست هر رهزن مدهاهل دین را بازدان از اهل کینهمنشین حق بجو با او نشینهر کسی بر قوم خود ایثار کردکاغه پندارد که او خود کار کرد* قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه ۸Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8« يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ.»« خواهند که کافران، نور خدا را با گفتار خود خموش سازند. در حالیکه خدا نور خود را کامل کند گرچه کافران را خوش نیاید.»** قرآن کریم، سوره حج ّ(۲۲)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #32« وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»« و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»
Further episodes of Ganj e Hozour Programs
Further podcasts by Parviz Shahbazi
Website of Parviz Shahbazi