Ganje Hozour audio Program #829 - a podcast by Parviz Shahbazi

from 2021-01-31T22:10:42.023393

:: ::

برنامه صوتی شماره ۸۲۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۶ اوت ۲۰۲۰ - ۶ شهریورPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان، زانکه وقتِ خواب نیستهر حریفی کاو بِخُسبَد، وَاللَه از اصحاب نیسترویِ بُستان را نبینَد، راهِ بُستان گُم کُنَدهر که او گَردان و نالان شیوهٔ دولاب(۱) نیستای بِجُسته کامِ دل اندر جهانِ آب و گِلمی‌دَوانی سویِ آن جو، کَاندر آن جو آب نیست*ز آسمانِ دل بَرآ، ماها و شب را روز کُنتا نگوید شب رُوی کِامشب شبِ مهتاب نیستبی خبر بادا دلِ من از مکان و کانِ اوگر دلم لرزان ز عشقش چون دلِ سیماب(۲) نیست* قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۳۹Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #39« وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا…»« اعمال كافران چون سرابى است در بيابانى. تشنه، آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نيابد…»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3287 زرِّ عقلت ریزه است ای مُتَّهمبر قُراضه(۳) مُهرِ سِکّه چون نَهَم؟عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّبر هزاران آرزو و طِمّ و رِمّ(۴)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۵)، چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاهور ز مِثقالی شوی افزون تو خاماز تو سازَد شَه یکی زَرّینه جاممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3294 جمع کن خود را، جماعت رحمت استتا توانم با تو گفتن آنچه هستزآنکه گفتن از برای باوری ستجانِ شرک از باوریِّ حق بَری ست(۶)مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shamsچرا ز اندیشه یی بیچاره گشتی؟فرورفتی به خود، غَمخواره گشتی؟تو را من پاره پاره جمع کردمچرا از وسوسه صدپاره گشتی؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456 هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمامشمع اندر شب بُوَد اندر قیام قرآن کریم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آیه ۲Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3216 علت ابلیس انا خیری بده ستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214 علتی بتّر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۷)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند او مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3016 چون پدید آمد که آن مسجد نبودخانهٔ حیلت بُد و دامِ جُهودپس نَبی فرمود کان را بَر کَنيدمَطرحهٔ(۸) خاشاک و خاکستر کُنيدصاحبِ مسجد، چو مسجد قلب بوددانه‌ها بر دام ریزی، نیست جُود(۹)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550 چون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سوی مرگی می‌تندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته ست و ناخوش، ای عَلیل توبه کن، بیزار شو از هر عَدوکو ندارد آبِ کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رُواو محمدخوست با او گیر خو گر چه بابای تو است و مامِ(۱۰) توکو حقیقت هست خون‌آشامِ تواز خلیلِ(۱۱) حق بیاموز این سِیَر(۱۲)که شد او بیزار اول از پدرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 جز خضوع و بندگیّ و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2465 لحظه‌ای ماهم کند یک دَم سیاهخود چه باشد غیرِ این کار اِله؟پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامَکانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1862 ز آن جِرای روح چون نُقصان شودجانش از نُقصان آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سَمَن‌زارِ رضا آشفته استمولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۲۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1299, Divan e Shamsگوئیکه به تن دور و به دل با یارمزنهار مپندار که من دل دارمگر نقش خیال خود ببینی روزیفریاد کنی که من ز خود بیزارممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #199 صوفی آن صورت مپندار ای عزیزهمچو طفلان تا کَی از جوز و مَویز؟جسم ما جوز و مَویز است ای پسرگر تو مردی، زین دو چیز اندر گُذرور تو اندر نگذری، اِکرامِ حقبگذراند مر تو را از نُه طَبَقبشنو اکنون صورت افسانه رالیک هین از کَه جدا کُن دانه رامولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۶۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 607, Divan e Shamsتا رهبر تو طبع بدآموز بودبخت تو مپندار که پیروز بودتو خفته به صبح و شب عمرت کوتاهترسم که چو بیدار شوی روز بودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکانزیرِ این دُکّانِ تو، مدفون دو کانهست این دکّان کِرایی، زود باشتیشه بستان و تَکَش(۱۳) را می‌تراشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2543 عاقبت این خانه خود ویران شودگنج از زیرش یقین عُریان شودلیک آنِ تو نباشد، زآنکه روحمزدِ ویران کَرْدَنستَش آن فُتوح(۱۴)چون نکرد آن کار، مزدش هست؟ لالَیسَ لِلاِنسانِ اِلّا ما سَعی'قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39« وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ.»« و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1649, Divan e Shamsتا نجوشیم، از این خُنب جهان برناییمکی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم؟سخن راست تو از مردم دیوانه شنوتا نمیریم، مپندار که مردانه شویممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3132 گور، خوشتر از چنین دل، مر تو راآخِر از گورِ دلِ خود، برتر آزنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شَنگ(۱۵)دَم نمی‌گیرد تو را زین گورِ تَنگ؟یوسفِ وقتیّ و خورشیدِ سَما(۱۶)زین چَه و زندان برآ و رُو نمایونس ات در بطنِ ماهی پخته شدمَخْلَصش(۱۷) را نیست از تسبیح، بُدگر نبودی او مُسَبِّح(۱۸)، بطنِ نُون(۱۹)حَبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثُوناو به تسبیح از تَنِ ماهی بِجَستچیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَستگر فراموشت شد آن تسبیحِ جانبشنو این تسبیح هایِ ماهیانهر که دید الله را، اللّهی استهر که دید آن بحر را، آن ماهی استاین جهان دریاست و تَن، ماهیّ و روحیونسِ محجوب از نورِ صَبوحگر مُسَبِّح باشد از ماهی، رهیدورنه در وی هضم گشت و ناپدیدماهیانِ جان، در این دریا پُرَندتو نمی‌بینی به گِردت می پَرَند؟بر تو خود را می‌زنند آن ماهیانچشم بگشا، تا ببینی شان عیانماهیان را گر نمی‌بینی پدیدگوشِ تو تسبیحشان آخر شنیدصبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توستصبر کن، کآنست تسبیحِ دُرستهیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج(۲۰)صبر کن، اَلْصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۲۱)صبر چون پولِ(۲۲) صِراط آن سو، بهشتهست با هر خوب، یک لالایِ(۲۳) زشتتا ز لالا می‌گُریزی، وصل نیستزانکه لالا را ز شاهد، فَصل(۲۴) نیستتو چه دانی ذوقِ صبر، ای شیشه‌دل؟خاصه صبر از بهرِ آن نقشِ چِگِل(۲۵)مرد را ذوقِ غزا و کَرّ و فَرمر مُخَنَّث(۲۶) را بُوَد ذوق از ذَکَر(۲۷)جز ذَکَر نه دین او و ذِکرِ اوسویِ اَسفَل(۲۸) بُرد او را فکرِ اوگر برآید تا فلک، از وی مَتَرسکو به عشقِ سُفل(۲۹) آموزید درساو به سویِ سُفْل می‌رانَد فَرَس(۳۰)گرچه سویِ عُلْو(۳۱) جُنبانَد جَرَس(۳۲)از عَلَم هایِ گدایان ترس چیست؟کآن عَلَم ها لقمهٔ نان را رهی استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #918 گر قَضا انداخت ما را در عذابکی رود آن خو و طبعِ مُستَطاب؟گر گدا گشتم، گِدارُو کی شوم؟ور لباسم کهنه گردد، من نُواَممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1251 در دلش تأویل چون ترجیح یافتطبع، در حیرت سویِ گندم شتافتباغبان را خار چون در پای رفتدزد، فرصت یافت و کالا بُرد تَفت(۳۳)چون ز حیرت رَضست، باز آمد به راهدید بُرده دزد، رَخت از کارگاهرَبَّنا اِنّا ظَلَمْنا گفت و آه*یعنی آمد ظلمت و گُم گشت راهآدم آهی از نهادش برکشید و گفت: پروردگارا ما بر خود ستم کرده ایم. یعنی تیرگی تأویل و تردید بر ما چیره آمد و در نتیجه راه مستقیم از پیش روی ما ناپدید شد.این قضا ابری بُوَد خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو، همچو موشمن اگر دامی نبینم گاهِ حکممن نه تنها جاهلم در راهِ حکمای خُنُک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت، او زاری گرفتگر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصدِ جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زَنَدبر فراز چرخ، خَرگاهت(۳۴) زَنَداز کَرَم دان اینکه می‌ترسانَدَتتا به مُلکِ ایمنی بنشانَدَت* قرآن کریم، سوره اعراف (٧) ، آیه ٢٣Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #23« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»« گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3170 جان سپر کن، تیغ بگذار ای پسرهر که بی سر بود ازین شه بُرد سرآن سلاحت حیله و مکر تو استهم ز تو زایید و هم جان تو خَست(۳۵)چون نکردی هیچ سودی زین حِیَل(۳۶)ترکِ حیلت کن که پیش آید دُوَل(۳۷)چون یکی لحظه نخوردی بَر(۳۸) ز فَنترکِ فَن گو، می‌طلب رَبُّ الْـمِنَن(۳۹)چون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گُولی(۴۰) کُن و بگذر ز شومچون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2707 من به حجَّت بر نیایم با بلیسکوست فتنهٔ هر شریف و هر خسیسآدمی کو عَلَّمَ الْـاَسما بَگَست*در تَکِ(۴۱) چون برقِ این سگ، بی تَکَستاز بهشت انداختش بر روی خاکچون سَمَک(۴۲) در شستِ او شد زآن سِماک(۴۳)نوحهٔ اِنّا ظَلَمْنا می‌زدی**نیست دستان(۴۴) و فسونش را حدیآدم شيون و ناله می کرد که: « ما بر خود ستم کردیم ». و حیله و فریب ابلیس، پایانی ندارد.اندرون هر حدیث او شر استصد هزاران سِحر در وی مُضمَر(۴۵) استمردی مردان ببندد در نفسدر زن و در مرد افروزد هوس* قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ٣١Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا…»« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت…»** قرآن کریم، سوره اعراف (٧) ، آیه ٢٣Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #23« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»« گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2911 « قصهٔ آن شخص کی اُشترِ ضالّهٔ خود می‌جُست و می‌پُرسید.»اُشتُری گُم کردی و جُستیش چُست(۴۶)چون بیابی چون ندانی کانِ توستضاله(۴۷) چه بْوَد؟ ناقهٔ(۴۸) گُم کرده‌ییاز کَفَت بُگریخته در پرده‌ییکاروان در بار کردن آمده اُشترِ تو از میانه گُم شدهمی‌دَوی این سو و آن سو خُشکْ‌ لبکاروان شُد دور و نزدیک است شبرَخْت مانده در زمین، در راهِ خَوْف(۴۹)تو پیِ اُشتر دَوان گشته به طَوْف(۵۰)کِای مسلمانان، که دیده‌ست اُشتریجَسته بیرون بامداد از آخُری(۵۱)؟هر کِه بَرگوید نشان از اُشترممژدگانی می‌دهم چندین دِرَم(۵۲)باز می‌جویی نشان از هر کسیریشخَندَت می‌کُند زین هر خَسی(۵۳)که اُشتری دیدیم می‌رفت این طرفاُشتری سُرخی به سویِ آن علفآن یکی گوید: بُریده گوش بودوآن دگر گوید: جُلَش(۵۴) مَنْقوش(۵۵) بودآن یکی گوید: شُتر، یک چشم بودوآن دگر گوید: ز گَر(۵۶) بی‌پشم بوداز برایِ مژدگانی صد نشاناز گِزافه هر خَسی کرده بیان(۱) دولاب: چرخ چاه، چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کِشَند.(۲) سیماب: جیوه(۳) قُراضه: ریزه های طلا و نقره و پول(۴) طِمّ و رِمّ: چیزهای کوچک و بزرگ، مثل آسمان و ستاره هایش(۵) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه(۶) بَری: بیزار، بی‌گناه(۷) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه(۸) مَطرحه: جای انداختن چیزی، جای ریختن آشغال و زباله، زباله دانی(۹) جُود: کَرَم، بخشش(۱۰) مام: مادر(۱۱) خلیل: ابراهیم خلیل الله(۱۲) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش(۱۳) تک: ته، قعر، عمق(۱۴) فتوح: گشایش(۱۵) شوخ و شَنگ: لطیف و زیبا، شیرین رفتار(۱۶) سَما: آسمان(۱۷) مَخْلَصش: محل خلاصى(۱۸) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۱۹) نُون: ماهى(۲۰) دَرَج: درجه(۲۱) اَلْصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.(۲۲) پول: پل(۲۳) لالا: لـله، غلام و بنده، مربی مرد(۲۴) فَصل: جدا کردن(۲۵) چِگِل: نام شهری است در ترکستان که مردم آنجا بغایت زیبا هستند و در تیراندازی بی مانند.(۲۶) مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، آن‌که نه مرد است و نه زن، خنثی.(۲۷) ذَکَر:  آلت تناسلی مرد(۲۸) اَسفَل: پایین‌تر، پست‌تر، زیرتر(۲۹) سُفل: در پایین قرار گرفتن، پَستی، جای پَست(۳۰) فَرَس: اسب(۳۱) عُلْو: بلند شدن، بالا رفتن، بلندی(۳۲) جَرَس: زنگ(۳۳) تَفت: تند و سریع، شتابان(۳۴) خرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده(۳۵) خَست: زخمی کرد(۳۶) حِیَل: حیله ها، چاره ها(۳۷) دُوَل: جمع دولت(۳۸) بَر: میوه و ثمره(۳۹) رَبُّ الْـمِنَن: پروردگار نعمت ها(۴۰)‌ گُول: ابله، نادان، احمق(۴۱) تَک: دویدن، جنگ کردن، حمله و حمله کردن(۴۲) سَمَک: ‌ماهی(۴۳) سِماک: آسمان، بهشت(۴۴) دستان: مکر، حیله(۴۵) مُضمَر: پنهان کرده شده، پوشیده(۴۶) چُست: چابک، چالاک، تند و سریع(۴۷) ضاله: حیوان گم شده(۴۸) ناقه: شتر ماده(۴۹) خَوف: ترس، بیم، هراس(۵۰) طَوف: طواف، گرد چیزی گشتن(۵۱) آخُر: آخور، طویله، اسطبل، جای علف ‌خوردن چهارپایان. (۵۲) دِرَم: درهم(۵۳) خَس: پست، فرومایه و بی ارزش(۵۴) جُل: پالان، پوشاک چهارپایان. در اینجا مراد جهاز شتر است.(۵۵) مَنقوش: نقش و نگار شده، نگاشته(۵۶) گَر: کچلی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 393, Divan e Shamsجمع باشید ای حریفان زانکه وقت خواب نیستهر حریفی کاو بخسبد والله از اصحاب نیستروی بستان را نبیند راه بستان گم کندهر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیستای بجسته کام دل اندر جهان آب و گلمی‌دوانی سوی آن جو کاندر آن جو آب نیست*ز آسمان دل برآ ماها و شب را روز کنتا نگوید شب روی کامشب شب مهتاب نیستبی خبر بادا دل من از مکان و کان اوگر دلم لرزان ز عشقش چون دل سیماب نیست* قرآن کریم، سوره نور(۲۴)، آیه ۳۹Quran, Sooreh An-Noor(#24), Line #39« وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا…»« اعمال كافران چون سرابى است در بيابانى. تشنه، آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نيابد…»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3287 زر عقلت ریزه است ای متهمبر قراضه مهر سکه چون نهم عقل تو قسمت شده بر صد مهمبر هزاران آرزو و طم و رمجمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجوجوی چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سکه پادشاهور ز مثقالی شوی افزون تو خاماز تو سازد شه یکی زرینه جاممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3294 جمع کن خود را جماعت رحمت استتا توانم با تو گفتن آنچه هستزآنکه گفتن از برای باوری ستجان شرک از باوری حق بری ستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660, Divan e Shamsچرا ز اندیشه یی بیچاره گشتیفرورفتی به خود غمخواره گشتیتو را من پاره پاره جمع کردمچرا از وسوسه صدپاره گشتیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1456 هین قم اللیل که شمعی ای همامشمع اندر شب بود اندر قیام قرآن کریم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آیه ۲Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #2« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3216 علت ابلیس انا خیری بده ستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214 علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذو دلالمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366 ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند او مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۱۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3016 چون پدید آمد که آن مسجد نبودخانه حیلت بد و دام جهودپس نبی فرمود کان را بر کنيدمطرحه خاشاک و خاکستر کنيدصاحب مسجد چو مسجد قلب بوددانه‌ها بر دام ریزی نیست جودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550 چون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ایپس چرا خشکی و تشنه مانده‌اییا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل توبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخ‌رواو محمدخوست با او گیر خو گر چه بابای تو است و مام توکو حقیقت هست خون‌آشام تواز خلیل حق بیاموز این سیرکه شد او بیزار اول از پدرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 جز خضوع و بندگی و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2465 لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاهخود چه باشد غیر این کار الهپیش چوگانهای حکم کن فکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1862 ز آن جرای روح چون نقصان شودجانش از نقصان آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سمن‌زار رضا آشفته استمولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۲۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1299, Divan e Shamsگوئیکه به تن دور و به دل با یارمزنهار مپندار که من دل دارمگر نقش خیال خود ببینی روزیفریاد کنی که من ز خود بیزارممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #199 صوفی آن صورت مپندار ای عزیزهمچو طفلان تا کی از جوز و مویزجسم ما جوز و مویز است ای پسرگر تو مردی زین دو چیز اندر گذرور تو اندر نگذری اکرام حقبگذراند مر تو را از نه طبقبشنو اکنون صورت افسانه رالیک هین از که جدا کن دانه رامولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۶۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 607, Divan e Shamsتا رهبر تو طبع بدآموز بودبخت تو مپندار که پیروز بودتو خفته به صبح و شب عمرت کوتاهترسم که چو بیدار شوی روز بودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2550 پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکانزیر این دکان تو مدفون دو کانهست این دکان کرایی زود باشتیشه بستان و تکش را می‌تراشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2543 عاقبت این خانه خود ویران شودگنج از زیرش یقین عریان شودلیک آن تو نباشد، زآنکه روحمزد ویران کردنستش آن فتوحچون نکرد آن کار مزدش هست لالیس للاِنسان الا ما سعیقرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه ۳۹Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #39« وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ.»« و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده [هیچ نصیب و بهره ای] نیست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1649, Divan e Shamsتا نجوشیم از این خنب جهان برناییمکی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویمسخن راست تو از مردم دیوانه شنوتا نمیریم مپندار که مردانه شویممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3132 گور خوشتر از چنین دل مر تو راآخر از گور دل خود برتر آزنده‌ای و زنده‌زاد ای شوخ و شنگدم نمی‌گیرد تو را زین گور تنگیوسف وقتی و خورشید سمازین چه و زندان برآ و رو نمایونس ات در بطن ماهی پخته شدمخلصش را نیست از تسبیح بدگر نبودی او مسبح بطن نونحبس و زندانش بدی تا یبعثوناو به تسبیح از تن ماهی بجستچیست تسبیح آیت روز الستگر فراموشت شد آن تسبیح جانبشنو این تسبیح های ماهیانهر که دید الله را اللهی استهر که دید آن بحر را آن ماهی استاین جهان دریاست و تن ماهی و روحیونس محجوب از نور صبوحگر مسبح باشد از ماهی رهیدورنه در وی هضم گشت و ناپدیدماهیان جان در این دریا پرندتو نمی‌بینی به گردت می پرندبر تو خود را می‌زنند آن ماهیانچشم بگشا تا ببینی شان عیانماهیان را گر نمی‌بینی پدیدگوش تو تسبیحشان آخر شنیدصبر کردن جان تسبیحات توستصبر کن کآنست تسبیح درستهیچ تسبیحی ندارد آن درجصبر کن الصبر مفتاح الفرجصبر چون پول صراط آن سو بهشتهست با هر خوب یک لالای زشتتا ز لالا می‌گریزی وصل نیستزانکه لالا را ز شاهد فصل نیستتو چه دانی ذوق صبر ای شیشه‌دلخاصه صبر از بهر آن نقش چگلمرد را ذوق غزا و کر و فرمر مخنث را بود ذوق از ذکرجز ذکر نه دین او و ذکر اوسوی اسفل برد او را فکر اوگر برآید تا فلک از وی مترسکو به عشق سفل آموزید درساو به سوی سفل می‌راند فرسگرچه سوی علو جنباند جرساز علم های گدایان ترس چیستکآن علم ها لقمه نان را رهی استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #918 گر قضا انداخت ما را در عذابکی رود آن خو و طبع مستطابگر گدا گشتم گدارو کی شومور لباسم کهنه گردد من نواممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1251 در دلش تأویل چون ترجیح یافتطبع در حیرت سوی گندم شتافتباغبان را خار چون در پای رفتدزد فرصت یافت و کالا برد تفتچون ز حیرت رضست باز آمد به راهدید برده دزد رخت از کارگاهربنا انا ظلمنا گفت و آه*یعنی آمد ظلمت و گم گشت راهآدم آهی از نهادش برکشید و گفت: پروردگارا ما بر خود ستم کرده ایم. یعنی تیرگی تأویل و تردید بر ما چیره آمد و در نتیجه راه مستقیم از پیش روی ما ناپدید شد.این قضا ابری بود خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو همچو موشمن اگر دامی نبینم گاه حکممن نه تنها جاهلم در راه حکمای خنک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت او زاری گرفتگر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار قصد جان کندهم قضا جانت دهد درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ خرگاهت زنداز کرم دان اینکه می‌ترساندتتا به ملک ایمنی بنشاندت* قرآن کریم، سوره اعراف (٧) ، آیه ٢٣Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #23« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»« گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3170 جان سپر کن تیغ بگذار ای پسرهر که بی سر بود ازین شه برد سرآن سلاحت حیله و مکر تو استهم ز تو زایید و هم جان تو خستچون نکردی هیچ سودی زین حیلترک حیلت کن که پیش آید دولچون یکی لحظه نخوردی بر ز فنترک فن گو می‌طلب رب الـمننچون مبارک نیست بر تو این علومخویشتن گولی کن و بگذر ز شومچون ملایک گو که لا علم لنایا الهی غیر ما علمتنامانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2707 من به حجت بر نیایم با بلیسکوست فتنه هر شریف و هر خسیسآدمی کو علم الـاسما بگست*در تک چون برق این سگ بی تکستاز بهشت انداختش بر روی خاکچون سمک در شست او شد زآن سماکنوحه انا ظلمنا می‌زدی**نیست دستان و فسونش را حدیآدم شيون و ناله می کرد که: « ما بر خود ستم کردیم ». و حیله و فریب ابلیس، پایانی ندارد.اندرون هر حدیث او شر استصد هزاران سحر در وی مضمر استمردی مردان ببندد در نفسدر زن و در مرد افروزد هوس* قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ٣١Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #31« وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا…»« و نامها را به تمامى به آدم بياموخت…»** قرآن کریم، سوره اعراف (٧) ، آیه ٢٣Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #23« قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»« گفتند: پروردگارا! ما بر خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2911 « قصهٔ آن شخص کی اُشترِ ضالّهٔ خود می‌جُست و می‌پُرسید.»اشتری گم کردی و جستیش چستچون بیابی چون ندانی کان توستضاله چه بود ناقه گم کرده‌ییاز کفت بگریخته در پرده‌ییکاروان در بار کردن آمده اشتر تو از میانه گم شدهمی‌دوی این سو و آن سو خشک‌ لبکاروان شد دور و نزدیک است شبرخت مانده در زمین در راه خوفتو پی اشتر دوان گشته به طوفکای مسلمانان که دیده‌ست اشتریجسته بیرون بامداد از آخریهر که برگوید نشان از اشترممژدگانی می‌دهم چندین درمباز می‌جویی نشان از هر کسیریشخندت می‌کند زین هر خسیکه اشتری دیدیم می‌رفت این طرفاشتری سرخی به سوی آن علفآن یکی گوید بریده گوش بودوآن دگر گوید جلش منقوش بودآن یکی گوید شتر یک چشم بودوآن دگر گوید ز گر بی‌پشم بوداز برای مژدگانی صد نشاناز گزافه هر خسی کرده بیان

Further episodes of Ganj e Hozour Programs

Further podcasts by Parviz Shahbazi

Website of Parviz Shahbazi